خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Nahan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/22
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
131
امتیاز
123
سن
19
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: مدهوش کین
نویسنده: نهان(ستایش)
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
ناظر: M O B I N A
خلاصه: آتش کین دودمان آرزوهای نیاز را به باد می‌دهد، خاکستر رویاهایش بر زیر پایش فرود می‌آید. درد تا مغز استخوانش می‌پیچد! آتش شیدایی سرد می‌شود. عاشقی از یاد می‌رود، نیاز می‌ماند و سقف فروریخته‌ی دلدادگی!
مرد رویاهایش یک شبه بلای جانش می‌شود و دودی بر چشمانش!


در حال تایپ رمان مدهوش کین | Nahan کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Arti، Delvin22 و 18 نفر دیگر

Nahan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/22
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
131
امتیاز
123
سن
19
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخم‌ ها زیبایند
و زیباتر آن‌ که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی!
تیغت سحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌ نور
و تیمار داری‌‌ات
کرشمه‌‌ای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
(حسین منزوی)


در حال تایپ رمان مدهوش کین | Nahan کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Arti، Delvin22 و 18 نفر دیگر

Nahan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/22
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
131
امتیاز
123
سن
19
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سیاهی نگاهش رنگ می‌دواند در برهوت چشمانش، آب دهانش را به سختی به قعر گلویش می‌فرستد. پلک‌هایش برروی هم فرود می‌آیند؛ برخورد گلدان چینی رنگ برروی آن سرامیک‌های بوران خورده در گوش‌هایش ناقوس می‌کشد. کف دست لرزانش روی دهانش فرود می‌آید، می‌خواهد دهان باز کند و از ته گلویش فریاد بزند و این خانه‌ی پوشالی را بر روی سرشان خاکستر کند؛ اما جانی در تن نمانده برایش! پلک‌هایش از روی هم کنار می‌روند گلدان گل سرخی پایین پاهایش تکه‌هایش خودنمایی می‌کند. با اندک صدایی که باقی مانده می‌گوید:
- مـ...من دیگه نمی‌خوام این‌جا بمونم، برو کنار نمی‌تونی من و این‌جا نگه‌داری.
گوشه‌ی لـ*ـب مرد روبرویش به سمت بالا می‌جهد، یک قدم جلو می‌آید. صدای کفش‌های ورنیش در اتاقک می‌پیچد، نیاز قدمی عقب می‌رود، زانوهایش سست شده‌اند. صدای گرفته‌ی مرد در گوش‌هایش پژواک می‌شود:
- نیاز حرف مفت نزن عزیزم!
انگشتان سرما دیده‌ی دخترک بند دسته‌ی چمدان سیاهش می‌شود، لـ*ـب‌های گوشیش را زیر دندان می‌برد. نفسی عمیق می‌کشد و ازآنش هوای سنگین سالن می‌شود. انگشت اشاره‌اش را بالا می‌آورد و چشمانش را تنگ می‌کند:
- نیا جلو آرمین! برو عقب ازم فاصله بگیر، نزدیکم نشو ولم کن می‌فهمی؟ ولم کن!
بی‌اعتنایی آرمین به سخنانش واهمه را در دلش به راه می‌اندازد. صدای تکه‌های شکسته‌ای گلدان زیر کفش‌های سیاهش باعث می‌شود تا نیاز چمدان را رها کند و آن کاناپه‌های سورمه‌ای رنگ را دور بزند با سرعتی هرچه تمام‌تر، ماشه‌ی در با دستان لرزانش کشیده می‌شود، جسمش را درون اتاقشان می‌اندازد و بی‌درنگ کلید می‌چرخاند. مشت‌های کوفته شده بر در نشان از خشم می‌دهد، فریاد آرمین بلند می‌شود:
- باز کن در و نیاز! باز کن این کوفتی رو می‌خوام باهات حرف بزنم، دختر خوبی باش و این در و باز کن.
گوشش بدهکار نیست، سیاهی چشمانش مات عکسی‌ست که بر روی دیوارهای سورمه‌ای حک شده. تنش می‌لرزد از مشت‌هایی که به در می‌خورد.
- نیاز عزیزم این در و باز کن با هم حرف بزنیم، حداقل بفهمم باز چه دردیت اود کرده که چپیدی توی اتاق و دم از رفتن به خونه‌ی ننه بابات می‌زنی.
تصویر لبخندش در کنار ابروهای سیاه درهم گره خورده‌ی آرمین یک تضاد است. زانوهایش سست می‌شوند و تجربه‌ی سقوط بر سرامیک های سفید را پیدا می‌کنند.


در حال تایپ رمان مدهوش کین | Nahan کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Arti، Delvin22 و 16 نفر دیگر

Nahan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/22
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
131
امتیاز
123
سن
19
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کویر چشمانش طلب سرخی می‌کنند، در برزخی سرد فرو می‌رود. ابرهای باران‌زا حوالی نگاهش پناه می‌برند. تصویر آن لباس عروس پر زرق و برق متصل برروی دیوار مانند خاری در چشمانش فرو می‌رود. بغض طناب داری می‌شود و دور گلویش می‌پیچد، آوای خشمگین آرمین در گوش‌هایش فرو می‌رود:
- نیاز، بیا بیرون عزیزم! نذار کلاهمون بره توهم، خودت خوب می‌دونی اول و آخر من این در و باز می‌کنم پس بهتره خودت این کوفتی رو باز کنی و با پای خودت بیای بیرون.
میان اَدای کلماتش نفس‌نفس می‌زند، لگد محکمی با نوک کفشش به تنه‌ی در چوبی سفید می‌کوبد. تن لاجان نیاز تکان سختی می‌خورد. کف دستان کرخت شده‌اش را روی سرامیک‌ها می‌گذارد. آوای کم جانش از میان در نفوذ می‌کند و به گوش آرمین می‌رسد:
- نمیام الکی خودت و اذیت نکن؛ فکر نکن از خونه‌ت بیرون نمیرم، میرم! یه روز کلید می‌ندازی و میای تو خونه و می‌بینی دیگه نیازی نیست.
تهدیدش می‌کند و گوش به حرف‌های آرمین نمی‌سپارد. از جایش بلند می‌شود و نمی‌فهمد دلیل آن همه کرختی چیست؛ روبه‌روی درب کشویی تراس می‌ایستد، پرتوهای خورشیدی از لابه‌لای حریر سورمه‌ای نیمی از پوست صورتش را آغشته به رنگ طلایی می‌کنند، چشمان قهوه‌ایش بـ*ـو*سه می‌زند جام عسل را؛ آرمین اینبار تقی به در می‌زند عاجز شده از رفتار دخترک پنهان شده در اتاق، می‌نالد:
- نیاز؛ لطفاً ازت خواهش می‌کنم یک‌بار گوش بده به حرفم عزیزم، می‌دونم حالت خوب نیست؛ ولی گوش بده.
او عزیزش نیست! پرده را طوری کنار می‌زند که چندین گیره پرتاب می‌شوند و سقوط آزاد را بـ*ـغل می‌گیرند. درب کشویی را کنار می‌زند و وارد تراس کوچکشان می‌شود. قدم اول را برمی‌دارد، دستانش شروع به لرزیدن می‌کنند. راه نجات پیش پای اوست تنها اگر پا روی آن نرده‌های سیاه بگذارد.


در حال تایپ رمان مدهوش کین | Nahan کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Arti، Delvin22 و 16 نفر دیگر

Nahan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/22
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
131
امتیاز
123
سن
19
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
درد استخوان می‌سوزاند و خاکستر می‌کند، سیاهی مردمک‌های گشاد شده‌اش را می‌ربایند. پرندگان وهمگین خیال قفل آهنین قفس را باز می‌کنند و در میان افکارش به پرواز درمی‌آیند. نفس در سـ*ـینه‌اش گره می‌خورد، جنون می‌خواهد جانش را به بردگی بگیرد. آفتاب سوار بر موج ابرهای می‌‌گریزد از تاری شب؛ آوای کوفته شدن در از میان نوای سوزناک باد می‌گذرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مدهوش کین | Nahan کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Arti، Delvin22 و 15 نفر دیگر

Nahan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/22
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
131
امتیاز
123
سن
19
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
نوای خنده‌اش تن بی‌جان شمعدانی‌ها را می‌لرزاند، آفتاب چشمانش ابرهای سهمگین باران‌زا را در آ*غو*ش می‌گیرند و بـ*ـو*سه‌ای سهم قلب‌هایشان می‌کنند. در لجنزارهای هراسان مرد مقابلش غرق می‌شود، فاصله‌ی میانشان را چنگ می‌زند و یقه‌ی پیراهن سورمه‌ای آرمین گرفتار انگشتان کوتاهش می‌شوند. پروانه‌های تیره و تار تصاویر بغض آلودش را در ذهنش تداعی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مدهوش کین | Nahan کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~Hasti~ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا