Z.a.H.r.A☆
مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
- عضویت
- 19/7/21
- ارسال ها
- 1,348
- امتیاز واکنش
- 9,398
- امتیاز
- 333
- محل سکونت
- Otherworld
- زمان حضور
- 168 روز 8 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
من یک برادر بزرگتر دارم که 3 سال ازمن بزرگتره و شدیدا اهل هیجان و ترسیدن و ترسوندنه . همیشه دنبال کارای عجیب و غریبه و همیشه هم دست منو با خودش میگیره و میبره جاهای عجیب و غریب اما ، ما تو این چند سال هرگز با چیزی برخورد نکردیم که واقعا مارو بترسونه و فقط کمی هیجان زده شدیم تا اینکه یک شب ، بهم گفت سه تا کوچه پایین تر یک خونه ی مخروبه هست که چند سالی میشه کسی توش زندگی نمیکنه و مردم میگن که با اینکه کسی توش نیست ولی صدای گریه بچه و صدای حرف زدن از توش میاد . برای همین هیچکس داخلش نمیره و قراره این خونرو به زودی خراب کنن . بهم گفت تا خرابش نکردن بایدبریم و توشو یه نگاه بندازیم . من هم قبول کردم چون چاره ی دیگه ای نداشتم .
هیچوقت اون شب رو فراموش نمیکنم . برادرم منو ساعت 3 شب بیدار کرد و ازم خواست لباسمو بپوشم و اروم از خونه بریم بیرون . با خودمون دو تا چراغ قوه بردیم . یکیش دست من بود و یکی هم دست خودش . از کوچه ای که هیچکس نبود گذشتیم . شب سردی بود . کوچه هارو طی کردیم و برادرم جلو تر حرکت میکرد که بلاخره رسیدم به اون خونه ای که برادرم میگفت . خونه خیلی قدیمی بود . شیشه هاش شکسته بود . چوبی بود و شدیدا کهنه .
هیچوقت اون شب رو فراموش نمیکنم . برادرم منو ساعت 3 شب بیدار کرد و ازم خواست لباسمو بپوشم و اروم از خونه بریم بیرون . با خودمون دو تا چراغ قوه بردیم . یکیش دست من بود و یکی هم دست خودش . از کوچه ای که هیچکس نبود گذشتیم . شب سردی بود . کوچه هارو طی کردیم و برادرم جلو تر حرکت میکرد که بلاخره رسیدم به اون خونه ای که برادرم میگفت . خونه خیلی قدیمی بود . شیشه هاش شکسته بود . چوبی بود و شدیدا کهنه .
داستان ترسناک خانه متروکه
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com