خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
فشار دستم دور بازوی صبا بیشتر میشه و اون رو به دنبال خودم می‌کشونم. حتی اجازه‌ی احوال پرسی به صبا نمیدم و دلم می‌خواد زودتر اون رو به اتاق برسونم. نگاه خیره‌ی اقوام و همسایه‌ها روی صبا تا لحظه‌ای که وارد اتاق می‌شیم، ثابته.
با بسته شدن در نفس عمیقی می‌کشم و به صبا کمک می‌کنم چادرش رو از سرش دربیاره. خستگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Tabassoum، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
قطره‌ی اشکی که قصد مهار کردنش رو داشتم، از حصار چشم‌هام آزاد میشه و مستقیم روی گونه‌‌ام می‌شینه. سرم رو پایین می‌ندازم و به نوک کفش‌های مشکی رنگم نگاه می‌کنم و میگم:
- تو چی‌کار می‌کنی؟
سرم رو بالا میارم و توی چشم‌های صابر نگاه می‌کنم و ادامه میدم:
- سختته مدام از شهرستان بخوای بری دانشگاه.
فاصله‌ی دو قدمی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Tabassoum، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
گوشه‌ی چادرم هم‌چنان اسیر دست‌های یزدانه و من تقلایی برای جدا کردن دستش از چادرم انجام نمیدم. دلم می‌خواد آخرین خاطره‌ای که ازم توی ذهنش می‌مونه یه خاطره خوب باشه!
سر و صدای جمعیتی که داخل بازار بودن، برخلاف همیشه خسته‌ام می‌کنه و دوست دارم سریع‌تر به جایی که هیچ صدایی اون‌جا نباشه برم.
با ایستادن یزدان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Tabassoum، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
راننده استارت ماشین رو می‌زنه و ثانیه‌ای بعد ماشین شروع به حرکت می‌کنه. نگاهم رو به بیرون می‌دوزم و تمام ذهنم درگیر اینه که چرا در برابر خواسته‌ی یزدان کوتاه اومدم؟
- یاسمن می‌گفت دارین از این شهر می‌رین.
بدون این‌که به سمتش برگردم لـ*ـب می‌زنم:
- آره.
نگاهم رو از بیرون می‌گیرم و به تُنگ توی دستم می‌دوزم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Tabassoum، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست‌هام رو‌ توی هم قلاب می‌کنم و میگم:
- اذیت نکن، حرفت رو بزن.
شونه‌هاش رو بالا می‌ندازه و بی‌تفاوت میگه:
- کادو می‌خوام.
سرم رو کمی به سمت راست متمایل می‌کنم تا بتونم راحت‌تر ببینمش!
- به چه مناسبت؟
لبخندی روی لـ*ـب‌هاش می‌نشونه و میگه:
- تولدم!
صاف می‌شینم و با تعجب میگم:
- تولدت؟
نگاهش رو به قاب عکس حاج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Tabassoum، Matiᴎɐ✼ و 2 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بغضم می‌ترکه و توان این‌که حرفی بزنم رو ندارم. سرم رو پایین می‌ندازم و قدمی به جلو می‌ذارم. دست‌های یزدان از روی شونه‌‌ام برداشته میشه، ولی مجدد دست راستش رو دور بدنم حلقه می‌کنه و من رو محکم به سمت خودش می‌کشونه.
چونه‌‌اش رو روی شونه‌‌ام می‌ذاره و با صدای خش‌داری میگه:
- ممنون از این‌که اجازه دادی بـ*ـغلت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Tabassoum، Matiᴎɐ✼ و 2 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نمی‌خوام کاری کنم که رفتن برات سخت بشه؛ ولی من رو فراموش نکنی‌ها!
منطق یاسمن، همون چیزیه که من همیشه آرزوش رو داشتم!
نمی‌دونم گذر زمان چه بلایی سر این دختر آورده بود که از بزرگ‌ترها هم بهتر رفتار می‌کرد!
لـ*ـب‌هام رو محکم روی هم فشار میدم و میگم:
- مگه میشه تو رو فراموش کرد؟
با دیدن تابلوی کافه ژیکان، دستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Tabassoum، Matiᴎɐ✼ و 2 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
به عقب می‌چرخم و چهره‌ی خسته‌ی مامان رو می‌بینم. دل‌تنگی توی نگاهش موج می‌زنه و کاری جز فروختن وسیله‌هایی که گذشته رو براش زنده می‌کنن نداره!
زبونم رو روی لـ*ـبم می‌کشم و میگم:
- کِی می‌ریم؟
مامان جعبه‌ی کوچیکی رو به سمتم می‌گیره و میگه:
- فردا، نمی‌خوام سال جدید رو توی این خونه شروع کنم.
جعبه رو از دستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Tabassoum، Matiᴎɐ✼ و 2 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
آخرین کارتن رو داخل وانت قرمز رنگ می‌ذارم و خاک دست‌هام رو می‌تکونم. نگاه‌های زن‌های همسایه روی وسیله‌های ما ثابته و صدای پچ‌پچ‌شون به گوشم می‌خوره.
صابر به سمت راننده میره و آدرس خونه‌ی جدیدمون رو بهش میده.
راننده دستی به سر بدون موش می‌کشه و با مکث در ماشین رو باز می‌کنه و سوار میشه.
مامان به سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Tabassoum، ZaHRa و 3 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمره به ناظر: خوب
پی گیری: عالی بود:smileb:
تایید رمان: عالی
فرستادن تاپیک های مفید و مرتبط: خوب
ویرایش: عالی
ایده و کمک: عالی
اخلاق: عالی:love_struck:
زمان جواب دهی: به سرعت جواب می‌دادن:smileb:
میزان رضاریت شما: مشکلی ندیدم توی زمان نظارت رمان، امیدوارم موفق باشن:roseb:


رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Tabassoum، Matiᴎɐ✼ و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا