خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Faezeh1380

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/22
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
165
امتیاز
123
سن
22
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: زیر نوار مرگ
نویسنده: فائزه متش کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: جنایی-پلیسی
ناظر: Matiᴎɐ✼

خلاصه:
گاه باید انسانی را کشت، تا انسانیت زنده بماند!
گاهی باید کشت، تا دیگری نمیرد!
قربانی‌ها همیشه "قربانی" نیستند‌. گاهی فقط خون را باید با خون شست... .
عدالت همیشه برقرار نمی‌شود و باید آن را برقرار کرد‌.
پس در میان این همه نسل کشی خاموش، بلند فریاد بزن:
من یک قاتلم!


در حال تایپ رمان زیر نوار مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، M O B I N A و 6 نفر دیگر

Faezeh1380

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/22
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
165
امتیاز
123
سن
22
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
امان... امان از این جنون و دیوانگی و خشمی که گرد و خاک به پا کرده!
دیدگانم کور... سرفه پشت سرفه، بی‌نفس... .
آه که بوی خاک و خون می‌آید... .
جسد معصوم کودکی که دفن نشده! و آه که بوی خاک می‌آید... .
و آه که بوی خون می‌آید‌... .
خانه را گورستان شهر کردم! مرده پشت مرده جمع می‌شود... .
با دست‌های خودم گور می‌کنم، دفن می‌‌کنم و قهقهه می‌زنم و پاک می‌شوم... .
پوست انگشتان دستم را خراشیده و تراشیده‌ام.
قهقهه می‌زنم؛ و من هیچ‌‌گاه مجرم شناخته نمی‌شوم و پاک می‌شوم... .
و آه که بوی خون می‌آید!
شکاک، پارانویید، متوهم، نام‌های دیگر من‌اند!
آیا مردم تا ابد می‌خواهند کور بمانند و با دست‌های خود گوش‌شان را بگیرند و از حقیقت فرار کنند؟!
من دروغ را می‌بینم و اشک می‌ریزم.
بوی خیـ*ـانت را می‌شنوم و تهوع می‌گیرم.
در ذهن خود حکم می‌دهم و "دار" می‌زنم!
و بوی خاک می‌آید... .
و بوی خون می‌آید... .
پ.ن: متن از الهام فرجی، با اندکی تخلیص و تغییر

سخن نویسنده:
خواننده‌ی گرامی!
این‌ها تنها اعتقادات نادرست یک قاتل است. کسی که گمان می‌کند مامور برقراری عدالت است. بنابراین لطفاً ایده نگیرید!
و این‌که این رمان به علت داشتن صحنه‌های خشن، مناسب افراد بالای ۱۶ سال است.


در حال تایپ رمان زیر نوار مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، MaRjAn و 7 نفر دیگر

Faezeh1380

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/22
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
165
امتیاز
123
سن
22
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرام و با خونسردی تمام دستکش‌های چرم سیاه رنگش را بالاتر کشید. با لـ*ـذت به اویی که روی زمین می‌خزید؛ خیره شد. ردِ خونِ بدنش، تمام زمینی که رویش خزیده بود را رنگین کرده بود. خاک و سنگ‌ریزه‌های روی زمین لای زخم‌هایش فرو رفته بود و سوزش آن را بیش‌تر می‌کرد. گویا به جالب‌ترین کمدی سال می‌نگرید؛ قهقهه‌ای مستانه سر داد و به سویش گام برداشت. تنها صدای قدم‌های او سکوت حاکم بر فضای سرد و تاریک را می‌شکست.
مرد که فرشته‌ی مرگش را نزدیک می‌دید، از در التماس وارد شد شاید کارساز باشد:
- تو رو خدا بهم رحم کن! فقط... فقط همین یه بار رو! قسم می‌خورم که دیگه... .
حرفش را با بی‌خیالی قطع کرد:
- من قبلاً یه راه نجات برات فرستادم، ولی خودت ردش کردی!
سپس به زجه‌های مرد میان‌سال و نسبتاً چاقی که روی زمین خانه‌ی مخروبه کز کرده بود، خیره شد و با لحنی که تمسخر از آن می‌بارید گفت:
- آخی، تو که می‌دونی آدم دل‌رحمی نیستم. پس چرا سعی می‌کنی با اشک‌هات دل من رو به درد بیاری؟
مرد ناامیدانه زمزمه کرد:
- التماس می‌کنم... التماس... .
به سوی گوشه‌ی خانه گام برداشت و از روی میز زهوار در رفته‌ی فلزی زنگ‌زده، دبه‌ی سفید رنگی را برداشت. سپس به طرف مرد برگشت و تمام محتوای آن را روی تنش خالی کرد‌.
مرد که زخم‌هایی که با چاقو روی تنش حک شده بود می‌سوخت؛ با ناباوری فریاد زد:
- چه غلطی داری می‌کنی کثافت آشغال؟!
او اما بی‌خیال به داد و فریادهای مرد، بوی پیچیده در فضا را با تمام وجودش به ریه کشید و با لحنی عاری از هرگونه احساس گفت:
- می‌دونستی من عاشق بوی بنزینم؟ مخصوصاً وقتی با بوی بدن آدم قاطی بشه.
مرد زبانش بند آمده بود. تا سر حد مرگ ترسیده و گویا به دیوانه‌ای می‌نگرد. ل*ب گشود تا آخرین شانسش را هم امتحان کند. اما پیش از این‌که مرد فرصت کند تا سخنی بگوید، فندک اتمی نقره‌ای را از جیب شلوار مشکی رنگش بیرون کشید و به شعله‌ی آن خیره شد:
- میگن آتیش پاک کننده‌ست، نظرت چیه یه کم از بار گناهات رو کم کنم! هوم؟


در حال تایپ رمان زیر نوار مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، Matiᴎɐ✼ و 7 نفر دیگر

Faezeh1380

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/22
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
165
امتیاز
123
سن
22
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
و بدون معطلی فندک را به طرف مرد پرتاب کرد. در صدم‌ثانیه تمام پیکر مرد به آتش کشیده شد و شروع به دویدن و فریاد کرد. چند ثانیه‌ای را با لذ*ت به عذاب کشیدن مرد خیره شد و سپس کپسول آتش‌نشانی را برداشت و با یک فشار، آتش را خاموش کرد.
مرد روی زمین از درد به خودش می‌پیچید.
بوی گوشت و موی سوخته با گرد و خاک قاطی شده و تمام فضا را پر کرده بود.
یقه‌ی جسم نیمه‌سوخته که از پوست جزغاله‌اش خون می‌چکید و از درد به خودش می‌پیچید را گرفت و با نفرت لـ*ـب زد:
- تو باید بمیری! همه‌تون باید بمیرید، اون هم نه یه مرگ ساده! زجرکش‌تون می‌کنم.
سپس بدون توجه به ناله‌های مرد، چاقوی نوک سوزنی‌اش را بیرون آورد و چانه‌ی مرد را محکم فشرد که انگشتش پوست کباب شده را درنوردید و به استخوان فک بیرون‌زده‌اش خیره شد:
- تکون نخور!
کنار گردنش زیادی نسوخته بود و این کار را برای او آسان‌تر می‌کرد. چاقوی مخصوص‌اش را که روی دسته‌اش نقش یک مار حکاکی شده بود را روی شاهرگ او گذاشت و با ظرافت تمام، کارش را تمام کرد. مرد چند ثانیه‌ای را در خون خود غلتید و خِرخِر کنان، پس از لحظه‌ای جان داد. لبخندی به شاهکارش زد و گفت:
- چه تابلوی زیبایی!
حیفش آمد قبل از این‌که نقاشی‌اش دست پلیس بیفتد، خودش از آن نصیبی نبرد.
پس موبایلش را از جیب کت چرم مشکی رنگش بیرون کشید و از زاویه‌ای مناسب، عکسی برای گذاشتن در بردش گرفت. وقتی داشت جسم نیم‌سوخته را درون کیسه‌ی پلاستیکی می‌گذاشت؛ پایش جدا شد که پوفی کرد و آن را نیز درون کیسه انداخت.
از بوی گوشت و موی کز گرفته، نه تنها حالش بد نمی‌شد؛ بلکه با تمام وجود لـ*ـذت می‌برد. به خون ریخته شده روی زمین نگاهی کرد و درحالی‌که چشمانش برق می‌زد گفت:
- این تازه شروع راهه!
و قهقهه‌ای بلند سر داد و کیسه‌ی حامل جسد را روی دوش انداخت و سپس درون صندوق عقب گذاشت.
پس از این‌که در صندوق را بست؛ سوار خودروی مشکی رنگش شد و به راه افتاد. موزیک تندی گذاشت و در حالی که لبخند از لبانش پاک نمی‌شد؛ زمزمه کرد:
- حالا وقت نمایشه!


در حال تایپ رمان زیر نوار مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، Matiᴎɐ✼ و 7 نفر دیگر

Faezeh1380

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/22
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
165
امتیاز
123
سن
22
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
برای بار سوم پرونده را زیر و رو کرد‌ و مانند تمام روز، هیچ نقطه‌ی ابهامی در ذهنش حل نشد‌.
کلافه دستی میان موهای نه‌چندان بلند مشکی‌اش کشید و سعی کرد تمرکز کند.‌ بار دیگر شروع به خواندن پرونده‌ی گروگان‌گیری در کرج کرد و کم‌کم به نتیجه‌هایی می‌رسید که ناگهان در با شتاب باز شد و تمام افکارش را به هوا فرستاد‌. خشمگین به دخترک چادری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زیر نوار مرگ | Faezeh1380 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، Matiᴎɐ✼ و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا