- عضویت
- 12/5/21
- ارسال ها
- 1,726
- امتیاز واکنش
- 20,469
- امتیاز
- 418
- محل سکونت
- ☁️
- زمان حضور
- 83 روز 4 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
«ملانصرالدین و روز قیامت»
یکی بود، یکی نبود. در شبی از شبها ملانصرالدین و زنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف میزدند که همسر ملا پرسید: تو میدانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم میآورند؟ ملا گفت: من که نمردهام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا میروم و صبح زود خبرش را برای تو میآورم!
زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد. ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید. آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جادهی کنار گورستان عبور میکرد. ملا فکر کرد که فرشتهها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب میکنند و از حرفهای آنها خواهد فهمید که در آن دنیا چه خبر است!
ساعتها گذشت ولی خبری نشد. کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور میکرد. شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند که با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده است! پس سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد. ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت و کالاهایی که پشت شتران بود بر زمین ریخت.
خلاصه اوضاع شیر تو شیر شد و کاروان به هم ریخت! بزرگ کاروان بر سر ساربان فراری با خشم صدا زد و گفت: چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد. کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند. کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت! صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند!
ملا هم فرار کرد و به خانهاش رسید. زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت: ببینیم از آن دنیا برایم خبر آوردهای؟ ملا گفت: خبری نبود. همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند. از آن به بعد، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند، میگویند اگر قاطر کسی را رم ندهی، کسی با تو کاری ندارند!
یکی بود، یکی نبود. در شبی از شبها ملانصرالدین و زنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف میزدند که همسر ملا پرسید: تو میدانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم میآورند؟ ملا گفت: من که نمردهام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا میروم و صبح زود خبرش را برای تو میآورم!
زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد. ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید. آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جادهی کنار گورستان عبور میکرد. ملا فکر کرد که فرشتهها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب میکنند و از حرفهای آنها خواهد فهمید که در آن دنیا چه خبر است!
ساعتها گذشت ولی خبری نشد. کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور میکرد. شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند که با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده است! پس سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد. ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت و کالاهایی که پشت شتران بود بر زمین ریخت.
خلاصه اوضاع شیر تو شیر شد و کاروان به هم ریخت! بزرگ کاروان بر سر ساربان فراری با خشم صدا زد و گفت: چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد. کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند. کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت! صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند!
ملا هم فرار کرد و به خانهاش رسید. زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت: ببینیم از آن دنیا برایم خبر آوردهای؟ ملا گفت: خبری نبود. همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند. از آن به بعد، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند، میگویند اگر قاطر کسی را رم ندهی، کسی با تو کاری ندارند!
داستان های کوتاه مـُلا نصرالدین!
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com