رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 5/11/22

باد محکمی که به صورتم می‌خورد، شالم رو از سرم انداخت و موهام رو توی صورتم کوبید.
وحشیانه موهام رو کنار زدم و بعد دست لرزونم رو بالا گرفتم و اسلحه رو بیرون بردم. جلوتر رفتم و دو دستی اسلحه رو رو به ماشین پلیس گرفتم و دستم رو روی ماشه گذاشتم.
دست‌هام به‌وضوح می‌لرزیدن. می‌ترسیدم! خیلی زیاد!
صدای سرگرد توی...

~Kimia Varesi~ · 5/11/22

«رها»
مشت محکمی به کیسه‌بوکس زدم که به سمت عقب شتاب گرفت و یک دور، کامل دور خودش چرخید.
مشت‌هام رو آماده کردم و خواستم دوباره مشت بزنم که یهو کسی از پشتم مشتم رو گرفت و گفت:
- حالت خوبه؟
سریع برگشتم و مستقیم بین دست‌های سامیار فرو رفتم. چشم‌هام گرد شدن و دست‌هاش دورم حلقه شدن.
آروم زمزمه کردم:
- سامی!
به...

~Kimia Varesi~ · 6/11/22

الیاسی کاغذ توی دستش رو بالا گرفت و گفت:
- من همه‌تون رو سنجیدم و بینتون اون‌هایی که خبره هستن رو با مشورت با رئیس انتخاب کردم. اون‌هایی که واقعاً قابلیت این رو دارن که بدون آموزش وارد نیروهای ما بشن. حالا اسامی.
به کاغذ نگاه کرد و شروع به اسم بردن کرد:
- اول از همه، سارا کاوه.
یهو چشم‌هام گرد شدن و حس...

~Kimia Varesi~ · 6/11/22

سریع لباسی که پیدا کرده بودم رو بیرون کشیدم و صوف و زهرا هم سایز مورد نظرشون رو پیدا کردن. مردها زودتر از ما مشغول پوشیدن شده بودن. ما هم داخل اتاق‌های پرو رفتیم و من لباس‌هام رو درآوردم و مشغول پوشیدن شدم.
یک بولیز سیاه تا روی زانو، به‌همراه یک جلیقه‌ی خاکستری بود. تنم کردم و شلوار جین مشکی رو با...

~Kimia Varesi~ · 7/11/22

داشتم با روح خسته‌م حرف می‌زدم که یهو در اتاقم باز شد و پهنایی از نور توی اتاقم افتاد. توی اون نوری که از بیرون اتاق می‌اومد، نگاه کردم تا ببینم کیه.
صدای ترانه اومد:
- سلام.
کامل به سمتش برگشتم و نگاهش کردم. توی درگاه ایستاده بود و نور روش افتاده بود. حالا که از رازش اطلاع داشتم، چهره‌ش بیشتر به نظرم...

~Kimia Varesi~ · 7/11/22

نفس خسته‌ای ‌کشیدم که ترانه از کنارم بلند شد و گفت:
- من فعلاً برم. دوباره می‌‌بینمت آوین!
بهش لبخند زدم که رضا هم گفت:
- آره، آره برو. خداروشکر که می‌دونی مزاحمی!
ترانه که داشت از کنارش عبور می‌کرد و از اتاق خارج می‌شد؛ با پاش یکی محکم توی ساق پای رضا زد که توی شوک رفت و دهنش یک‌متر باز موند و پاش روی هوا...

~Kimia Varesi~ · 7/11/22

همون‌هایی بودن که اون سری موقع داخل شدن به عمارت و همچنین توی اون سالن ورزشگاه دیده بودم؛ اما فقط همین‌ها بودن و بقیشون نبودن! بهشون زل زده بودم و اون‌ها کنجکاوانه داشتن به دور و اطراف نگاه می‌کردن و هنوز متوجه‌ی حضور ما نبودن که یهو یکی از اون زن‌ها صورتش به طرف ما برگشت. نگاهی به سلطانی و رضا انداخت و...

~Kimia Varesi~ · 7/11/22

«آوین»
با آسانسور به طبقه‌ی پایین رفتم. دلم می‌خواست توی محوطه قدم بزنم و خشمم رو فرو بنشونم! بی‌توجه به هر آدمی که می‌دیدیم؛ از اون‌ ساختمون نکبت بیرون زدم و پا به محیط تاریک محوطه که توسط پراژکتورها و تیرهای چراغ برق اطراف روشن شده بود، گذاشتم.
به‌محض این‌که پا بیرون گذاشتم، نسیم خنکی توی صورتم پخش شد و...

~Kimia Varesi~ · 8/11/22

«آوین»
تشک رو خوابوندم و برگشتم که ترانه متعجب گفت:
- این اسلحه رو از کجا آوردی آوین؟
ترانه این رو پرسید و رضا هم سوالی و با چشم‌های گرد بهم زل زد.
گفتم:
- مهم نیست از کجا آوردمش، مهم اینه می‌تونیم با کمک این فرار کنیم!
رضا کلافه گفت:
- این کار خیلی ریسک داره آوین! به این آسونی‌ها نیست!
روی تختم نشستم و...

~Kimia Varesi~ · 10/11/22

متعجب برگشتم و سوالی به زنی که پشت سرم ایستاده بود و با چشم‌های گرد بهم زل زده بود‌. نگاه کردم‌‌
گیج گفتم:
- ببخشید؟
- من رو نشناختی؟
با گیجی گفتم:
- باید بشناسم؟
اصلاً برام آشنا نبود! حتی صورتش هم آشنا نبود.
آروم‌‌تر گفت:
- آوین، منم! آنید.
چشم‌هام چهارتا شدن. آنید؟ خاله آنید؟ این زنه چی می‌گفت؟
چشم‌های...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین