- عضویت
- 1/8/21
- ارسال ها
- 4,188
- امتیاز واکنش
- 38,170
- امتیاز
- 443
- سن
- 16
- محل سکونت
- قصر نوتلا
- زمان حضور
- 101 روز 10 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱_ ما که بچه بودیم و حالت ازدواج داشتیم، مادرمان می گفت باید برات یکی را نامزد کنیم تا از این حالت به آن حالت تغییر کنی.
منتها ما که نامزد کردیم قصه شد و بابای دختره در نهایت ما را تأیید صلاحیت نکرد و دخترش را نداد
٢- ما که از نامزدی خوشمان آمده بود، دوباره اعلام کاندیداتوری کردیم و باز نامزد کردیم. منتها دختره اینبار قصه کرد و گفت تو نمی تواني یک زندگی را بچرخانی، چون همۀاش داری دور خودت میچرخی.ما جواب دادیم نه پس، دور تو بچرخم، مفید هست؟ معلوم هست که باید دور خودم بچرخم چون زمین هم دور خودش میچرخد تا پیشرفت کند. متأسفانه دختره سطحی بود و من برای او زود بودم و من را درک نمیکرد.
٣- دفعه سوم که نامزد شدم، مسئله این جا بود که من خیلی زود میآمدم و دختره دوست نداشت؛ دختره هم میگفت اینقدر زودآمدن هم مفید نیست و شاید تو به من اطمینان نداری و می خواهی مچ من را بگیری.
منتها ما که نامزد کردیم قصه شد و بابای دختره در نهایت ما را تأیید صلاحیت نکرد و دخترش را نداد
٢- ما که از نامزدی خوشمان آمده بود، دوباره اعلام کاندیداتوری کردیم و باز نامزد کردیم. منتها دختره اینبار قصه کرد و گفت تو نمی تواني یک زندگی را بچرخانی، چون همۀاش داری دور خودت میچرخی.ما جواب دادیم نه پس، دور تو بچرخم، مفید هست؟ معلوم هست که باید دور خودم بچرخم چون زمین هم دور خودش میچرخد تا پیشرفت کند. متأسفانه دختره سطحی بود و من برای او زود بودم و من را درک نمیکرد.
٣- دفعه سوم که نامزد شدم، مسئله این جا بود که من خیلی زود میآمدم و دختره دوست نداشت؛ دختره هم میگفت اینقدر زودآمدن هم مفید نیست و شاید تو به من اطمینان نداری و می خواهی مچ من را بگیری.
اندر حکایت تلاش کردن جوان برای ازدواج
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com