دیالوگ‌های ماندگار | سریال خاطرات یک خوناشام

MaRjAn · 31/7/22

الینا: چرا نمی‌ذاری آدما چهره‌ی خوب تو رو هم ببینن؟

دیمن: چون وقتی آدما خوبی ببینن، انتظار خوبی دارن
و من نمی‌خوام زندگیم رو براساس انتظارات آدمای دیگه بنا کنم!

MaRjAn · 31/7/22

الینا: فکر می‌کردم یه اتفاق خیلی وحشتناک واست افتاده

استفن: یه اتفاق خیلی وحشتناک واسم افتاده؛ تو عاشق برادرم شدی!

MaRjAn · 31/7/22

دیمن (درحال مرگ تو قسمت آخر فصل 5):
تو بهترین چیزی هستی که تو این 173 سال برام پیش اومدی!
این واقعیت که می‌تونم در حالی که کسی عاشقم بود بمیرم، اونم نه هرکسی... تو... الینا گیلبرت، برای من تجلیِ یه زندگی کامله...
هیچوقت نمی‌تونستم به چیزی بهتر از این دست پیدا کنم؛
من به اوج رسیدم...

MaRjAn · 31/7/22

دیمن:
من انسان نیستم؛ ولی دلم برای انسان بودن تنگ شده.
بیشتر از هرچیزی دلم واسش تنگ شده.
این راز منه؛ اما این درد بیشتر از اون چیزیه که یه مرد بتونه تحملش کنه.

MaRjAn · 3/8/22

دیمن: میشه یکم تقلب نکنی؟
استفن: من برای شیطان کار می‌کنم؛ پس لازم نیست عادلانه بازی کنم!

Elaheh_A · 3/8/22

الینا:

قبلا فکر می‌کردم بدترین حس دنیا، از دست دادن کسیه که دوستش داری، ولی اشتباه می‌کردم!

بدترین حس لحظه‌ایه که، میفهمی خودتو از دست دادی!

MaRjAn · 3/8/22

کلاوس:
من فقط یه خانواده می‌خواستم؛ ولی اونا من و نمی‌خواستن!

Elaheh_A · 3/8/22

Damon

Hello Brother

MaRjAn · 17/1/23

always and forever

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر نیمه حرفه‌ای

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر نیمه حرفه‌ای

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین