خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Fatima.masoumi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/22
ارسال ها
124
امتیاز واکنش
173
امتیاز
103
سن
16
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
1-این داستان در مورد مردی است که در حال سفر به اوکراین است. او خسته است تصمیم می‌گیرد در هتلی در نزدیکی شهر توقف کند. زن هتلدار، کلید و شماره اتاق را به او می‌دهد؛ اما به او گوشزد می‌کند هرگز به یکی از اتاق‌ها که شماره‌ای که روی آن ثبت نشده نگاه نکند. مرد کلید را می‌گیرد و به اتاقش می‌رود. شب و هنگام خواب، او صدای افتادن قطره آب را می‌شنود که از اتاق بدون شماره بیرون می‌آید. او هرچه در می زند کسی جواب نمی‌دهد و وقتی از سوراخ کلید داخل اتاق را نگاه می‌کند فقط رنگ قرمز می‌بیند. وقتی برای شکایت سراغ زن هتلدار می‌رود، داستان اتاق را برای وی تعریف می‌کند و می‌گوید که یک زن توسط همسرش در آن اتاق به قتل رسیده است.
2-من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم. همیشه یادمه مادر بزرگم تنها زندگی میکرد و بابابزرگم قبل از بزرگ شدن بابام فوت کرده بوده همیشه مادر بزرگم میگفت : ننه جون از اونا میان منو قلقلک میدن و منو اذیت میکنن طوری که حالم بهم میخوره همیشه یادمه قیچی زیر متکاش میگذاشت ولی بازم اذیتش میکردن تا حدی که گاهی میگفت ننه وسایل خونه رو جابه جا میکنن و میز رو میکشن اینطرف و اونطرف بهشون میگم نکنید ولی گوش نمیدن.من میترسیدم اما چرا دروغ بگم باور نمیکردم گاهی مادر بزرگم میگفت ننه چرا ظهر ناهار میخوردم دم در ایستاده بودی و هرچی بهت گفتم غذا بخور گوش نکردی؟؟؟
درصورتی که من ظهر اصلا اونجا نرفته بودم. همیشه دلم میخواست صحت گفته های اونو باور کنم تا اینکه یک شب تابستون پیشش موندم و توی حیاط روی تـ*ـخت دراز کشیدم با وجودی که میترسیدم اما نیروی کنجکاوی بر من غلبه کرده بود دقیقا روبروی من یه ایوون تقریبا بزرگ بود و من پایین توی حیاط کاملا ایوون رو میدیدم و مطمئنم بیدار بودم چون از ترس خوابم نمیبرد… کمی از شب که گذشت دیدم یه زن با موهای مشکی بلند که موهاش خیلی ضخیم بود از زیر زمین اومد بیرون قلبم داشت میترکید از ترس از پله ها بالارفت و دقیقا پشت به من ایستاد نای حرکت نداشتم و حتی نمیتونستم فریاد بزنم روی تـ*ـخت نشستم و فقط بهش نگاه کردم، یادم بود که میگفتن از ما بهترون یا جنها سم دارن واسه من به پاهاش نگاه کردم بخدا به اون کسی که همه ما رو افریده قسم پاهاش سم داشت باور کنید به خاک و مامان و بابام قسم سم داشت برگشت و به من نگاه کرد و من دیگه نفهمیدم چی شد و از هوش رفتم
3-پدری از خواب بیدار می‌شود و برای چک کردن وضعیت فرزندش که در اتاق دیگری است از مانیتور کودک (Baby Monitor) استفاده می‌کند. او وقتی صدای همسرش را می‌شنود که در حال خواندن لالایی برای فرزندش است لبخندی می‌زند، اما ناگهان در خانه باز می‌شود و مشخص می‌شود که همسر او بیرون و مشغول خرید‌های روزانه بوده است.


داستان های ترسناک

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛ و [ RAMIN ]
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا