خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
ضرب المثل ” عطایش را به لقایش بخشیدن ” زمانی به کار می رود که شخصی از روی خوبی و نیکی چیزی را به طرف مقابل که ممکن است عمل نا پسندی از او سر بزند، ببخشد.
گاهی اوقات سود دو نفر در موضوعی است که توافقی بر سر آن ندارند ولی یکی از طرفین تمام مزایای آن کار را نادیده گرفته و از خیر آن می گذرد و می گوید عطایش را به لقایش بخشیدم زیرا برخی مواقع مزایای به دست آمده از آن کار در مقابل چیزی که انسان از دست می دهد نا چیز یا کم ارزش است در نتیجه شخص با سبک و سنگین کردن جوانب موضوع، در می یابد که سود بیش تر در این است که بی خیال آن مسئله شود.
این ضرب المثل ریشه در یکی از داستان های نقل شده در گلستان سعدی دارد.
ریشه و داستان ضرب المثل
در زمان های قدیم تاجر آبرومند و با خدایی زندگی می کرد که با زحمت فراوان توانسته بود مال و ثروتی برای خود کسب کند، از بد حادثه، در یکی از روز ها که برای تجارت در حال سفر کردن بود گرفتار راهزنان شد و تمام دارایی خود را از دست داد.
روز ها با دشواری سپری می شد و تحمل وضعیت جدید، بی پولی و فقر برای تاجر بسیار سخت بود اما از آن جا که او فرد بسیار آبرومندی بود و تمام عمر دست نیاز به سوی کسی دراز نکرده بود دلش نمی خواست که از کسی کمک بخواهد به همین خاطر به همان پول کمی که برایش مانده بود قناعت می کرد و با آن روزگار می گذراند.
روزی یکی از دوستان تاجر که از وضعیت او آگاهی داشت به دیدارش رفت تا احوالی از او بپرسد، مرد تاجر با دیدن دوستش شروع کرد به درد دل کردن و گفت: در سفر که بودم راهزنان تمام دارایی ام را بردند، مقداری از آن پول های دزدیده شده متعلق به مردم بود که من آن را به امید یک تجارت پر سود قرض گرفته بودم، حالا هیچ پولی ندارم و موقع باز پرداخت قسط آن پول ها که برسد نمی دانم چه کار کنم و چه جوابی به مردم بدهم…
دوست مرد تاجر گفت: من مقداری پول دارم که می توانم آن را به تو قرض بدهم اما همان طور که خودت می دانی این مبلغ بسیار کم تر از آن است که بتواند مشکل تو را حل کند.
بعد کمی فکر کرد و دوباره گفت: اما یک راه حل برای تو دارم، تو می توانی پیش شخصی به نام میرزا غضنفر بروی، او مرد ثروتمندی است که به دیگران نیز کمک می کند، پیش او برو و تمام اتفاقاتی که برایت افتاده را تعریف کن بدون شک تنها میرزا غضنفر است که در این شرایط می تواند به تو کمک کند.
با این که تاجر شخص آبرومندی بود و برایش بسیار سخت بود که از کسی درخواست کمک کند اما به خاطر شرایط پیش آمده مجبور شد که همراه دوستش پیش میرزا غضنفر برود.
آن دو راهی خانه ی میرزا غضنفر شدند و زمانی که به آن جا رسیدند دیدند که خانه بسیار شلوغ است و افراد زیادی در آن جا منتظر کمک گرفتن از میرزا هستند، تاجر خجالت زده گوشه ای نشست تا خانه کمی خلوت شود و سپس ماجرا را برای میرزا تعریف کرده و از او مقداری پول بگیرد.
کمی که گذشت تاجر متوجه شد میرزا غضنفر آدم بسیار بد دهن و بد اخلاقی است و بابت هر پولی که به دیگران می دهد داد و بیداد کرده و ناسزا می گوید، به همین خاطر هر لحظه بیش تر از قبل از آمدنش به این خانه پشیمان می شد.
تاجر با خود فکر کرد سال هاست که با آبرو زندگی کرده اما حالا اگر از میرزا درخواست کمک کند ممکن است او داد و فریاد کرده و آبرویش را پیش بقیه ببرد، کمی سبک سنگین کرد و یک باره بلند شد و بدون آن که حرفی بزند از خانه بیرون رفت.
دوست تاجر که نمی دانست چه اتفاقی افتاده نیز سریع بلند شد و به دنبال تاجر رفت، زمانی که به او رسید دستش را گرفت و گفت: چه اتفاقی افتاد؟ چرا فرار می کنی؟ بیا تا دیر نشده برگردیم، کم کم نوبت ما نزدیک بود دیدی که کسی دست خالی از خانه ی او خارج نشده.
تاجر با ناراحتی گفت: بله شاید اگر من از بلاهایی که به سرم آمده بود برای میرزا غضنفر می گفتم او دلش به رحم می آمد و کمکی به من می کرد اما همان طور که دیدی او بد دهن و بد اخلاق است و در مقابل چیزی که می بخشد بر خورد بدی با نیازمندان دارد، ترسیدم که با من هم همین کار را بکند و آبرویم را پیش مردم ببرد.
دوست مرد تاجر گفت: آخر تو چه کار به بد دهنی و بد اخلاقی او داری؟ کافی است فقط ما چند لحظه ای داد و بیداد او را تحمل کینم تا پولی که نیاز داریم را از او قرض بگیریم، بعد همه چیز تمام است و تو به مشکلاتت رسیدگی می کنی و تنها زمان پس دادن قرض مجبوری یک بار دیگر او را ببینی.
تاجر گفت: بله همین طور است اگر من آن پول را بگیرم می توانم مشکلاتم را حل کنم و خودم را از این شرایط نجات دهم اما از آن پس با آن پول به هر کاری که بخواهم دست بزنم از خودم خجالت می کشم زیرا که برای به دست آوردن این پول شخصیت خودم را زیر پا گذاشتم، من این را نمی خواهم دوست من، من عطای این بخشش را به لقایش بخشیدم.
مبر حاجت به نزد ترشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گویی غم دل با کسی گوی
که از رویش به نقد آسوده گردی

منبع:کوکا


ضرب المثل عطایش را به لقایش بخشیدم

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا