خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Camilla_of_90

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/7/21
ارسال ها
16
امتیاز واکنش
193
امتیاز
148
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته: تنها لیلی می‌دانست
دلنویس: Camilla_of_90
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
چشمان‌ من دیگر سویی ندارد
آسمان من دیگر ماهی ندارد
طرح لبخند ز صورتم پر کشید
نقش خنجر بر جانم فریاد کشید
من تو را خواهم ولی مجنون من
گویی از عشق نمانده جوهری بر جان من
لیلی این قصه من بودم ولی
تو نبودی مرهم و آرامش درد‌های من


دل نوشته تنها لیلی می‌دانست! | Camilla_of_90 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، SAEEDEH.T و 9 نفر دیگر

Camilla_of_90

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/7/21
ارسال ها
16
امتیاز واکنش
193
امتیاز
148
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
من تو را در میان واژه‌ها جوییدم
در میان قطرات بلوری شکل باران
در میان هفتمین رنگ از رنگین‌کمان
اما تو نبودی؟
گفتی می‌روی!
اما چرا باور نکردم؟
گفتم رفتنت را مانند چالشی می‌بینم
اما چرا دروغ گفتم؟
شاید باید جلوی رفتنت را می‌گرفتم
شاید باید اصرار می‌کردم
اما مگر می‌شد؟
هجوم سختی‌ها و تلاطم روزهایی که می‌گذشت
مجال بودن در کنارت را از من ربود...
گذر زمان را دیگر حس نمی‌کنم
رفتنت همچون طوفانی قایق کوچکم را در هم شکست
آمدنت را بدشانسی خطاب کردم و سرنوشت را این گونه برای خود رقم زدم
اما چرا رفتنت قلب کوچکم را به آتش کشید؟
آتشی سوزان که شعله‌هایش به همه‌جا زبانه می‌کشد و تن بی‌جانم را می‌سوزاند.
آری!
تنها لیلی می‌دانست که خورشید من در حال غروب است!
و تنها لیلی می‌دانست که از فراغ یار چه رنج‌ها کشیده‌ام...

برایم بخند...
که لبخندت، زیباترین داستانِ عاشقانه‌ی دنیاست...


دل نوشته تنها لیلی می‌دانست! | Camilla_of_90 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، SAEEDEH.T و 8 نفر دیگر

Camilla_of_90

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/7/21
ارسال ها
16
امتیاز واکنش
193
امتیاز
148
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
فریاد بزن نام مرا
بگذار برای آخرین بار
شنیدن صدایت نجوایی کوتاه اما به یاد ماندنی باشد
بگذار برای آخرین بار به سرزمین چشمانت سفر کنم
آری! چشمانت دریاییست بی‌کران و من رهگذری بیگانه
آری! گمان می‌کردم من همان لیلی قصه‌هایت باشم
آری! گمان می‌کردم من همان مرهم دردهایت باشم
آری! گمان می‌کردم من همان دلیل خنده‌هایت باشم
آری! گمان می‌کردم من همان یار زیبایت باشم
آری! گمان می‌کردم من لیلی‌ام و تو مجنون
اما چه شد...


دل نوشته تنها لیلی می‌دانست! | Camilla_of_90 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، SAEEDEH.T و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا