خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,076
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 8 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
10698.jpg


مورد استفاده:

در مورد افرادی به كار می‌رود كه ادعا می‌كنند از گذشته و آینده خبر دارند.
روزی روزگاری، رَمالی بود كه با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده لوح، روزگار می‌گذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت كه خیلی به فكر مال اندوزی بود.


رمال اگه غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,076
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 8 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمال از این ویژگی تاجر استفاده كرد، و به تاجر گفت: اگر بخواهی می‌توانم نقشه‌ی گنج بزرگی را به تو بدهم. تاجر گفت: در ازاء چه چیزی حاضری نقشه را به من بدهی؟ رمال گفت: اگر به من پنج كیسه‌ی پر از طلا بدهی من حاضرم نقشه‌ی گنجی بزرگ كه شامل صدها كیسه طلا است را به تو بدهم. تاجر خیلی خوشحال شد و سه روز مهلت خواست تا این مقدار پول را تهیه كند و به مرد رمال بدهد.
فردای آن روز مرد تاجر به دكان یكی از تجار فهمیده و شریف شهر رفت تا پول جنس‌هایی كه به او فروخته بود را زودتر طلب كند و بتواند پول برای رمال فراهم كند. دوستش كه انتظار وصول طلب را پیش از موعد نداشت گفت اتفاقی افتاده كه به پول نیازمند شده‌ای، مرد تاجر از وعده‌ای كه مرد رمال به او داده بود صحبت كرد.


رمال اگه غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,076
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 8 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
تاجر فهمیده گفت: تو نباید حرف‌های او را باور كنی و دارایی خود را به باد بدهی. اگر گنج به این بزرگی وجود داشت و او از مكان آن مطلع بود خودش می‌رفت و آن را پیدا می‌كرد. چرا باید نقشه چنین گنجی را در مقابل پنج كیسه‌ی طلا به تو بدهد.
ولی تاجر ساده لوح كه فقط به گنج و طلا فكر می‌كرد، صحبت‌های دوستش را نپذیرفت گفت: بالاخره من طلبم را تا فردا می‌خواهم، من نمی‌توانم این فرصت ثروتمند شدن را از دست بدهم.
تاجر كه نمی‌توانست در آن فرصت كم طلب او را مهیا كند، به فكر فرو رفت و بعد از كلی فكر كردن راه حلی به ذهنش رسید. غروب به خانه‌ی تاجر ساده لوح رفت و برای فردا نهار او و دوست رمالش را دعوت كرد. و گفت: اگر لازم شد من طلب شما را همان جا پرداخت خواهم كرد.


رمال اگه غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,076
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 8 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد رمال وقتی خبردار شد كه فردا نهار خانه تاجر دیگری دعوت شده است، بی‌نهایت خوشحال شد و گفت حتماً او را هم می‌توانم متقاعد كنم كه در ازاء چند كیسه‌ی طلا مانند دوستش یك نقشه گنج دیگر از من بخرد.
فردای آن روز مرد تاجر نهار مفصلی تدارك دید و سفره‌ی مجللی ترتیب داد. همه چیز برای خوراك آن سه نفر حاضر بود كه غذای اصلی را خدمتكار خانه آورد. طبق دستور یك بشقاب پلو با ران مرغ تزیین شده بود برای مرد رمال آورده شد. مرد صاحب خانه تعارف كرد كه بفرمایید و غذای خود را میل كنید. رمال كه فكر می‌كرد اشتباهی شده و باید اعتراض كند كه چرا پلوی او گوشت ندارد كمی صبر كرد. اما وقتی دید صاحب خانه و دوست تاجرش مشغول خوردن و صحبت كردن شده‌اند، گفت: فكر می‌كنم خدمتكار اشتباهی كرده و گوشت غذای مرا نیاورده و با دست به پلو اشاره كرد.


رمال اگه غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,076
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 8 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد صاحب خانه كه منتظر این لحظه بود، خدمتكار را صدا كرد و با لبخند گفت: گوشت غذای آقا را نشانش بده و خدمتكار گوشت را از زیر پلوها خارج كرد و نشان رمال داد. تاجر با مسخرگی گفت: رفیق تو گوشت زیر پلو را نمی‌بینی، پس چطوری نقشه‌ی گنج به این دوست ساده لوح من می‌فروشی؟
رمال كه توقع این همه زرنگی و ذكاوت را نداشت از جایش بلند شد و با عصبانیت خانه‌ی تاجر را ترك كرد.
تاجر فهمیده رو به دوستش كه مات و متحیر آنها را نگاه می‌كرد كرد و گفت: باز هم می‌خواهی طلبت را از من پیش از موعد وصول كنی و به دست رمال بدهی تا نقشه‌ی گنج را به تو بدهد؟

منبع راسخون


رمال اگه غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا