ارین[5]
اسنوپ -: در دسترس نیست
درحال گوش دادن به: در دسترس نیست
اسنوپر ( فالووینگ): در دسترس نیست
اسنوپاسکرایبر (فالوور): در دسترس نیست
برف هنوز درحال باریدن است. تکههای سفید چاق با تنبلی به سمت پایین میآیند تا به آرامی برفراز قلهها، پیستها و درههای سنت آنتون[6] دراز بکشند. سه متر در چندهفتۀ گذشته باریده بود و پیشبینیهایی برای بیشتر شدنش هم وجود دارد. دنی[7] به آن میگفت طوفانبرفی. آسانسورها بسته شدند و بعد دوباره بازگشایی شدند و دوباره بسته شدند.
درحال حاضر تمام آسانسورها در سراسر استراحتگاه بستهاند؛ اما فونیکولار[8] کوچک وفادار که به دهکده کوچک ما منتهی میشود، هنوز درحال کار کردن است. درونش شیشهایست بنابراین حتی سنگینترین تخلیهها هم رویش اثر نمیگذارد، برف هم به جای مسدود کردن ریلها مانند پتو روی تونل میافتد که این یک امتیاز مثبت محسوب میشود! زیرا در موارد نادری منجر به خاموش شدن میشوند و ما به کلی قطع میشویم.
به هرحال هیچ جادهای که به سنت آنتون 2000 برسد، در زمستان نیست. همه چیز، از مهمانان کلبه گرفته تا تهمانده غذاهای صبحانه، ناهار و شام، همه با فونیکولار به بالا میآیند. مگر اینکه پول انتقال با هلیکوپتر را داشته باشید(که باور کنید در اینمکان این انتخاب بیسابقه نیست)؛ اما هلیکوپترها در شرایط سخت آب و هوایی پرواز نمیکنند. اگر کولاک به پا شود، آنها با خیال راحت پایین دره میمانند.
اگر بیش از حد به آن فکر کنم احساس عجیبی به من دست میدهد، نوعی کلاستروفوبیا[9] که با مناظر باز کلبه در تضاد است. این فقط برف نیست، این صدها خاطرۀ سنگین ناخوشایند است که سر تا پایم را پر کرده. اگر بیشتر از یک یا دودقیقه توقف کنم، تصاویر بیخبر شروع به ترسیم شدن روبه روی چشمانم میکنند و در ذهنم انباشته میشوند: انگشتان بیحس که در میان برفهای انباشته شده میچرخند، درخشش غروب آفتاب بر روی پوست آبی رنگ، درخشش مژههای یخزده؛ اما خوشبختانه امروز فرصتی برای توقف ندارم. ساعت از یک گذشته، هنوز دارم اتاق خواب دوم تا آخر را تمیز میکنم که صدای لرزیدن ناقوس را از طبقۀ پایین میشنوم. دنی است. نامم را فریاد میزند و سپس چیزی میگوید که نمیتوانم تشخیص دهم. با ملامت میپرسم:
- چی؟!
و او دوباره فریاد میزند. صدایش اینبار واضح است، باید به داخل راهپله آمده باشد.
- گفتم، غذا حاضره. سوپ قارچ و هویج وحشی، پس خود تنبلتو بیار پایین!
با تمسخر فریاد زدم:
- چشم سرآشپز. به سرعت محتویات درون سطل حموم رو داخل کیسۀ سیاهام میریزم، آستر سطل رو عوض میکنم و بعد از پلههای مارپیچی به سمت لابی میام جایی که بوی خوشمزۀ سوپ دنی با صدای "ونوس در پوست خز[10]" که از آشپزخونه سرچشمه گرفته، به استقبالم میاد!
شنبهها بهترین روز هفته و درعین حال بدترین روز هفتهست. بهترین چون روز تعویض است، هیچ مهمانی نداریم، و من و دنی فقط کلبه را در اختیار داریم، میتوانیم در استخر جا خشک کنیم، درون وان آب گرم در فضای باز بخار بگیریم و موسیقی موردعلاقۀ خودمان را با هر تُن صدایی به صورت دلخواه پخش کنیم.
بدترین چون روز تعویض است، که این به معنی عوض کردن نه تـ*ـخت دونفره، نه حمام برای تمیز کردن(یازده، اگر اتاق حمام در طبقۀ پایین به همراه دوشش را حساب کنید)، هجده قفسه اسکی برای جارو کردن با هوور[11]، بدون توجه به اتاق نشیمن، اتاق غذاخوری، خلوتگاه، اتاق دنج و فضای بیرون برای کشیدن سیگار؛ جایی که باید تمام تهسیگارهای نفرتانگیز را که همیشه سیگارهای به اینطرف و آنطرف سطل پرت میکنند، بردارم.
در آخر هم دنی که از آشپزخانه نگهداری میکند، اگرچه او لیستی از کارهایش آماده کرده. شنبهها همیشه شامی بزرگ حاضر میشد تا بتوانیم برای مهمانان جدید نمایشی برگزار کنیم، نمیدانستید؟
_________________________________
5: ERIN
6: St Antoine
7: Danny
8: funicular: نوعی وسیلۀ بالابریست که با ریل کار میکند.
9: claustrophobia: ترس از فضاهای بسته
10: Venus in Furs: آهنگی سروده شده توسط The Velvet Underground
11: Hoover: مارک جارو برقی