خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
کاربر V.I.P انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,773
امتیاز واکنش
13,798
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
129 روز 19 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

اسم رمان: جنگجویان
نویسنده: YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: M O B I N A
ژانر: علمی-تخیلی، عاشقانه
خلاصه:
می‌رسد روز موعود، روزی که جنگجویان برگزیده به نبرد با موجودات پلید میروند.
جنگجویان برگزیده با موجودی طرف هستند که نه میمیرد و نه نابود میشود.
موجودی از جنس آتش، از جنس تاریکی و زشتی...


V.I.P رمان جنگجویان | YaSnA๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sajede Khatami، حبیب.آ، Afsa و 15 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
کاربر V.I.P انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,773
امتیاز واکنش
13,798
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
129 روز 19 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
حس انتقام او را قوی می‌ساخت، زین‌سان حقیقت فاش شد و قلب و ذهنش لـ*ـب‌ریز از نفرت و انتقام شد.
درونش پر از خشم بود؛ گویی در رگ‌هایش انتقامی خونین پیوسته جاری بود.
حال او می‌خواست انتقامی سخت از دشمنش بگیرد...


V.I.P رمان جنگجویان | YaSnA๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sajede Khatami، حبیب.آ، Elaheh_A و 14 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
کاربر V.I.P انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,773
امتیاز واکنش
13,798
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
129 روز 19 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرمای بیرون سوز بدی داشت؛ اما برای اندکی آرامش در تنهایی هم خوب بود! آرامشی که سال‌هاست از من گریزان است.
بدنم را زیر شنل مشکی رنگم کمی جمع کردم و خیره شدم به درخت‌های بلند قامت کوهستان که یکی بلند و یکی کوچک بود و الگوی جالبی را درست کرده بودند، زیبایی خود را بیش از هر وقت دیگری به نمایش گذاشته بودند.
ماه به قدری زیبا بود و زیبایی خود را به رخ می‌کشید که گویی زیباترین زیباها است... انگار خیلی به ماه نزدیک بودم، انگار می‌توانستم دستم را بلند کنم و آن را بردارم.
نفس عمیقی کشیدم، انگار روی قفسه سـ*ـینه ام چیزی سنگینی می‌کرد برای همین نفس کشیدن را برایم سخت کرده بود، شاید بغضی که سال‌ها بود پنهانش کرده بودم حال در تلاش بود تا بشکند... ‌‌‌‌
.
قطره‌ای اشک از چشمم چکید و گونه‌ام را کمی خیس کرد، از روی غم خنده‌ای سر دادم و گفتم:
« چرا بغض می‌کنی آخه دختر؟ »
به قدری در فکر فرو رفته بودم که گذر زمان از دستم در رفته بود، به نامردی‌های بهترین فرد زندگی‌ام فکر کردم، به اینکه چطور توانست اینگونه باعث خرابی حالم باشد.
با دیدن دو گوی قرمز رنگ از از افکار خود فاصله گرفتم و زوم کردم روی انها، لعنتی... خودش بود، همانی که یک سال است در تاریکی شب‌ها به من خیره می‌شود.
دقایقی همان‌گونه به هم خیره شده بودیم، نگاهم راه از آن فرد یا موجود... نمیدانم هرچه بود، نگاهم را گرفتم و به سرعت زیادی سراسیمه از پله‌ها سرازیر شدم و به سمت در رفتم.
مادر با تعجب خیره شد به من و گفت:
« لنا، کجا میری این وقت شب؟ »
سریع و تند تند شروع به حرف زدن کردم:
« یکم میرم قدم بزنم مامان، زیاد طول نمی‌کشه سریع میام. »


V.I.P رمان جنگجویان | YaSnA๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Sajede Khatami، حبیب.آ، SelmA و 11 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا