- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره شبیه بودن
قصه شب “اولین پرواز”: در لانه ای، میان پیچک های قدیمی کنار باغ، گنجشک کوچولو سر از تخم درآورد. او در روشنایی روز، چهار خواهر و برادر هم شکل خودش را دید. مدتی نگذشت که پرهای نرم گنجشک کوچولو ریخت و به جای آن پرهای محکم قهوه ای درآمد.
او کم کم یاد گرفت بالهایش را تکان دهد و آنها را بالا و پایین ببرد. روزی مادرش به او گفت:”حالا دیگر بزرگ شده ای و باید یاد بگیری که پرواز کنی. بیا تا پرواز کردن را یادت دهم. اول سرت را بالا بگیر. بالهایت را آرام به هم بزن و در هوا پرواز کن. اگر افتادی زود بلند شو. نترس و بپر!”
قصه “اولین پرواز”
گنجشک کوچولو بر لبه لانه ایستاد. سرش را بالا گرفت، چشم هایش را بست و بال هایش را به هم زد و به هوا پرید … و نیفتاد. چشم هایش را که باز کرد، زمین را زیر بال هایش دید. همه جا رنگا رنگ و زیبا بود. درختها با وزش باد تکان می خوردند و رودخانه نقره ای از میان درختان می پیچید و می رفت.
گنجشک کوچولو با خودش گفت:”عجب دنیای قشنگی!” او خیلی خوشحال بود. بال هایش را تندتر به هم زد. او می خواست دنیای قشنگ را بیشتر ببیند. هنوز راه زیادی نرفته بود که بال هایش خسته شد. سرش درد گرفت. پنجه های پایش تیر کشید. به خودش گفت:”کمی استراحت می کنم، بعد بقیه دنیا را می بینم.”
او لانه ای را بر نوک درختی بلند دید. رفت و کنار لانه نشست. از توی لانه جوجه کلاغی سرش را بلند کرد و پرسید:”تو قارقار می کنی؟”
گنجشک کوچولو سری تکان داد و گفت:”نه، من جیک جیک می کنم.”
جوجه کلاغ گفت:”پس برو، اینجا نمان، تو مثل ما نیستی.”
گنجشک کوچولو سرش را بالا گرفت. بالهایش را به هم زد و پرواز کرد و رفت و رفت تا به یک منار بلند رسید. کبوترهای داخل سوراخ های منار لانه کرده بودند. کنار یکی از لانه ها نشست و گفت:”اجازه می دهی کمی در اینجا استراحت کنم؟”
کبوتر جواب داد:”تو بغ بغو می کنی؟”
گنجشک کوچولو سری تکان داد و گفت:”نه، من جیک جیک می کنم.”
کبوتر گفت:”پس اینجا ننشین، تو مثل ما نیستی.”
قصه شب “اولین پرواز”: در لانه ای، میان پیچک های قدیمی کنار باغ، گنجشک کوچولو سر از تخم درآورد. او در روشنایی روز، چهار خواهر و برادر هم شکل خودش را دید. مدتی نگذشت که پرهای نرم گنجشک کوچولو ریخت و به جای آن پرهای محکم قهوه ای درآمد.
او کم کم یاد گرفت بالهایش را تکان دهد و آنها را بالا و پایین ببرد. روزی مادرش به او گفت:”حالا دیگر بزرگ شده ای و باید یاد بگیری که پرواز کنی. بیا تا پرواز کردن را یادت دهم. اول سرت را بالا بگیر. بالهایت را آرام به هم بزن و در هوا پرواز کن. اگر افتادی زود بلند شو. نترس و بپر!”
قصه “اولین پرواز”
گنجشک کوچولو بر لبه لانه ایستاد. سرش را بالا گرفت، چشم هایش را بست و بال هایش را به هم زد و به هوا پرید … و نیفتاد. چشم هایش را که باز کرد، زمین را زیر بال هایش دید. همه جا رنگا رنگ و زیبا بود. درختها با وزش باد تکان می خوردند و رودخانه نقره ای از میان درختان می پیچید و می رفت.
گنجشک کوچولو با خودش گفت:”عجب دنیای قشنگی!” او خیلی خوشحال بود. بال هایش را تندتر به هم زد. او می خواست دنیای قشنگ را بیشتر ببیند. هنوز راه زیادی نرفته بود که بال هایش خسته شد. سرش درد گرفت. پنجه های پایش تیر کشید. به خودش گفت:”کمی استراحت می کنم، بعد بقیه دنیا را می بینم.”
او لانه ای را بر نوک درختی بلند دید. رفت و کنار لانه نشست. از توی لانه جوجه کلاغی سرش را بلند کرد و پرسید:”تو قارقار می کنی؟”
گنجشک کوچولو سری تکان داد و گفت:”نه، من جیک جیک می کنم.”
جوجه کلاغ گفت:”پس برو، اینجا نمان، تو مثل ما نیستی.”
گنجشک کوچولو سرش را بالا گرفت. بالهایش را به هم زد و پرواز کرد و رفت و رفت تا به یک منار بلند رسید. کبوترهای داخل سوراخ های منار لانه کرده بودند. کنار یکی از لانه ها نشست و گفت:”اجازه می دهی کمی در اینجا استراحت کنم؟”
کبوتر جواب داد:”تو بغ بغو می کنی؟”
گنجشک کوچولو سری تکان داد و گفت:”نه، من جیک جیک می کنم.”
کبوتر گفت:”پس اینجا ننشین، تو مثل ما نیستی.”
قصه اولین پرواز
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com