خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس)
نویسنده: کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: MĀŘÝM
ویراستاران: M O B I N A و YeGaNeH
ژانر: جنایی-پلیسی، معمایی
خلاصه:
آتش انتقام در وجود انسانی که مدت‌هاست احساساتش خاموش است؛ روشن می‌باشد! انتقام از عشق نشات می‌گیرد و عشق از نفرت، و او این چرخه‌ی احساس را طی کرده است. عشق بود؛ اما نفرت شد! نفرت شد و آتش انتقام وجود و احساسش را در بر گرفت و سوزاند.
حال این نطفه‌ی آتش انتقام است! نطفه‌ای که این آتش را شعله‌ورتر می‌کند و انسان را برای گرفتن انتقام کورتر و سپس، این آتش خشم، نطفه‌ی انتقام است که جهان تمام آن‌ها را به آتش می‌کشد!


رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 23 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
تُهی از احساس!
توخالی و خنثی!
سراسر خشم، نفرت و انزجار!
خشمگین، وحشی و آماده‌ی حمله!
شعله‌ور!
این‌ها همه از یک چیز سرچشمه می‌گیرند؛ انتقام!
انتقام یک عشق شکست‌خورده!
عشق شکستنی‌ است و انتقام هم گرفتنی!
انتقامی که شاید درمان یک قلب شکسته‌شده باشد؛ قلبی که توسط عشق خرد شد و بذر انتقامی که توسط قلب شکسته‌اش، در وجودش کاشته شد.
این همان بذر آتشین انتقام است؛ آتش‌ نطفه‌ی انتقام!



سخن نویسنده: دوستان اگه جلد اول این رمان رو هنوز نخوندید؛ حتماً قبل از خوندن این جلد، جلد اول رو که «حربه‌ی احساس» هست مطالعه بفرمائید! با تشکر.


رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی آروم و محتاط داخل شدم. سرم رو برگردوندم و اطرافم رو نگاه کردم تا یک‌ وقت کسی من رو نبینه؛ اگه کسی من رو ببینه شک ندارم که جسدم رو باید از کف زمین جمع کنن!
قلبم ناجور و محکم به قفسه‌ی سـینه‌‌ام کوبیده می‌شد و کف دست‌هام عرق کرده بود.
استرس داشتم و نفس‌هام به شمارش افتاده بودن.
وقتی فهمیدم کسی نیست؛ خواستم جلوتر برم که یهو صدای پایی شنیدم! سرجام خشک شدم و قلبم یک لحظه از تپش ایستاد. عرق سرد پشتم نشسته بود و درست مثل یک مجسمه، سرجام بی‌حرکت و خشک ایستاده بودم.
خدایا من رو نبینه! من رو نبینه! نبینه؛ نبینه! اگه ببینه باید خودم رو مُرده حساب کنم!
زمانی که حس کردم پاها دارن به سمت من میان، وحشت‌زده چشم‌هام رو محکم بهم فشار دادم و آماده‌ی انفجار شدم و وقتی که دستی روی شونه‌م نشست و من رو به‌ شدت برگردوند؛ قالب‌تهی کردم و منتظر انفجار شدم!
همون لحظه هم طبق انتظارم فریاد بلندی زد و گفت:
- یعنی من تو رو می‌کشم!
چشم‌هام رو باز کردم و بله! واقعاً منفجر شده بود و صورت خشمگین و سرخش نشون از انفجارش می‌داد!
آروم گفتم:
- ببخشید!
و نیشم رو براش باز کردم که یهو گوشم درد گرفت. محکم گوشم رو گرفت و پیچوند و داد زد:
- می‌کشمت آوین! می‌کشمت!
و همین‌طور که گوشم رو می‌پیچوند، من رو از آشپزخونه بیرون آورد و داخل پذیرایی خونه شدیم. می‌دونستم بفهمه و من رو بیینه مُرده حساب می‌شم!
با درد داد زدم:
- آخ! وای مامان گوشم! گوشم! آی! آی!
یهو گوشم رو ول کرد و من بلافاصله صاف ایستادم و آماده‌ی فرار شدم که یهو در خونه باز شد. برگشتم و با دیدن بابا انگار دنیا رو بهم دادن! فرشته‌ی نجاتم!
سریع به سمتش دویدم و داد زدم:
- بابا، مامان می‌خواد بکشتم و جسدم رو تیکه‌تیکه کنه!
حتی فرصت ندادم داخل بشه و پریدم روش که شوک‌زده کیف سامسونتش از دستش افتاد و غیرارادی دست‌هاش دورم حلقه شدن.
با شوک گفت:
- آوین؟ چی‌کار می‌کنی؟
تندتند گفتم:
- بابا توروخدا نجاتم بده!
مامان به سمتمون اومد و گفت:
- سامیار ولش کن. آوین توام بیا این‌جا.
- نمیام.
- گفتم بیا این‌جا آوین!
- نمیام.
داد زد:
- آوین!
گفتم:
- نمیام. خودت گفتی می‌خوای بکشیم!
بابا که گیج شده بود سعی کرد من رو از خودش جدا کنه و گفت:
- چه‌خبره این‌جا؟
ازش جدا نشدم و گفتم:
- می‌خواد با ساطور تیکه‌تیکه‌م کنه!
مامان با چشم‌های گرد شده داد زد:
- آوین؟
بابا هم با شوک و صدای بلند گفت:
- رها؟
من هم داد زدم:
- آخ‌جون دعوا!
یهو همون لحظه صدایی از پشت‌سر بابا، با شوک و تعجب پرسید:
- چه‌ خبره دقیقاً؟


رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
«رها»
نگاهم به پشت‌ سرش افتاد و صوفیه رو با چشم‌های گرد و متعجب دیدم.
یهو آوین داد زد:
- فرشته‌ی نجات دومم! صوفی‌ جون.
این رو گفت و از روی سامیار پایین اومد و به سمت صوفی پرید و بـغلش کرد و کیف دست صوفیه با شوک روی زمین افتاد.
این دختر کِی می‌خواست بزرگ بشه؟ هجده‌ سالش شده‌ بود؛ اما هنوز انگار بچه‌ست! این از الانش که می‌خواست یواشکی به کیکی براش زحمت کشیده بودم ناخنک بزنه و این هم از حرکاتش! تهدیدها و تشرهام هم بی‌اثر بودن.
سامیار خم شد و کیفش رو از روی پارکت‌های شکلاتی خونه برداشت و صاف ایستاد. نگاهش به من افتاد و لبخندی روی لـبش نشست.
بهش لبخند محوی زدم که به سمتم اومد و آروم کنار گوشم گفت:
- نمی‌خوای خستگی کارهای شرکت رو رفع کنی خانم؟
لبخندی زدم و گفتم:
- البته‌ آقا.
و از غفلت آوین استفاده کردیم و سامیار دستش رو دورم حلقه کرد. در برم گرفت و سرش رو به سمتم خم کرد و من هم گونه‌ش رو ترکردم. اون هم پیشونیم رو تر کرد و سرش رو بالا گرفت. در کنارش با عشق بهش نگاه کردم و جوابم رو داد و بازوش رو محکم‌تر دورم حلقه کرد که صدای جیغ آنید هردومون رو از جا پروند!
آنید گفت:
- آوین از روی صوفی‌ جون بیا پایین ببینم!
برگشتیم و آنید و مانی رو دیدیم که داخل شدن و صوفی هم که هم‌چنان جلوی در ایستاده بود و سعی می‌کرد آوین رو از خودش جدا کنه.
اخم کردم و رو به آوین غریدم:
- آوین تا به لیست تنبیهات اضافه نشده از روی اون پیرزن بی‌چاره بیا پایین، کمرش خرد شد!
آوین ایشی گفت و با قیافه‌ی آویزونی کنار رفت. صوفیه کمرش رو چسبید. خم شد و کیفش رو برداشت و بعد صاف ایستاد و گفت:
- این پیرزن صدتا جون داره رها!
و عاقل‌اندرسفیه نگاهم کرد و مانی که کتش رو درمی‌آورد و به سمت کاناپه‌های سالن پذیرایی می‌رفت گفت:
- تو که دعوتمون نکردی رها؛ آخرش هم خودمون اومدیم تو!
دست به کمر زدم و گفتم:
- تقصیر آوینه.
بلافاصله آوین اخم کرد و خواست اعتراض کنه که صدای بلند و پُر انرژی تیرداد توی کل خونه پیچید:
- به بچه‌ی من چی‌کار دارین؟ هان؟ دارید ترورش می‌کنید که!

با این صدا و ورود تیرداد به داخل سالن نسبتاً بزرگ خونه، آوین با ذوق گفت:
- عمو آخرش هم من بچه‌ی خودتم، اینا قدر من رو نمی‌دونن!
و به‌سمت تیرداد رفت و سامیار هم تای ابرویی بالا انداخت. روی این شوخی‌های تیرداد و آوین که گاهی به هم دخترم و پدرم می‌گفتن حساس بود؛ اما من می‌دونستم که فقط یک شوخیه و قصدشون سرکار گذاشتن ماست!
آوین با خوش‌حالی به تیرداد دست داد که آنید گفت:
- به من دست ندی یه‌ وقت! بچسب به همون عموی عقب‌مونده‌‌ات.
و به سمت مانی که کتش رو روی دسته‌ی کاناپه گذاشته و نشسته بود رفت.
تیرداد هم جفت ابروهاش بالا رفتن و گفت:
- بهم برخورد!
صوفیه شالش رو روی سرش آزاد کرد و به‌ مانی و آنید ملحق شد و خطاب به من گفت:
- رها یه‌ وقت یه آب بهم تعارف نکنی! نفسم رفت تا اون همه پله‌ی ساختمون هفت‌ طبقه‌تون رو بالا اومدم.
سریع از جا پریدم و با معذرت‌خواهی هول‌هولکی به‌سمت آشپزخونه رفتم. در کابینت رو باز کردم و لیوانی بیرون آوردم و روی اُپن گذاشتم. از یخچال، بطری آب رو برداشتم و به سمت اُپن رفتم و لیوان رو پُر کردم.
سامیار به صوفیه گفت:
- آسانسور هست که!
و همون‌طور هم به طرف راه‌پله‌ی تقریباً کوچیک گوشه‌ی سالن رفت. مانی جوابش رو داد:
- خرابه.
همین‌طور که لیوان رو داخل سینی می‌ذاشتم و از آشپزخونه بیرون می‌اومدم گفتم:
- دفعه‌ی اول نیست؛ باید بدیم این‌بار دست یه آدم حرفه‌ای.
سینی رو رو به صوف گرفتم و لیوان رو برداشت.
سامیار گفت:
- ردیفش می‌کنم.
و از پله‌ها بالا رفت.
آنید کیفش رو به مانی داد تا کنار کتش بذاره و بعد از من پرسید:
- خب رها، چی‌شد یهو تصمیم گرفتی یه دورهمی بگیری و هممون رو دعوت کنی؟
لیوان رو از صوف گرفتم و با سینی به‌سمت آشپزخونه رفتم و گفتم:
- یه دورهمی کوچیک دلیل نمی‌خواد که آنید.
روی اُپن گذاشتمشون و برگشتم. آوین و تیرداد با هم اومدن و روی کاناپه نشستن و آوین گفت:
- آره برای همین دورهمی کوچیکش یه کیک پخته و منم می‌خواستم مزه‌ش رو بچشم؛ ولی هنوز دست نزدم د می‌خواست سلاخیم کنه!
همه خندیدن و تیرداد گفت:
- مامانت کلاً باید به یه روان‌پزشک معرفی بشه عمو جان!
با چشم‌های ریز نگاهش کردم و گفتم:
- فکر کنم باید یه گفت‌وگوی خصوصی در یک مورد خاص با سامیار داشته باشم.
با این حرفم، یهو تیرداد سیخ شد و با چشم‌های گرد گفت:
- نه، نه! خواهشاً من رو با اون اژدهای هفت‌سر گلاویز نکن!
- حالا این اژدهای هفت‌ سر کی هست تیرداد؟
این صدای سامیار بود که با لباس‌های راحتی و مناسب از پله‌ها پایین می‌اومد. تیرداد بلافاصله گفت:
- من! منم سامیار جان.
بقیه خندیدن و من به این دیوونه‌بازی‌‌هاش پوزخند زدم.


رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: . faRiBa .، ORLA، SelmA و 22 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
تیرداد همون بی‌تـخته‌ی هجده‌ سال پیشه! شاید هممون تا حد قابل توجه‌ای عوض شدیم؛ اما تیرداد واقعاً خیلی تغییر نکرده. آنید سنگین‌تر شده و من به عنوان یک مادر پخته‌تر و باتجربه‌تر! سامیار از خشن‌ بودن و غرور و خودخواهی بیرون اومده و صوفیه دل‌رحم‌تر و کاملاً مهربون شده و توی دوران بچگی آوین واقعاً مثل یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 18 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشغول بریدن کیکم بودم که مانی خطاب به سامیار پرسید:
- کارگر استخدام کردی؟
سامیار تکیه‌ش رو به پشتی مبل داد و نفس عمیقی کشید و گفت:
- نه هنوز. کارگرهای کارخونه کم شدن و تولید روزانه‌ی مواد آرایشیمون کاهش داشته؛ برای همین فعلاً کسی با شرکت قرارداد نمی‌بنده.
مانی سیبش رو قاچ کرد و گفت:
- منم پرس‌وجو کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 18 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
حواسم رو از اون‌ها گرفتم و دوباره به بحث سامیار و تیرداد و مانی ملحق شدم. مانی گفت:
- بچه به‌ نظر من چیز شیرینیه. شاید خیلی خرج داشته باشه؛ اما من عاشق بچه‌م!
تیرداد لبخند شیطونی زد و گفت:
- عاشق بچه یا قبلش؟
پرت کردن کوسن مبل از سمت آنید به صورت تیرداد، برابر شد با قهقه‌ی بلند آوین و فریاد من:
- تیرداد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 19 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آوین»
در اتاق رو محکم بستم و لنگه‌ی دمپایی که جلوم بود رو محکم با پام به کنار شوت کردم. تندتند نفس می‌کشیدم و فقط دوست داشتم یک نفر رو تیکه‌تیکه کنم یا اون‌قدر بزنمش تا جون بده و بلکه خشمم فروکش کنه!
خودم رو روی تخـت پرت کردم.
کِی قراره راحت بشم؟ آزاد بشم؟ که هرکار دلم بخواد بکنم! هرجا برم؛ بدون این‌که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 17 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
دکمه‌ی قهوه‌ساز رو زدم و وقتی لیوان پر شد؛ برش داشتم و پشت میز غذاخوری آشپزخونه نشستم.
سامیار یک‌ساعت پیش رفته بود شرکت و من این جا تنهایی نشسته بودم و منتظر آوین بودم تا بیدار بشه. باید از دلش درمی‌آوردم. من دلم نمی‌خواست دخترم ازم کینه به دل داشته باشه.
قهوه‌م رو سَر کشیدم و به ساعت دیواری نگاه کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 15 نفر دیگر

~Kimia Varesi~

هنرمند انجمن رمان ۹۸
هنرمند انجمن
  
عضویت
10/10/20
ارسال ها
1,201
امتیاز واکنش
12,607
امتیاز
323
محل سکونت
نیمه‌ی تاریک وجودم...!
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آوین»
داخل اتاق‌کار بابا رفتم و وقتی مطمئن شدم از اتاقم بیرون رفته؛ سریع داخل اتاقم برگشتم و تندتند حاضر شدم. شالم رو روی سرم انداختم و به سمت تراس داخل اتاقم رفتم. درش رو آروم بستم و بعد برگشتم و تندتند از پله‌های اضطراری پایین رفتم و وقتی به پارکینگ رسیدم بی‌‌توجه به لابی ساختمون و چندنفری که اون‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، SelmA، *ELNAZ* و 11 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا