- عضویت
- 1/8/22
- ارسال ها
- 124
- امتیاز واکنش
- 176
- امتیاز
- 103
- سن
- 17
- زمان حضور
- 1 روز 5 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزی روزگاری توی یه دشت بزرگ و سرسبز یه عده اسب زندگی میکردند. اونا همه جا با هم میرفتند و همیشه پیش هم بودند. روزا میرفتند از دشتهای سرسبز علف میخوردند و از چشمه خنکی که داشتن آب میخوردند. بچهها باهم میدویدند و بازی میکردند. بین این اسبها یه کره اسب خوشگل هم بود که یه فرقی با اسبهای دیگه داشت. اون روی سرش یه شاخ خیلی کوچولو داشت. اسم این کره اسب شاخدار بود. همهی اسبها اسب شاخدار رو خیلی دوست داشتند، ولی خودش اصلا از شاخش خوشش نمیومد. دلش میخواست شکل اسبهای دیگه باشه. احساس میکرد این شاخ مزاحمشه و زشته. پیش خودش میگفت: آخه این شاخ به چه درد من میخوره؟ اصلنم قشنگ نیست. من دلم میخواد شکل اسبهای دیگه باشم.
تا اینکه یه روز از پیش اسبها رفت. رفت تا شاخشو یه جوری از بین ببره. همینجوری که تنها به راهش ادامه میداد، یهو توی آسمون، اونور دشت، چشمش به یه رنگین کمون خیلی خوشگل افتاد. نه یکی، چند تا رنگین کمون. آنقدر محو تماشای اونها شد که شاخش یادش رفت. دوید به سمت رنگین کمونها بعد یهو چشمش به یه صحنه خیلی عجیب و قشنگ افتاد.
اسب شاخدار خیلی تعجب کرده بود. کلی اسب پشت اون دشت بودند که مثل خودش شاخ داشتند؛ و از شاخ هر کدوم از اسبها یه رنگین کمون خیلی خوشگل بیرون اومده بود. اسب شاخدار هاج و واج داشت نگاهشون میکرد که اسبها اونو دیدند.
همه اومدند به سمتش و بهش سلام دادند: سلام. تو چه تک شاخدار خوشگلی هستی. عجب شاخی داری! اسب شاخدار گفت: تک شاخ؟ تک شاخ چیه؟ من یه اسبم. تک شاخها بهش گفتند که به اسبهایی که یه شاخ روی صورتشون دارند میگویند تک شاخ. تک شاخها توی باغ وحشها یا توی کتابای علمی نیستند. اونا فقط توی رویاها و کارتونها زندگی میکنند و تازه شاخشون یه چیز بی مصرف نیست. بلکه یه شاخ جادوییه و کمترین کارش اینه که از توش رنگین کمون دربیاد؛ و بعد بهش یاد دادند چه جوری از شاخش استفاده کنه. اسب شاخدار خیلی خیلی خوشحال بود که با اینکه شبیه اسبهای دیگه نیست، ولی یه موجود رویایی منحصر به فرده.
با این حال دلش برای خونواده اسبها تنگ میشد. بخاطر همینم برگشت پیششون تا بهشون نشون بده با شاخش چیکار میتونه بکنه.
تا اینکه یه روز از پیش اسبها رفت. رفت تا شاخشو یه جوری از بین ببره. همینجوری که تنها به راهش ادامه میداد، یهو توی آسمون، اونور دشت، چشمش به یه رنگین کمون خیلی خوشگل افتاد. نه یکی، چند تا رنگین کمون. آنقدر محو تماشای اونها شد که شاخش یادش رفت. دوید به سمت رنگین کمونها بعد یهو چشمش به یه صحنه خیلی عجیب و قشنگ افتاد.
اسب شاخدار خیلی تعجب کرده بود. کلی اسب پشت اون دشت بودند که مثل خودش شاخ داشتند؛ و از شاخ هر کدوم از اسبها یه رنگین کمون خیلی خوشگل بیرون اومده بود. اسب شاخدار هاج و واج داشت نگاهشون میکرد که اسبها اونو دیدند.
همه اومدند به سمتش و بهش سلام دادند: سلام. تو چه تک شاخدار خوشگلی هستی. عجب شاخی داری! اسب شاخدار گفت: تک شاخ؟ تک شاخ چیه؟ من یه اسبم. تک شاخها بهش گفتند که به اسبهایی که یه شاخ روی صورتشون دارند میگویند تک شاخ. تک شاخها توی باغ وحشها یا توی کتابای علمی نیستند. اونا فقط توی رویاها و کارتونها زندگی میکنند و تازه شاخشون یه چیز بی مصرف نیست. بلکه یه شاخ جادوییه و کمترین کارش اینه که از توش رنگین کمون دربیاد؛ و بعد بهش یاد دادند چه جوری از شاخش استفاده کنه. اسب شاخدار خیلی خیلی خوشحال بود که با اینکه شبیه اسبهای دیگه نیست، ولی یه موجود رویایی منحصر به فرده.
با این حال دلش برای خونواده اسبها تنگ میشد. بخاطر همینم برگشت پیششون تا بهشون نشون بده با شاخش چیکار میتونه بکنه.
قصه کره اسب شاخ دار
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com