در حال تایپ رمان از تبار کوه | fatemeh_khanoom کاربر انجمن رمان ۹۸

fatemeh_khanoom · 14/4/23

پارت بیست و نهم:

"۱۵سال بعد"

» گلشیفته «
بند کوله پشتی مشکی‌رنگم را روی شانه‌ام صاف کردم. چقدر خسته شده بودم از کلاس‌های صبح تا...

fatemeh_khanoom · 30/6/23

پارت سی‌ام:

- یکم آرومتر دختر، الان می‌پره تو گلوت.
بی‌توجه به حرف جانیار که پشت میز صبحانه نشسته بود، کمی از چای داخل استکان را هورت کشیدم تا محتوای داخل دهانم زودتر پایین برود. صدای بوق ماشین خشایار یعنی دیر شده و باید عجله کنم. همین باعث شد لقمه‌ی صبحانه توی...

fatemeh_khanoom · 14/7/23

پارت سی و یکم:

حالا دیگر لبخندش طعم تلخی داشت. مانند طعم قهوه یا طعم تلخ غم. همیشه وقتی از پدر و مادری که چند سال پیش از دست داده بودیم صحبت می‌کرد، همین‌گونه میشد.
سکوت بینمان داشت...

fatemeh_khanoom · 4/8/23

پارت سی و دوم:

به عقربه‌های ساعت مچی روی دستم که ساعت یک نصف شب را نشان می‌داد، نگاهی انداختم. در میان آن شلوغی و سرو صدا، دود و صدای موسیقی که تا آخرین حد بالا رفته بود، اصلا متوجه گذر زمان نشده‌ بودم.
کمی خم شدم و سرم را به گوش مینو که روی صندلی زیبایی نشسته...

fatemeh_khanoom · 19/9/23

پارت سی و سوم:

زمانی که دید من همچنان همان‌جا میخکوب شده‌ام، با صدای بلندتری تکرار کرد.
- گفتم برو تو اتاقت.
قطره اشک دوم هم چکید...

fatemeh_khanoom · 1/11/23

پارت سی و چهارم:

» خشایار «
پرده‌ی حریر نازک که جلوی پنجره‌ی اتاق دفتر آویزان بود را با دست، کنار زدم.
منظره‌ی روبه‌رو،...

fatemeh_khanoom · 23/1/24

پارت سی و پنجم:
روزنامه‌ی در دستم را که چند بار به ناچار از روی بیکاری، خبرهای آن را زیر و رو کرده بودم، تاکردم و روی پایم گذاشتم. از پنجره‌ی کوچک و دایره‌ای شکل هواپیما به پایین نگاه کردم. چند دقیقه‌ای میشد که هواپیما از فرودگاه بلند شده و...

fatemeh_khanoom · 26/1/24

پارت سی و ششم:
صدایی در گوشم زنگ زد.
- خشایار به خودت بیا پسر. وصیت پدر و مادرت مراقبت از گلشیفته بود و تو حالا...
چقدر دلم برای مامان‌خدیجه و بابا مراد تنگ شده بود. دل بود...

fatemeh_khanoom · 6/2/24

پارت سی و هفتم:
حدس زدم هنوز هم از دستم کمی دلخور باشد، برای همین دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و کمی فشردم.
- هنوز هم از دستم دلخوری؟
جانیار...

fatemeh_khanoom · 13/2/24

پارت سی و هشتم:
صدای گلشیفته من را به خود آورد.
- تو چت شده خشایار؟... چرا مثل دیوونه‌ها شدی؟
بغض کرده‌...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

خطاط انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین