خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

نام رمان: اصیل و خونخوار (جلد دوم)
ژانر: فانتزی، معمایی، عاشقانه
نویسنده: کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان‌۹۸
ناظر: M O B I N A
ویراستاران: delraw و YeGaNeH
خلاصه:
همیشه در تنگنای یک خاموشی مطلق، روشنایی عمیقی نیز وجود دارد؛ اما گاهی داشتنِ این روشنایی زیبا، تاوان هم دارد. همان‌طور که یک‌ چیز خوب، بدی هم دارد!
جنگ تمام شده است؛ ولی هم‌چنان دشمنان باقی مانده‌اند. خون‌ها ریخته شده‌اند؛ ولی هنوز هم خون‌ها برای ریخته‌شدن فراوانند و زندگی برای یک روح مرده، باز هم می‌تواند معنای زندگی داشته باشد!

و اما این‌بار و در این داستان، شیطان دیگر کیست؟ شیطانِ اهریمن و هیولای خون‌خوار، کیست؟


رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Delvin22، FaTeMeH QaSeMi و 7 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع

مقدمه:
«هرلحظه ممکن است سرنوشت داستان زندگیت را عوض کند
این همان حکایت قدیمی‌ست که سرنوشت می‌تواند تمام معادلات زندگیت را به‌هم بزند، آن را از نو بسازد و سپس زندگیت را با موجوداتی عجیب و متفاوت رقم بزند؛ اما گاهی هم این‌طور نیست، گاهی تنها سرنوشت نیست که تو را به مسیری دیگر هل می‌دهد!
بالاخره زمانی هم فرا می‌رسد که سرنوشت دست نگه می‌دارد تا تو داستان را ادامه بدهی، تا تو پایان این داستان را بنویسی؛ اما پایان این داستان چیست؟ می‌خواهی چه‌طور تمامش کنی؟ اصلاً کدام را انتخاب می‌کنی؟ مرگ؟ یا زندگی؟



(نکته‌ی مهم: دوستان! اگه جلد اول این رمان رو هنوز نخوندید؛ حتماً قبل از خوندن این جلد، جلد اول رو که با همین عنوان هست مطالعه بفرمائید! با تشکر.)



#جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار


رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 7 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک روز خسته‌کننده و سخت دیگه!
وارد خونه شدم و در رو محکم بستم. کتونی‌های مشکی‌ رنگم رو با پاهام درآوردم و بدون این‌که اون‌ها رو داخل جاکفشی طلایی‌ رنگ کوچیک و چوبی گوشه‌ی در بذارم، همون‌جا رهاشون کردم و پا به آپارتمان هشتاد و هفت‌ متریم گذاشتم.
شال نخی کرم‌ رنگم رو درآوردم. کش‌ موهای کوتاه طلاییم رو باز کردم و همون‌طور که اون‌ها رو روی اُپن سرامیک‌ شده‌ی آشپزخونه‌ی نقلیم می‌نداختم، به‌ سمت یخچال رفتم. با نگاه کردن به داخل یخچال، با خودم گفتم:
- یه خرید اساسی واجبه!
و در رو بستم. چشمم به کوهی از ظرف‌های کثیف داخل سینک ظرف‌شویی که برای سه‌ روز پیش بودن افتاد و آه از نهادم بلند شد.
- عالیه!
این رو زیرلبی غریدم و همون‌طور که از آشپزخونه بیرون می‌رفتم، به کش و شال روی اپن چنگ انداختم، اون‌ها رو گرفتم و به‌ سمت تنها اتاق خونه‌ام حرکت کردم.
زمانی که در رو هل دادم و خواستم داخل بشم، حرکت چیزی رو کنار در ورودی، بین سایه‌‌ای که تلویزیون روبه‌روی اون‌جا انداخته بود، حس کردم. برگشتم و نگاه سرسری بهش انداختم؛ اما درست وقتی که چشم‌هام روی اون نقطه ثابت شد، چیزی به‌ سرعت نور از اون‌جا گذشت و غیب شد!
مثل نسیمی بود که ثانیه‌ای بِوَزه و بعد ایست کنه.
متعجب و گیج بودم. یعنی از خستگی توهم زدم؟ این‌قدر خسته‌ام؟
این از ذهنم گذشت و با علم به این‌که مطمئناً به‌خاطر چهار ساعت کار کردن توی یک مزون لباس خسته شدم و ممکنه دچار توهم هم شده باشم، پس بی‌خیال شدم و پا به اتاقم گذاشتم.
اتاقم تنها با یک تـخت و کمد، پنجره‌ای با پرده‌ای ضخیم و سفید رنگ و یک بخاری و میز تحریر تزئین شده بود. کاملاً ساده و درخور یک دختر بیست‌ و چهار ساله که شهر و خانواده‌ش رو ترک کرده بود و با درآمد ماهیانه‌ی متوسطی، زندگیش رو به تنهایی می‌چرخوند.
به‌ طرف پنجره رفتم. پرده رو کنار زدم تا پرتوهای خورشید داخل اتاق رو روشن کنند و بعد چرخیدم و به‌ سمت تـخت نامرتبم حرکت کردم. کش موهایم رو روی میز تحریر قهوه‌ای رنگ کنار تـخت گذاشتم. شال رو روی تـخت انداختم و شروع به باز کردن دکمه‌های مانتوم کردم.
به سومین دکمه که رسیدم و دهنم برای کشیدن خمیازه باز شد، مجدداً همون حرکت سریع رو حس کردم که از کنار در اتاق گذشت و به طرف دیگه‌ای رفت.
دست‌هام متوقف شدن و نگاهم قفل بیرون در اتاق شد. نکنه دزده؟
با این تصور چشم‌هام گرد شدن و سریع به‌ طرف در دویدم. توی چهارچوب در ایستادم و با نگاهی تیز همه‌‌جای خونه رو برانداز کردم؛ اما این خونه اون‌قدری نبود که بخواد جایی برای پنهون‌ شدن داشته باشه.
همون‌طور که با اخم و موشکافانه اطراف رو می‌پاییدم، دوباره مشغول باز کردن دکمه‌های مانتوم شدم. وقتی همه رو باز کردم و در همین حین متوجه شدم چیزی توی خونه‌ام نیست، کلافه پوفی کشیدم و با خودم گفتم:
- باید یه چُرتی بزنم!
و مانتوم رو درآوردم و ‌چرخیدم تا دوباره داخل اتاق بشم؛ اما همون لحظه دوباره اون حرکت رو، ولی دقیقاً پشت‌ سرم حس کردم! طوری که وقتی از پشتم گذشت، نسیمی خنک وزید و موهای کوتاهم رو تکون داد.
شاید پنجره باز بود. با این فکر، عقب‌ گرد کردم و با وجود ترسی که داشتم، کاملاً برگشتم و وقتی دیدم خبری توی خونه نیست، به پنجره‌ی کنار مبل راحتی نگاه کردم. نه، بسته بود!
قلبم با فشار به سـینه‌ام کوبونده می‌شد و وقتی سرمایی رو از پشت‌ سرم، روی پوست گردنم حس کردم، درجا خشکم زد و ثانیه‌ای نفسم قطع شد.
سرمای سوزنده درست پشتم بود و مثل سوزنی توی پوست گردنم فرو می‌رفت. حالا کاملاً مطمئن بودم کسی توی خونه‌ام حضور داره!
نفس‌هام از اضطراب به شمارش افتاده بودن و به‌ سختی بالا می‌اومدن. بدنم به‌خاطر ترس یخِ‌یخ شده بود و قفسه‌ی سـینه‌ام به‌شدت بالا و پایین می‌شد.
نمی‌تونستم چشم‌هام رو ببندم تا آروم بشم. چه آرامشی وقتی کسی درست پشت‌ سرم ایستاده بود؟ یک قاتل؟ دزد؟ مهاجم؟ اون غریبه کی بود؟
نمی‌تونستم تحمل کنم. هوا رو بلعیدم، به‌ شدت اون رو بیرون فرستادم و بعد همون‌طور که ناخن‌هام رو توی پوست دستم فرو می‌کردم، به آرومی چرخیدم و برگشتم تا بتونم اون غریبه‌ی مجهول رو ببینم.
درست زمانی که کاملاً برگشتم و رو در روی اون شدم و تونستم اون مهاجم ترسناک رو ببینم، قلبم یخ بست و بدنم از حرکت ایستاد!


رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 7 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم‌های سرخِ ورم‌ کرده، رگ‌های بیرون‌زده، نیش‌های تیزِ بیرون‌ اومده از دهن، پوستی به سفیدی برف و چهره‌ای به درندگی یک شیر گرسنه! این دیگه چه موجودیه؟
انگار مؤنث بود، چون چیزی شبیه شال روی سرش بود؛ اما تمام موهاش بیرون ریخته بودن.
قبل از این‌که بخوام برای جواب سؤال این‌که چه جونوریه کنکاشش کنم، اون هیولای روبه‌روم توی صورتم خرناس بلندی کشید که آب‌های دهنش روی صورتم ریختن و از دهن و دندون‌های خودش هم آویزون شدن.
از وحشت جیغ بلندی کشیدم و به‌ سرعت برگشتم و شروع به دویدن کردم.
اما قبل از این‌که پاهام از چهارچوب اتاق بیرون برن، اون هیولای ترسناک موهام رو گرفت و کشید که از پشت روش افتادم و دست‌هاش دورم حلقه شدن و نگهم داشت تا تکون نخورم.
جیغ بلندی کشیدم و داد زدم:
- ولم کن... ولم کن!
چیز تیزی رو روی پوست گردنم احساس کردم و وقتی چیز سرد و خیسی هم رو گردنم کشیده شد، فهمیدم آماده‌ی گاز گرفتنمه!
اون... نکنه اون، خون‌آشامه؟ خون‌آشام؟
با فهمیدن این موضوع وحشت‌زده‌تر از قبل جیغ زدم:
- ولم کن هیولا!
و قبل از این‌که دندون‌های تیزش توی پوست گردنم فرو برن، با پاهام محکم بهش کوبیدم و وقتی از شوک دست‌هاش از دورم باز شدن، به‌ سرعت شروع به فرار کردم.
نگاهی به دور و برم انداختم. آخه من کجای این خونه‌ی نقلی مخفی بشم؟
سریع به سمت آشپزخونه دویدم تا شاید چیزی به عنوان سلاح پیدا کنم. به وسایل نگاه کردم و با خودم گفتم کاش بیشتر فیلم‌های خون‌آشامی می‌دیدم که اگه روزی مثل امروز یکیشون بهم حمله کرد، بدونم باید چه‌جوری مقابلش بایستم! بعد عقلم بهم تشر زد و گفت:
- مگه اصلاً فکرش رو می‌کردی واقعی باشن؟
با خشونت داد زدم:
- لعنتی!
و همون لحظه صدای خرناسی از پشتم شنیدم و وحشت‌زده به سمت قیچی‌ که داخل سینک ظرفشویی بود دویدم. فقط همین دم دست بود!
برگشتم و دیدم که خون‌آشام از داخل اتاق دوید بیرون، به‌سرعت نور به این سمت اومد و مثل یه خرگوش فرز از روی اُپن جست زد و داخل آشپزخونه پرید.
نفس‌نفس زنون و با دست‌های لرزونی قیچی رو جلوم گرفتم و آب دهنم رو قورت دادم. جونور روبه‌روم با اون قیافه‌ی رنگ‌پریده و ترسناکش، خرخرکنان و آروم‌‌آروم به سمتم حرکت کرد.
انگار می‌دونست من هیچ راه فراری ندارم برای همین عجله‌ای نداشت. لـ*ـبش هم که دندون‌های تیزش ازش بیرون زده بودن، به بالا مایل شده بود و انگار داشت بهم نیش‌خند می‌زد!
داشت بهم می‌رسید.
خدایا! دلم می‌خواست بشینم و زار بزنم. چرا یهو همه‌ چی عجیب شد و هم‌چین اتفاق غیرمنتظره‌ای برام افتاد؟
اون بهم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. دست‌های من به‌ وضوح داشتن می‌لرزیدن و هرلحظه ممکن بود قیچی از دست‌هام به زمین بیوفته.
توی یک تصمیم آنی، از جام کنده شدم و فریاد‌زنان به سمتش هجوم بردم و قیچی رو محکم توی پهلوش فرو کردم!
خون‌آشام خرناس بلندی کشید، دستش رو بلند کرد و با پنجه‌های تیزش توی صورتم کوبید که از شدت ضربه به عقب پرتاب شدم و پوستم سوخت.
خون‌آشام وحشیانه قیچی رو از پهلوش بیرون کشید، به طرفی پرتش کرد و بعد یهو تو یک ‌ثانیه، جلوم ظاهر شد.
از وحشت جیغ کشیدم و به کابینت پشت سرم چسبیدم.
تمومه! تموم شد، کارم تمومه!
هق‌‌هقم گرفت و همون‌طور که اشک می‌ریختم، چشم‌هام رو بستم و محکم بهم فشارشون دادم و آماده‌ی درد و مرگ شدم.
اما هرچه‌قدر صبر کردم، هیچی حس نکردم!
آب دهنم رو فرو دادم و با ترس و وحشت، آروم لای پلک‌هام رو باز کردم و متعجب به هیولایی که فقط روبه‌روم بدون هیچ حرکتی ایستاده بود نگاه کردم! مات موندم.


رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
صورتش داشت تغییر می‌کرد! چشم‌هاش از اون رنگ سرخ و ورم‌کرده، داشت عادی می‌شد. عادی مثل چشم‌های انسان و کم‌کم رنگش قهوه‌ای‌ رنگ شد. رگ‌هایی که توی صورتش بیرون زده بودن داشتن محو می‌شدن، انگار داشتن زیر پوستش می‌رفتن! نیش‌های وحشتناک و تیزش هم توی دهنش فرو رفتن و فقط پوستش همون‌طور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
عصبی و کلافه به عقب هلش دادم و گفتم:
- من هانیه‌ام. هانیه جهانی و اون افسانه‌ای که ازش حرف می‌زنی رو نمی‌شناسم!
گیج نگاهم کرد و زمزمه‌وار گفت:
- هانیه؟
- بله! هانیه. و حالا هم دیگه از خونه‌ام برو بیرون.
و به سمتش رفتم و به جلو و بیرون آشپزخونه هلش دادم که ایستاد و به سمتم برگشت و گفت:
- ولی هرکی هستی،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، Maryam Ansari و 6 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
مات نگاهش کردم و اون ادامه داد:
- وقتی من و افسانه تازه پی به حقیقتِ روستا بردیم، خیلی دیر شده بود. خون‌خوارها بهمون حمله کردن و من رو با خودشون بردن، ولی افسانه تونست فرار کنه و اصیل‌ها اون رو گرفتن. این‌جوری شد که من بین خون‌آشامای خون‌خوار، تبدیل به یه خون‌آشام شدم.
با چشم‌های گرد گفتم:
- اوه! یعنی، تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 5 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
متعجب نگاهش کردم و اون ادامه داد:
- من و افسانه و چند نفر از دوست‌هامون تصمیم گرفتیم به اصیل‌ها اطلاع بدیم تا بعد با بقیه‌ی خون‌خوارها متحد بشیم و بتونیم جلوی آیوان رو بگیریم. چون تسلط آیوان روی دنیای ماوراء باعث میشه نه تنها زندگی اصیل‌ها، بلکه حتی زندگی خون‌خوارها هم تباه بشه. ما شروع کرده بودیم به متحد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 5 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
واقعاً چرا؟ چرا جلوش رو گرفتم؟ داره می‌ره، خب به من چه؟ چی‌کارش دارم دیگه؟
گفتم:
- خب... من...آم...
لـــ*ــبم رو گاز گرفتم. نمی‌دونستم چی بگم!
منتظر ایستاده بود و نگاهم می‌کرد. دل رو زدم به دریا و اولین چیزی که تو دلم بود رو گفتم:
- خب من دیگه نمی‌تونم با دونستن تمام این‌ها و‌ فهمیدن این‌که خون‌آشام‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، SAHAR:) و 4 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
با فهمیدن منظورش، از کارم دست کشیدم و فقط نگاهش کردم. بعد نگاهم رو ازش گرفتم و بدون حرفی به کاغذها زل زدم. جوابم رو فهمیده بود.
- پس نزدی.
آروم گفتم:
- وقت نکردم!
سر تکون داد، بعد بلند شد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، SAHAR:) و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا