رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 1/4/22

سؤالی سرم رو برگردوندم و پسر جوونی رو دیدم. حدوداً همسن خودم یا شاید یکم بزرگ‌تر می‌زد. موهای خرمایی و چشم‌های سیاه‌ رنگی داشت. پوستی تیره با ابروهای کلفت و هیکلی کشیده و تقریباً لاغر. یک جین و پیرهن ساده‌ی چهارخونه هم تنش بود و کاملاً ساده و بدون هیچ زرق‌ و برقی بود!
- اِم...نه!
لبخندی زد که چال کوچولویی...

~Kimia Varesi~ · 1/4/22

مشغول بودم که کسی در زد. گفتم:
- مثلاً می‌خوای مؤدب باشی؟ بهت نمیاد.
در باز شد و صدای بابا اومد:
- نه؛ فقط تلاش می‌کنم دخترم رو ناراحت نکنم!
سریع از جا پریدم و گفتم:
- بابا!
در رو بست و به سمتم اومد.
- آوین، مامانت ناراحته.
پوزخند زدم و گفتم:
- لابد فرستادتت تا باهام حرف بزنی؛ نه؟
نگاهم کرد و گفت:
- نه،...

~Kimia Varesi~ · 11/7/22

سکوت بینمون و کم‌اشتهایی هر سه‌مون ناهار رو کوفتم می‌کرد. بابا با قاشق بازی می‌کرد و بدون این‌که چیزی بخوره متفکر به نقطه‌ای زل زده بود و مامان هم هر از گاهی نیم‌‌نگاهی بهم می‌نداخت و به‌زور یک لقمه می‌خورد. من هم که داشتم کلافه می‌شدم و از سر حرص و کلافگی غذا رو بدون اشتها؛ اما تندتند می‌خوردم! نمی‌دونم...

~Kimia Varesi~ · 11/7/22

- آوین تو قرار بود همراه من به اون مهمونی بیای و چون اون شب نیومدی، من مجبور شدم تموم مدت با اون پانته‌آی عوضی و عشوه‌گریاش سر کنم.
پوزخند زدم و گفتم:
- همون مناسب خودته دَنی، دقیقاً جفت هم هستین.
- من الان میام خونه‌تون آوین. الان میام اون‌جا و ببین چی‌کار می‌کنم!
به سمت کمدم رفتم و گفتم:
- اگه می‌خوای...

~Kimia Varesi~ · 11/7/22

ساعت به سه‌ و‌ نیم رسیده بود و برای رفتن به خونه‌ی صوفیه زود بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم چرخی توی شهر بزنم و بعد برم.
اول کنار یک هایپرمارکت نگه داشتم و پیاده شدم تا کمی هله‌ و هوله برای خودم و صوف بگیرم. داخل شدم و اول از همه سراغ یخچال رفتم. دوتا انرژی‌زا برداشتم؛ چون می‌دونستم صوفیه انرژی‌زا زیاد استفاده...

~Kimia Varesi~ · 11/7/22

فنجون رو از لـ*ـبش فاصله داد و گفت:
- فکر کنم خبرا پیش تواِ.
پلاستیک رو کنار پام گذاشتم و گفتم:
- چه خبری مثلاً؟
- مثلاً این‌که انتهای کل‌کل تو و مامانت به کجا ختم شد؟
مکثی کردم؛ بعد به پشتی کاناپه تکیه دادم و دست‌هام رو پشت سرم بردم و به سقف زل زدم و لوسترهای کوچیک کریستالی دور تا دور خونه رو نگاه کردم و...

~Kimia Varesi~ · 13/7/22

موقع تماشای تلویزیون، صوفیه رو مجبور کردم تا حداقل یکمی از پفک بخوره؛ چون واقعاً داشتم دل‌ درد می‌گرفتم!
می‌دونستم عاشق فیلم‌های اکشنه؛ بنابراین فیلم اکشنی رو پلی کردم و خودم رو به بی‌خیالی زدم و مشغول دیدن و خوردن شدم و بعد از چند دقیقه دیدم که خانوم خودشون تشریف آوردن!
از دیدن فیلم خیلی لـذت بردم؛ از...

~Kimia Varesi~ · 13/7/22

دستم رو توی هوا تکون دادم و گفتم:
- بحث باهاش فقط اوضاع رو بدتر می‌کنه! اون تظاهر به گوش کردن می‌کنه؛ اما اصلاً به حرف‌هام گوش نمی‌ده.
- چون هردوتون لجبازین!
نگاهش کردم که ادامه داد:
- هیچ کدومتون کوتاه نمیاین. نه تو، نه اون. این‌قدر خودخواهین که حرف هم‌دیگه رو قبول نمی‌کنید و این‌جوری ابداً به نتیجه...

~Kimia Varesi~ · 13/7/22

بلند شدم و چنگی به شالم روی مبل زدم. روی سرم انداختنش و بعد از برداشتن سوئیچ به طرف در حرکت کردم. کفش‌هام رو برداشتم، در رو باز کردم و قبل از رفتن داد زدم:
- من می‌رم یکم دور می‌زنم و برمی‌‌گردم.
و رفتم بیرون و در رو بستم. ماشین‌سواری بهم حال می‌داد. شیشه رو پایین می‌دادم و نسیم خنک روی صورتم پخش می‌شد و...

~Kimia Varesi~ · 16/7/22

به سمت قفسه‌ها حرکت کردم. دقیقاً نمی‌دونستم می‌خوام به سمت کدوم بخش برم و چه کتابی بردارم؛ فقط بین قفسه‌ها می‌چرخیدم.
چشمم به بخش نوجوان افتاد و لبخند محوی زدم. سه‌ سال پیش مدام بین قفسه‌های بخش نوجوان چرخ می‌زدم و ژانرهای ترسناک، جنایی و ماجراجوییش رو جدا می‌کردم و برمی‌داشتم و حالا جای من چندین دختر و...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین