- عضویت
- 12/8/18
- ارسال ها
- 2,007
- امتیاز واکنش
- 7,220
- امتیاز
- 308
- زمان حضور
- 0
نویسنده این موضوع
تقریبا در اواخر پردهی اول اپیزود این هفته سریال Mr.Robot است که الیوت و مستر روبات وارد خانهی سانتیاگو، خبرچین ارتش تاریکی در اف.بی.آی میشوند و به امید پیدا کردن چیزی که آنها را به سوی دارلین هدایت کند شروع به بررسی آن میکنند. در همین لحظه ایروینگ، مامور راست و ریستکنندهی ارتش تاریکی بیسروصدا وارد خانه میشود، یک کتاب از روی کتابخانه برمیدارد و میگوید: «یه داستان میتونه یه شروع و میانهی معمولی داشته باشه، ولی همیشه باید یه پایانبندی شگفتانگیز داشته باشه. وگرنه به چه دردی میخوره؟» من هم بدجوری با ایروینگ موافقم. یا بهتر است بگویم با سم اسماعیل. چون انگار این خود سم اسماعیل است که به عنوان خدای دنیای «مستر روبات» برای لحظاتی وارد جلد ایروینگ به عنوان یکی از مخلوقاتش میشود تا پیامی را به ما تماشاگران برساند. انگار میخواهد به ما قوت قلب بدهد که آره، میدانم الان دارید به چه چیزی فکر میکنید. انگار میخواهد بهمان بگوید میدانم برای چه دل توی دلتان نیست. انگار میخواهد بگوید میدانم هنوز یک مرحله برای بستن پروندهی سریال تا این لحظه باقی مانده است و میدانم که این مرحله از تمام مراحلی که تاکنون با موفقیت پشت سر گذاشتیم مهمتر است. میدانم که اگر نتوانم از روی پرتگاه آخر با موفقیت به آنسو بپرم، مهم نیست در تمام این مدت چه موانع و پرتگاههایی را پشت سر گذاشتیم. همهچیز با آبگوشت شدن روی سنگ و کلوخهای کف پرتگاه حیف میشود. جایش را به افسوس و چه میشد اگرهای فراوان میدهد. مخصوصا با توجه به اینکه فصل سوم «مستر روبات» بیشتر از هر سریال دیگری به یک فینال خوب نیاز داشت. داریم از سریالی حرف میزنیم که فصل جدیدش را با جمعبندی سوالات و معماهای باقیمانده از فصل دوم قوی و رو به اوج آغاز کرد، سپس در چند اپیزود میانی برخی از بهترین اپیزودهای سریال (چه از نظر روایی و چه از نظر اجرا) را یکی پس از دیگری تحویلمان داد و حالا سریال به جمعبندیای به همان اندازه شگفتانگیز و بینقص نیاز داشت تا فصل سوم را به یک پکیج عالی تبدیل کرده و آن را در ذهنمان به عنوان فصلی که از ثانیه اول تا سکانس پسا-تیتراژ قسمت آخر از آن لـ*ـذت بردیم حک کند.
وظیفهی فینال فصل سوم اما خیلی سنگینتر از یک فینال معمولی بود. خیلی سنگینتر از فینال فصل اول و دوم بود. اپیزود این هفته فقط فینالِ فصل سوم نبود، بلکه حکم فینال کل سریال تا این لحظه را برعهده داشت. با یکی از آن فینالهایی طرفیم که انگار آخرین چیزی خواهد بود که از این سریال خواهیم دید. اپیزود این هفته حال و هوای فینال «برکینگ بد» را داشت. همهچیز بعد از یک دور ۳۶۰ درجه به سر جای اولش برگشته است. خونها به وحشیانهترین شکل ممکن ریخته میشوند، قهرمانان تا چند سانتیمتری حس کردن پاره شدن پوست و گوشت و استخوانشان توسط تیغ گیوتینی که بالای سرشان آویزان است نزدیک میشوند، کاراکترهایی که از هم دلخور بودند با هم دوست میشوند، کاراکترها به درک تازهای از خود میرسند، به درک تازهای نسبت به یکدیگر میرسند، اشتباهات گذشتهشان را جبران میکنند، زندگی تازهای را شروع میکنند، وارد فاز جدیدی از داستشان میشوند، حرفهای خوشگلی به هم میزنند که بغضمان را میترکانند، گذشته طولانی سریال شخم زده میشود، میتوانیم لحظهی پوست انداختن کاراکترها و تبدیل شدن آنها به چیزی جدید را لمس کنیم، کاراکترهای قدیمی برمیگردند و این وسط به مکانهای قدیمی و پرخاطرهای که شامل حجم سنگینی از نوستالژی و معنا هستند برمیگردیم. اپیزود این هفتهی «مستر روبات» فقط یک فینال معمولی نیست. اپیزودی است که نه مثل فینال فصل اول فقط به درگیری الیوت و مستر روبات و اجرای هک نهم می اختصاص دارد و نه مثل فینال فصل دوم، پایانبندی باز و مرموزی دارد و تماشاگران را روی هوا برای از سر گرفتن داستان تا یک سال دیگر معلق نگه میدارد.
همانطور که در نقد اپیزود هفتهی گذشته گفتم، به نظر میرسد سریال بعد از همراهی الیوت با محمد و مبارزه با غم و اندوه سنگینی که بر پشتش احساس میکرد و کنار آمدن با بیمعنایی شدیدش که نزدیک بود به خودکشی منجر شود، ماموریت جدیدی برای خودش پیدا کرده تا مدت بیشتری او را سر پا نگه دارد. برخلاف هک نهم می که به وسیلهای برای سوءاستفادهی همان کسانی که میخواست علیهشان مبارزه کند تبدیل شد و برخلاف نقشهی منفجر کردن ساختمان ریکاوری که او بدون اینکه متوجه شود به بازیچهی دست رز سفید تبدیل شد، الیوت اکنون ماموریتی را پیدا کرده که فقط و فقط برای خودش بود. بنابراین این هفته با فینالی مواجهایم که همزمان حکم ایستگاه پایانی و سوار شدن در یک قطار جدید را برعهده دارد. مثل این میماند که داستان والتر وایت در فینال «برکینگ بد» به پایان نمیرسید، بلکه تازه شاهد قرار گرفتن او در داستان تازهای بعد از قبول اشتباهاتش بودیم. اپیزود این هفتهی «مستر روبات» مثل ایستگاه مرکزی مترو میماند. از قطاری که در این مدت سوارش بودیم پیاده میشویم، اما به جای خارج شدن از مترو و قدم گذاشتن به فضای بیرون، باید خطمان را عوض کنیم و مسیری را که تاکنون پیموده بودیم برگردیم. الیوت متوجه میشود تاکنون سوار یک قطار اشتباهی بوده است. دقیقا از زمانی که از پنجرهی کذایی اتاقش به بیرون هل داده شد (یا پرید) و از آن موقع تاکنون سوار قطاری اشتباهی ایستگاههای اشتباهی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت و روز به روز از مقصد اصلیاش که در نقطهی مخالف قرار داشت دور و دورتر میشد.
اپیزود این هفته فقط فینالِ فصل سوم نبود، بلکه حکم فینال کل سریال تا این لحظه را برعهده داشت
الیوت نه اهمیتی به نقشههای روی در و دیوارِ مترو میداد و نه هیچوقت نیازی برای پرسیدن مسیر درست رسیدن به مقصدش از راهنماها احساس میکرد. برای الیوت طوری محرز شده بود در مسیر درست قرار دارد که هر چیز دیگری که به غیر از آن اشاره میکرد به چشمش نمیآمد. مثل وقتی که تا با صدای آلارم موبایلمان از خواب بیدار نشدهایم، نمیدانیم در حال رویا دیدن هستیم. شاید الیوت هم آنقدر به قطاری که در آن سوار شده بود اعتقاد داشت که سعی نکرده بود خودش را زیر سوال ببرد. الیوت اما دیر متوجه اشتباهش شد. درست وقتی به این نتیجه رسید که نه تنها از مقصد واقعیاش دورتر از قبل شده بود و هرلحظه به این فاصله افزوده میشد، بلکه توانایی نگه داشتن قطار را هم نداشت. پس بدون اینکه کاری از دست او برآید، این قطار باید بیشتر از اینها از مقصد واقعیاش فاصله میگرفت (انفجار ۷۱ ساختمان) و الیوت فقط باید نظارهگر عواقب اشتباهاتش از پنجرههای قطار میایستاد.
وظیفهی فینال فصل سوم اما خیلی سنگینتر از یک فینال معمولی بود. خیلی سنگینتر از فینال فصل اول و دوم بود. اپیزود این هفته فقط فینالِ فصل سوم نبود، بلکه حکم فینال کل سریال تا این لحظه را برعهده داشت. با یکی از آن فینالهایی طرفیم که انگار آخرین چیزی خواهد بود که از این سریال خواهیم دید. اپیزود این هفته حال و هوای فینال «برکینگ بد» را داشت. همهچیز بعد از یک دور ۳۶۰ درجه به سر جای اولش برگشته است. خونها به وحشیانهترین شکل ممکن ریخته میشوند، قهرمانان تا چند سانتیمتری حس کردن پاره شدن پوست و گوشت و استخوانشان توسط تیغ گیوتینی که بالای سرشان آویزان است نزدیک میشوند، کاراکترهایی که از هم دلخور بودند با هم دوست میشوند، کاراکترها به درک تازهای از خود میرسند، به درک تازهای نسبت به یکدیگر میرسند، اشتباهات گذشتهشان را جبران میکنند، زندگی تازهای را شروع میکنند، وارد فاز جدیدی از داستشان میشوند، حرفهای خوشگلی به هم میزنند که بغضمان را میترکانند، گذشته طولانی سریال شخم زده میشود، میتوانیم لحظهی پوست انداختن کاراکترها و تبدیل شدن آنها به چیزی جدید را لمس کنیم، کاراکترهای قدیمی برمیگردند و این وسط به مکانهای قدیمی و پرخاطرهای که شامل حجم سنگینی از نوستالژی و معنا هستند برمیگردیم. اپیزود این هفتهی «مستر روبات» فقط یک فینال معمولی نیست. اپیزودی است که نه مثل فینال فصل اول فقط به درگیری الیوت و مستر روبات و اجرای هک نهم می اختصاص دارد و نه مثل فینال فصل دوم، پایانبندی باز و مرموزی دارد و تماشاگران را روی هوا برای از سر گرفتن داستان تا یک سال دیگر معلق نگه میدارد.
همانطور که در نقد اپیزود هفتهی گذشته گفتم، به نظر میرسد سریال بعد از همراهی الیوت با محمد و مبارزه با غم و اندوه سنگینی که بر پشتش احساس میکرد و کنار آمدن با بیمعنایی شدیدش که نزدیک بود به خودکشی منجر شود، ماموریت جدیدی برای خودش پیدا کرده تا مدت بیشتری او را سر پا نگه دارد. برخلاف هک نهم می که به وسیلهای برای سوءاستفادهی همان کسانی که میخواست علیهشان مبارزه کند تبدیل شد و برخلاف نقشهی منفجر کردن ساختمان ریکاوری که او بدون اینکه متوجه شود به بازیچهی دست رز سفید تبدیل شد، الیوت اکنون ماموریتی را پیدا کرده که فقط و فقط برای خودش بود. بنابراین این هفته با فینالی مواجهایم که همزمان حکم ایستگاه پایانی و سوار شدن در یک قطار جدید را برعهده دارد. مثل این میماند که داستان والتر وایت در فینال «برکینگ بد» به پایان نمیرسید، بلکه تازه شاهد قرار گرفتن او در داستان تازهای بعد از قبول اشتباهاتش بودیم. اپیزود این هفتهی «مستر روبات» مثل ایستگاه مرکزی مترو میماند. از قطاری که در این مدت سوارش بودیم پیاده میشویم، اما به جای خارج شدن از مترو و قدم گذاشتن به فضای بیرون، باید خطمان را عوض کنیم و مسیری را که تاکنون پیموده بودیم برگردیم. الیوت متوجه میشود تاکنون سوار یک قطار اشتباهی بوده است. دقیقا از زمانی که از پنجرهی کذایی اتاقش به بیرون هل داده شد (یا پرید) و از آن موقع تاکنون سوار قطاری اشتباهی ایستگاههای اشتباهی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت و روز به روز از مقصد اصلیاش که در نقطهی مخالف قرار داشت دور و دورتر میشد.
اپیزود این هفته فقط فینالِ فصل سوم نبود، بلکه حکم فینال کل سریال تا این لحظه را برعهده داشت
الیوت نه اهمیتی به نقشههای روی در و دیوارِ مترو میداد و نه هیچوقت نیازی برای پرسیدن مسیر درست رسیدن به مقصدش از راهنماها احساس میکرد. برای الیوت طوری محرز شده بود در مسیر درست قرار دارد که هر چیز دیگری که به غیر از آن اشاره میکرد به چشمش نمیآمد. مثل وقتی که تا با صدای آلارم موبایلمان از خواب بیدار نشدهایم، نمیدانیم در حال رویا دیدن هستیم. شاید الیوت هم آنقدر به قطاری که در آن سوار شده بود اعتقاد داشت که سعی نکرده بود خودش را زیر سوال ببرد. الیوت اما دیر متوجه اشتباهش شد. درست وقتی به این نتیجه رسید که نه تنها از مقصد واقعیاش دورتر از قبل شده بود و هرلحظه به این فاصله افزوده میشد، بلکه توانایی نگه داشتن قطار را هم نداشت. پس بدون اینکه کاری از دست او برآید، این قطار باید بیشتر از اینها از مقصد واقعیاش فاصله میگرفت (انفجار ۷۱ ساختمان) و الیوت فقط باید نظارهگر عواقب اشتباهاتش از پنجرههای قطار میایستاد.
نقد سریال Mr. Robot: قسمت نهایی فصل سوم
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com