خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,167
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام‌هایِ ماندگار در فلسفهٔ علم ویرایش

کارناپ (Carnap)
هانس رایشنباخ (Reichenbach)
ویتگنشتاین (Wittgenstein)
همپل (Hempel)
کواین (Quine)
پوپر (Popper)
توماس کوهن (Kuhn)
لاکاتوش (Lakatos)
فایرابند (Feyerabend)
پاتنم (Putnam)
ون فراسن (Van Fraassen)

واژهٔ فلسفه


واژه فلسفه از واژهٔ یونانی Philosophia برگرفته شده است که به معنای خرد دوستی است و در زبان عربی و فارسی رایج‌ گشته است. این واژهٔ یونانی از دو بخش تشکیل شده است: -Philo به معنی دوستداری و sophia- به معنی دانایی.
اولین کسی که این واژه را به کار برد، فیثاغورس بود. زمانی از او پرسیدند که: «آیا تو فرد دانایی هستی؟» وی پاسخ داد:«نه، اما دوستدار دانایی (Philosopher) هستم.»
بنابراین فلسفه از نخستین روز پیدایش به معنی دوستی ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده.
جناب ملاصدرا در کتاب اسفار اربعه در تعریف فلسفه می فرماید: (الفلسفه هی تشبه بالإله بقدر الطاقه البشریه) یعنی: فلسفه شبیه شدن به خداست به اندازه طاقت بشری
فلسفه را می‌توان در یک واژه مختصر نمود و آن «چرا» است. برای امتحان شروع کنید و به ابتدای هر چه که به ذهنتان می‌رسد یک «چرا» اضافه نمائید. خیلی زود و به راحتی به معجزه این سه حرفی کوچک پی خواهید برد! و آغاز تفکر را لمس خواهید نمود. اصولاً فلاسفه کسانی هستند که جهان را از پس این علامت «؟» می‌نگرند. در واقع فلسفه دستگاه آفرینش تفکر است و این کار را براحتی با منطق سؤال و پرسش محقق می‌سازد.

موضوع فلسفه


فلسفه، تفکر است. تفکر درباره کلی‌ترین و اساسی‌ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن‌ها روبه رو هستیم. فلسفه هنگامی پدیدار می‌شود که پرسش‌هایی بنیادین درباره خود و جهان می‌پرسیم. سوالاتی مانند:
قبل از تولد کجا بوده‌ایم؟
حقیقت زمان چیست؟
آیا عالم هدفی دارد؟
اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟
آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟
ما در دو دنیا زندگی میکنیم که یکی دنیای خواب و دیگری دنیای بیداری نام دارد.چه در دنیای خواب باشیم و چه در دنیای بیداری؛تمام واقعیت را متعلق به دنیایی میدانیم که در همان موقع در آن زندگی میکنیم . اما واقعیت به چه معناست؟
سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می‌شود؟
چیزی که مسلم است این است که در خواب نیستیم.این اطمینان به دلیل تفاوتهای اساسی دنیای خواب با بیداری در مواردی مانند افزایش عقل در بیداری در مقایسه با کاهش عقل در دنیای خواب ؛یا امکان مشاهده خود در آئینه در هنکام بیداری وعدم امکان مشاهده خود در آئینه به هنکام خواب و....میباشد.
خدا چیست؟
چگونه می‌شود ثابت کرد که ما در این مکان واین زمان هستیم؟
سرانجام دنیا چه خواهد شد ؟
و ده‌ها پرسش مانند این.
چنانچه در این سؤالات می‌بینیم، پرسش‌ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به چنین موضوعاتی، پرداخته نمی‌شود. مثلاً هیچ علمی نمی‌تواند به این پرسش که واقعیت یا حقیقت چیست و یا این که عدالت چیست، پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه‌ای از شناخت را در بر می‌گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می‌دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟


فلسفه چیست؟

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,167
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان «علم علوم» بود و جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی‌های انسان در زمینه‌های مختلف به شمار می‌رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته‌های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه‌ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق‌تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی‌ها متنوع ‌تر و ژرف‌تر و علم غنی‌تر و پر دامنه‌تر گردید. از آن علم (جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و غیره و پس از آن علوم اجتماعی نیز که دیر زمانی همراه جدایی ناپذیر فلسفه شمرده می‌شود هر یک به مثابه دانش مستقل و جداگانه‌ای (اقتصاد، زبان شناسی، جامعه شناسی) جدا شدند. ولی درست از آنجا که فلسفه جمع ساده ریاضی و گرد آوری این علوم در کنار هم نبود پس از این جدا شدن‌ها و مستقل شدن‌ها به (هیچ) تبدیل نشد و از بین نرفت. برعکس هرچه این تجزیه عمیق‌تر صورت می‌گرفت و علوم مشخصه جدا می‌شد ـ درست مثل آن که از بند حشو و زوائد رها شود و پیرایه‌ها را به دور افکند ـ جوهر واقعی فلسفه به مثابه علمی قائم به ذات روشن‌تر و پاک‌تر جلوه‌گر می‌شد. موضوع مشخص فلسفه بدین ترتیب متبلورتر و برجسته‌تر گردید. امروز فلسفه عبارت است از علم مربوط به عام‌ترین قانون‌مندی‌های جهان هستی و شناخت انسانی و رابـ ـطه بین آن دو، عام‌ترین روابط و مناسبات بین اشیاء و پدیده‌ها.
همین واقعیت که فلسفه از دیرترین دوران‌های تمدن باستانی و حتی قبل از دانش‌هایی نظیر فیزیک و زیست‌شناسی و زمین‌شناسی پدید آمده نشانی از نیاز انسان به آن و اهمیت آن در حیات معنوی بشر است. اگرچه همواره نقش فلسفه در جامعه روشن نبوده است ولی چه بسا که کردار، پندار و رفتار ما، احساسات ما و سراسر زندگی ما تحت تأثیر اندیشه‌های معین فلسفی و جهان‌بینی مربوطه جریان یافته است. این تأثیر امروزه تماماً پیدا و نیرومند است. هر مسئلهٔ جدی را که در نظر آوریم از مسائل سیـاس*ـی، دولت‌ها، احزاب، مبارزه طبقات و گروه‌ها گرفته تا مسائلی درباره چگونگی پیدایش سیارات و آنچه در گیتی و در زمین می‌گذرد یا درباره سرشت و سرنوشت انسان{،} پاسخ بدان‌ها به میزان زیادی وابسته بدان است که جهان را چگونه می‌بینیم، چه دید عمومی از این دنیا و آنچه در آن می‌گذرد داریم و از چه پایگاه فلسفی به آن‌ها می‌نگریم. نه فقط پاسخ به مسائل و راه‌حل آن‌ها بلکه شیوهٔ برخورد {با} آن‌ها و نحوهٔ طرح آن‌ها نیز وابسته است به همین دید معین، به همین پایگاه فلسفی ـ شالودهٔ تئوریک هر جهان بینی{_}.

برخورد با فلسفه به مثابه یک علم نشان می‌دهد که فلسفه از آنجا که عام‌ترین قانونمندی‌های جهان را مطالعه می‌کند به مثابه مدخل اسلوبی بر علوم یا متدلوژی عام همه علوم اعم از دانش‌های طبیعی و اجتماعی جایی بسیار مهم و ضرور{ی} دارد.
یک ویژگی عمدهٔ موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است. یعنی همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره‌ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ‌های جدیدی به این مسائل ارائه می‌گردد.
فلسفه، مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه‌ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته‌اند. به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست‌شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می‌پردازد. ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می‌گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می‌گردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می‌گوید: "فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث که وجود دارند".
یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعدادهای عقلی و فکریی است که انسان را قادر می‌سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد. فلسفه در این معنا مترادف حکمت است.
فلسفه در پی دستیابی به بنیادی‌ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف می‌کند:
فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است.
فلسفه همواره از روزهای آغازین پیدایش خود، دانشی مقدس و فرابشری تلقی می‌شد و آن را علمی الهی می‌دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی می‌گوید: "فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی".

مارکس، هگل را پایان فلسفه می‌داند. سپس می‌گوید که «فیلسوفان همه در جهت تفسیر جهان گام بر داشته‌اند. اما مسئله بر سر تغییر آن است». از یک دیدگاه، به نظر می‌رسد با این جملهٔ مارکس تکلیف فلسفه معلوم شده‌است. از نظر این دیدگاه در عصر حاضر باید به فکر تغییر جهان بود و نه تفسیر آن.

فلسفه در آغاز


همان طور که گفته شد، اساساً فلسفه از نخستین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می‌شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است (یعنی زندگانی درست)، بود.
فلسفه در آغاز، شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن‌ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش‌ها می‌دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.
در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم تقسیم می‌گشت :فلسفه نظری و فلسفه عملی.
فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می‌گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفل (پایین تر) نامیده می‌شد.
فلسفه عملی نیز از سه بخش تشکیل می‌شد: اخلاق، تدبیر منزل و شهرداری (سـ*ـیاست مُدُن). اولی در رابـ ـطه با تدبیر امور شخصی انسان بود، دومی در رابـ ـطه با تدبیر امور خانواده و سومی کشورداری (تدبیر امور مملکت) بود.
برای درک موضوع فلسفه اولین گام مهم را ارسطو بیست وچهار قرن پیش برداشت. وی فلسفه را (علم هر آنچه وجود دارد) یا علم درباره (وجود آنچه هست، یعنی جهان در مجموع خود تعریف کرد .

فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می‌گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفل (پایین تر) نامیده می‌شد.
فلسفه عملی نیز از سه بخش تشکیل می‌شد: اخلاق، تدبیر منزل و شهرداری (سـ*ـیاست مُدُن). اولی در رابـ ـطه با تدبیر امور شخصی انسان بود، دومی در رابـ ـطه با تدبیر امور خانواده و سومی کشورداری (تدبیر امور مملکت) بود.
برای درک موضوع فلسفه اولین گام مهم را ارسطو بیست وچهار قرن پیش برداشت. وی فلسفه را (علم هر آنچه وجود دارد) یا علم درباره (وجود آنچه هست، یعنی جهان در مجموع خود تعریف کرد .
برای مکاتب آرمان‌گرا به طور کلی فلسفه عبارت بود از مطالعه قوانین شعور(آگاهی) و چگونگی روح و تحولات آن. بعضی از این مکاتب شعور را چیزی فراانسانی می‌دانستند وچون در جستجوی رابـ ـطه آفریننده و آفریده بودند از موضوع فلسفه دور می‌شدند. برای برخی دیگر موضوع فلسفه به مسائل منطق یا اخلاق محدود می‌شود. در عصر ما که دوران زوال سرمایه داری است اندیشه پردازان بورژوایی که دچار بحران فکری هستند بیش از پیش از تعیین موضوع فلسفه عاجز می‌مانند. عده‌ای به بهانه اصالت علوم مثبته (علوم مشخص) فلسفه را نفی می‌کنند و می‌گویند با مرزبندی‌ها ومشخص شدن علوم مثبته دیگر جایی و نقشی برای فلسفه باقی نمانده واین چنتا خا لی شده‌است. برخی دیگر می‌گویند حداکثر کاری که برای فلسفه باقی مانده بحث‌های منطقی درباره جملات، زبان و ارزش محتوی آن است. ایده آلیست‌ها ی معاصر گاهی (حالات روحی) و گاه (جوهر شخصی فردی) و گاه ((نیروی اراده انسانی)) و امثال آن را موضوع فلسفه قرار می‌دهند. بسیاری دیگر هم اصلاً حاضر به بحث پیرامون مسائل هستی جهان خارجی و ماهیت واقعیت مادی و قوانین عام حرکت ومسائلی از این قبیل نیستند.

فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می‌گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفل (پایین تر) نامیده می‌شد.
فلسفه عملی نیز از سه بخش تشکیل می‌شد: اخلاق، تدبیر منزل و شهرداری (سـ*ـیاست مُدُن). اولی در رابـ ـطه با تدبیر امور شخصی انسان بود، دومی در رابـ ـطه با تدبیر امور خانواده و سومی کشورداری (تدبیر امور مملکت) بود.
برای درک موضوع فلسفه اولین گام مهم را ارسطو بیست وچهار قرن پیش برداشت. وی فلسفه را (علم هر آنچه وجود دارد) یا علم درباره (وجود آنچه هست، یعنی جهان در مجموع خود تعریف کرد .
برای مکاتب آرمان‌گرا به طور کلی فلسفه عبارت بود از مطالعه قوانین شعور(آگاهی) و چگونگی روح و تحولات آن. بعضی از این مکاتب شعور را چیزی فراانسانی می‌دانستند وچون در جستجوی رابـ ـطه آفریننده و آفریده بودند از موضوع فلسفه دور می‌شدند. برای برخی دیگر موضوع فلسفه به مسائل منطق یا اخلاق محدود می‌شود. در عصر ما که دوران زوال سرمایه داری است اندیشه پردازان بورژوایی که دچار بحران فکری هستند بیش از پیش از تعیین موضوع فلسفه عاجز می‌مانند. عده‌ای به بهانه اصالت علوم مثبته (علوم مشخص) فلسفه را نفی می‌کنند و می‌گویند با مرزبندی‌ها ومشخص شدن علوم مثبته دیگر جایی و نقشی برای فلسفه باقی نمانده واین چنتا خا لی شده‌است. برخی دیگر می‌گویند حداکثر کاری که برای فلسفه باقی مانده بحث‌های منطقی درباره جملات، زبان و ارزش محتوی آن است. ایده آلیست‌ها ی معاصر گاهی (حالات روحی) و گاه (جوهر شخصی فردی) و گاه ((نیروی اراده انسانی)) و امثال آن را موضوع فلسفه قرار می‌دهند. بسیاری دیگر هم اصلاً حاضر به بحث پیرامون مسائل هستی جهان خارجی و ماهیت واقعیت مادی و قوانین عام حرکت ومسائلی از این قبیل نیستند.


فلسفه چیست؟

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,167
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
فلسفهٔ اسلامی شاخه‌ای از علوم اسلامی است که به تفسیر و توجیه متافیزیک اسلامی می‌پردازد. از فلسفهٔ اسلامی با عنوان فقه اکبر یا حکمت نیز یاد می‌گردد.

هانری کربن فلسفهٔ اسلامی را فلسفه‌ای تعریف می‌کند که «تکوین و صورتهای متنوع آن، به طور اساسی، با امر دینی و معنوی اسلام پیوند یافته و مؤید این نکته‌است که اسلام، چنان‌که به نادرست گفته‌اند، بیان دقیق و اساسی خود را در فقه پیدا نمی‌کند.»

سرآغاز
با ظهور اسلام در جزیره‌العرب و گسترش نفوذ آن توسط خلفا، قلمرو حکومت اسلامی به سرعت گسترش یافت. سپس به تدریج ترجمهٔ آثار برجستهٔ علمی و فلسفی به زبان عربی-به عنوان زبان مشترک تمدن جدید- آغاز شد و کتاب‌های بسیاری از فیلسوفان یونان و اسکندریه و دیگر مراکز علمی معتبر آن زمان، به عربی برگردانده شد.

بدین ترتیب نخستین فیلسوفان و متکلمان مسلمان، با افکار فیلسوفان یونان باستان و به ویژه با سقراط، افلاطون ، ارسطو و فلوطین آشنا شده و به شرح و بسط آرای آن‌ها با مقداری دخل و تصرف برای هماهنگ کردن آن با اسلام پرداختند. بن‌مایهٔ اصلی فلسفهٔ اسلامی، هستی شناسی به سبک نوافلاطونی و نوفلوطینی و تفسیر اسطوره‌ای جهان می‌باشد.

برای نمونه تنها دو کتاب اثولوجیا و خیرالمحض حاوی همهٔ عناصر اصلی است که وارد مکتب نوافلاطونی اسلامی شده‌است: تعالی محض مبدأ اوّل یا خدا، انتشار یا صدور اشیاء از او، نقش عقل به عنوان وسیله‌ای برای خدا در آفرینش، و به عنوان حیّز صُوَر اشیاء و مصدر اشراق بر عقل آدمی؛ موضع نفس در پیرامون عالم عقلی و حلقهٔ واسط یا «مرز» میان عالم عقلی و عالم حسّی، و بالاخره خوار شمردن مادّه از حیث اینکه پست‌ترین مخلوق صادر از واحد و پایین‌ترین پله در نردبان جهان هستی است.

مکاتب تاریخی و جریانهای مؤثر
مکاتب سه‌گانه تاریخی فلسفه اسلامی:

  • مکتب مشاء
  • مکتب اشراق
  • حکمت متعالیه
جریانهای زیر در فلسفهٔ اسلامی تأثیر بسزایی داشته که به ترتیب زمان پیدایش عبارتند از:

  1. مکتب فلسفی مشاء: در این روش فقط از استدلال وبرهان عقلی و منطقی استفاده می‌شود. این روش آزاد و بی‌طرف است و در آن از اسلام دفاع نمی‌شود.
  2. مکاتب کلامی شیعه، معتزله و اشاعره: در این روش از استدلال و مباحثه برای دفاع از اعتقاد به اسلام و راضی کردن طرف مقابل به پذیرش آن.
  3. مکاتب عرفانی: در این روش از تهذیب و تصفیه نفس برای «رسیدن به حقیقت» (کاری عملی) و نه کشف و معرفی حقیقت (کاری علمی) استفاده می‌شود.
  4. مکتب فلسفی اشراق: در این روش هم از فکر و هم از تهذیب و تصفیه نفس برای مکاشفه (یافتن حقیقتی توسط شهود عرفانی) استفاده می‌شود. هدف ازاین کار کشف و معرفی حقیقت است و نه رسیدن به آن.
جریان اول خالق فلسفه است. جریان‌های دوم و سوم مخالفان سرسخت آن اند که مخالفت هایشان فلسفهٔ اسلامی را وادار به تحرّک و پویایی نموده است.

از مهمترین فلاسفه مشائی اسلامی می‌توان ابن سینا (بهترین نمونه)، الکندی، فارابی، خواجه نصیر الدین طوسی، میرداماد، ابن رشد، آندلسی، ابن باجه آندلسی، ابن الصائغ آندلسی را نام برد. ارسطو (بنیانگذار این روش) بود. سهرودی معروف به «شیخ اشراق»، قطب الدین شیرازی و شهر زوری فلاسفهٔ اشراقی بوده‌اند. از عرفاً می‌توان به محیی الدین عربی اندلسی (بنیانگذار)، بایزید بسطامی، حلاج شبلی، جنید بغدادی، ذوالنون مصری، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، ابوطالب مکی، ابو نصر سراج، ابوالقاسم قشوری، ابن فارض مصری و مولوی اشاره کرد.

مرتضی مطهری چنین می‌گوید:

این چهار جریان در جهان اسلام ادامه یافتند تا در یک نقطه به یکدیگر رسیدند و جمعاً جریان واحدی را به وجود آوردند. نقطه‌ای که این چهار جریان در آنجا با یکدیگر تلاقی کردند «حکمت متعالیه» نامیده می‌شود.

در طول تاریخ، عرفان اهمیت زیادی در فلسفهٔ اسلامی داشته و امروزه نیز بسیاری مطالعهٔ این دو را در کنار هم توصیه می‌کنند. تقریباً تمامی فلاسفهٔ اسلامی دربارهٔ تصوف مطلب نوشته‌اند یا علائق جدی به عرفان داشته‌اند.

هانری معتقد است فلسفهٔ اسلامی را نمی‌توان بدون عرفان شناخت. از آن‌جا که اساسی‌ترین موضوع فلسفهٔ اسلامی، خداست، ورود به آن بدون پرداختن به خدا ممکن نیست. پیوستگی فلسفهٔ اسلامی با عرفان باعث شده تا بسیاری مفسرین حامی این ایده باشند که نمی‌توان بدون طلب خدا، به طلب حکمت پرداخت.

از فیلسوفان نامدار اسلامی می‌توان به ابونصر فارابی، سهروردی، ابن سینا،فخر رازی طبرستانی،ملاهادی سبزواری، ملاصدرا، محمدحسین طباطبایی و حسن حسن زاده آملی اشاره نمود.

کتاب های مرجع در رابـ ـطه با فلسفه اسلامی

  • شفاء - ابوعلی سینا
  • اشارات و تنبیهات - ابوعلی سینا
  • حکمه الاشراق - شیخ شهاب الدین سهروردی
  • اسفار اربعه یا حکمت متعالیه - ملاصدرا
  • منظومه - ملاهادی سبزواری
  • بدایه الحکمه - محمدحسین طباطبایی
  • نهایه الحکمه - محمدحسین طباطبای
  • عقل سرخ - سهروردی


فلسفه چیست؟

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,167
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواندن فلسفه

به نحوی، خواندن فلسفه مثل خواندن متون بسیاری از رشته های دیگر است. این کار نیازمند حدی از تفکر انتزاعی است و اغلب با مفاهیمی پیچیده یا گزاره های غیرعادی همراه است که می تواند برای کسانی که اولین بار سراغ فلسفه می آیند ترسناک باشد. اما از جهت دیگر، خواندن فلسفه متمایز است. وقتی مقاله ای فلسفی می خوانید، مثل خواندن متنی علمی یا گزارشی حقوقی نیست که صرفاً بخواهید واقعیت هایی را از آن گردآوری کنید. خواندن فلسفه مثل دنبال کردن خط سیر داستان نیز نیست، مثلاً وقتی رمانی جنایی می خوانید( گرچه مقالات فلسفی گاه بهره ای از این رمان های جنایی هم دارند). در خواندن فلسفه، معمولاً، به دنبال مراحل استدلال می گردید، می کوشید بفهمید که نویسنده در پیِ اثبات چه نتیجه ای است،‌ و آیا در اثبات آن موفق می شود یا نه. در این مسیر، احتمالاً به مقدمه های زیادی برمی خورید که با تحلیل ها، توضیح ها، تبیین ها و مثال هایی همراه شده اند. حتی ممکن است میان زنجیره ای از استدلال ها بیافتید. آخر سر، اگر شما خوب بخوانید و نویسنده خوب نوشته باشد، این طور نیست که شما بمانید و مجموعه ای اطلاعات جدید یا پایان داستانی، بلکه با یک فهم و درک و حتی شاید یک انکشاف می مانید؛ اینکه آیا یک نتیجه ارزش باور دارد یا نه؟
بهترین راه برای یاد گرفتن اینکه چه طور فلسفه بخوانید این است که زیاد فلسفه بخوانید. احتمالاً در این دوره فلسفه ای که می گذرانید، فرصت زیادی برای این کار خواهید داشت. با این حال، داشتن تعدادی قاعده راهنمای خواندن می تواند کمک تان کند تا آموختن پیچ و خم مسیر را کوتاه کنید. وقتی می خوانید، این نکات را هم در ذهن داشته باشید.

قاعده 1-1- با ذهنی باز سراغ متن بروید

اگر اولین بار است که فلسفه می خوانید، احتمالاً- دست کم در آغاز- بخش قابل توجهی از مطالب را مشکل، عجیب، یا اعصاب خردکن- و گاهی همه این ها با هم- می یابید. تعجبی ندارد. فلسفه کاوش در مرزهای ناهموار معرفت ما درباره ی امروز اساسی و پایه ای است، به همین سبب بخش های زیادی از این قلمرو تازه در نظرتان رعب آور و ناآشنا می نماید. همچنین احتمال دارد اولین دیدارتان از این ناحیه ناراحت کننده یا حتی عصبانی کننده باشد، زیرا ممکن است گاهی با آن چه می خوانید، موافق نباشید.
تجربه کردن هیچ یک از این واکنش ها باعث خجالت نیست. این امور همراهِ این قلمرو هستند. اما اگر می خواهید در فلسفه پیشرفتی داشته باشید و مقاله های خوبی بنویسید، باید بکوشید تا با این تلقی ها و احساس ها مقابله کنید. به یاد داشته باشید که فلسفه، در بهترین حالت جستجوی حقیقت با ذهن باز و بدون ترس است. باید بر هر چیزی که در این جستجوی عالی و ناب اختلال ایجاد می کند، غالب شد و آن را کنار گذاشت. این ها توصیه هایی است که چگونه این کار را کنیم:
• قبل از آن که مقاله را کامل بفهمید و نسبتاً‌ برایتان جا بیفتد، از قضاوت کردن درباره ی ایده یا استدلال مقاله بپرهیزید. اطمینان حاصل کنید که با میل به اثبات نادرستی( یا درستی) نتایج نمی خوانید. در خودتان این آمادگی را ایجاد کنید که ممکن است مقاله به شما دلایلی بدهد تا نظرتان را درباره چیزی عوض کنید.
• سعی کنید نگرش بی طرفانه ای نسبت به نویسنده داشته باشید؛ پیشاپیش او را، به حق یا بر خطا، گـ ـناه کار یا قدیس ندانید. گمان نکنید که هر آن چه فیلسوفی صاحب نام بگوید باید درست باشد، و پیش فرض نگیرید که اگر فیلسوفی که شما او را خوش نمی دارید هر چه بگوید نادرست است. به نویسنده چنان توجه و احترام داشته باشید که گویی دوستی است که با شما مسأله مهمی را در میان می گذارد.
• اگر اثری از یک فیلسوف مشهور را می خوانید و فکر می کنید که نظر او به وضوح احمقانه و خنده دار است، دوباره فکر کنید. احتمال زیادی می رود که آن چه را خوانده اید، اشتباه فهمیده باشید. خردمندانه تر آن است که فرض کنید متن چیزی با ارزش عرضه می کند(حتی اگر شما با آن مخالف باشید) و شما نیاز دارید با دقت بیشتری بخوانید.
• هرگاه درباره ارزش نظر نویسنده ای قضاوتی کردید، از خودتان بپرسید چه دلایلی در دفاع از قضاوت خود دارید. اگر دلیلی به نظرتان نمی رسد، قضاوت تان مشکوک است. ارزیابی خود را دوباره بررسی کنید.


فلسفه چیست؟

 

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,167
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
قاعده 1-2-فعالانه و انتقادی بخوانید

خواندن فلسفی کاری جدی است. این کار را نمی توان با هول و عجله انجام داد. نمی توان آن را وقتی انجام داد که ذهن تان هشیار نیست. به بیان دیگر: وقتی که فلسفه می خوانید، معمولاً در تلاشید تا پیچ و خم های یک( یا چندین) استدلال را از مقدمات تا نتیجه دنبال کنید، مسیری که از میان تحلیل ها، توصیف ها، تبیین ها، حواشی، و گمانه زنی ها می گذرد. قصد شما این است که به نوعی اثر نویسنده را بفهمید و ارزیابی کنید. سرانجام، می خواهید بفهمید که نویسنده در پی اثبات چه چیزی است، و آیا آن را اثبات کرده است یا خیر. طی کردن این مسیر نیازمند تمرکز و پشتکار است.
خواندن فلسفی فعالانه است. به جای آن که صرفاً بخوانید تا نوشته ای را خوانده باشید، باید وقت بگذارید و از خودتان بپرسید که اصطلاحات کلیدی و متن چه معنایی دارند؟ ساختار استدلال چگونه است؟ مدعای اصلی چیست؟ مقدمات کجایند؟ اندیشه های کلیدی چه طور با هم در ارتباطند؟ آیا نتیجه اصلی با گزاره هایی که شما آن ها را درست می دانید تعارض دارند یا نه؟ و حتی اینکه این مطلب در قیاس با سایر نوشته های فلسفی در همان موضوع چه وضع و جایگاهی دارد؟
خواندن فلسفی انتقادی نیز هست. در خواندن انتقادی، شما از معنای مطلب سؤال نمی کنید، بلکه می پرسید آیا گزاره ای درست است یا نه؟ و آیا استدلال محکم و استوار است یا خیر؟ می پرسید: آیا نتیجه واقعاً از مقدمات منتج می شود؟ آیا مقدمات درست اند؟ آیا فلان تعبیر درست تحلیل شده است؟ آیا استدلالی نادیده گرفته نشده است؟ آیا فلان تمثیل ضعیف است؟ آیا مثال های نقضی برای مدعای اصلی هست؟ آیا مدعیات با اموری که دلیل خوبی برای اعتقاد به آنها دارید سازگارند؟
وقتی داستان می خوانید، عموماً باید برای دنبال کردن داستان« به ناباوری تان مشکوک باشید». برای اینکه بیشتر از داستان لـ*ـذت ببرید، باید هرگونه شکی را نسبت به واقعی بودن ماجرا کنار بگذارید؛ گویی داستان واقعاً می تواند اتفاق بیفتد. اما وقتی فلسفه می خوانید، اصلاً نباید به این شکل به ناباوری خود مشکوک باشید. مسأله اصلی این کار همین است که دریابید آیا مدعیات مختلف قابل قبول اند یا نه.
خواندن فعالانه و انتقادی فلسفه زمان بر است، بسیار زمان بر. مطلقاً نمی توانید با سرعت بالایی این کار را انجام دهید؛ باید آهسته و سنجیده بخوانید( و احتمالاً کلی هم یادداشت برداری کنید و علامت بزنید). تندخوانی اصلاً جای بحث ندارد. تورق کردن و خواندن مروری بیهوده است. حتی اگر با سرعت حلزون هم بخوانید، احتمالاً نیاز است که بعضی مطالب را دوباره بخوانید، شاید هم چندین بار. نیاز است هر اندازه که لازم باشد بخوانید و دوباره بخوانید تا اینکه متن را کاملاً بفهمید.

قاعده 1-3- اول نتیجه را شناسایی کنید، سپس مقدمه را

وقتی تازه شروع به خواندن متون فلسفی می کنید، ممکن است به نظرتان مثل بیشه زاری از گزاره ها برسد که نمی توان بدون گم کردن راه از آن گذر کرد. اما اوضاع آن قدرها هم بد نیست. همان طور که دیدیم، در نوشته های استدلالی( نوعی از نوشته که در فلسفه بیشتر با آن سروکار دارید)، می توانید روی این حساب کنید که استدلالی در کار است، یعنی نتیجه ای و مقدماتی که از آن پشتیبانی می کنند. البته ممکن است چند استدلال در میان باشند که از استدلال اصلی حمایت می کنند، و استدلال ها می توانند پیچیده باشند، با این حال این سلسله ی نتیجه همراه با مقدمات سمت و سوی مشخصی دارند و به هدف مشخصی راهنمایی می کنند. اگر می خواهید به بیشه زار نفوذ کنید، بایستی ابتدا استدلال(‌یا استدلال ها) را شناسایی کنید. کلید کار این است: اول نتیجه را شناسایی کنید، بعد دنبال مقدمات بگردید. (فصل 2 قدم به قدم توضیح می دهد که چه طور انواع استدلال را شناسایی کنید، حتی اگر این استدلال ها در میان انبوهی از مطالب غیراستدلالی پنهان شده باشند).
هنگامی که نتیجه ی اصلی را پیدا کنید، با این کار نکته ی اصلی مقاله را شناسایی می کنید، و آن وقت شما سرِ نخ خوبی برای فهمیدن کارکرد قسمت های دیگر متن دارید. وقتی کشف کنید که نویسنده در پی اثبات چه نکته ای است، پیدا کردن مقدمه های حمایت کننده بسیار آسان تر می شود. و هنگامی که مقدمه ها را جدا کردید، مشخص کردن قسمت هایی از متن که مقدمه ها را توضیح و بسط می دهند آسان تر می شود. بنابراین، اولین و مهم ترین سؤالی که درباره ی یک مقاله فلسفی می توانید بپرسید، این است:«نویسنده تلاش می کند چه مدعایی را ثابت کند؟»


فلسفه چیست؟

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا