ویژه رمان۹۸ رمان جزیره تبعید شدگان (جلد اول) | ☆Z.a.H.r.A کاربر انجمن رمان ۹۸

Z.a.H.r.A☆ · 17/9/23

پارت نوزدهم
سوفیا سعی می‌کند به خود مسلط شود. سپس با صدایی رسا خطاب به مردم می‌گوید:
-شماها من و به عنوان یک آدم بد به خاطر میارید. اما چرا همچین فکری راجب من می‌کنید؟ من فقط عاشق بودم و الان دختری دارم که با دنیا عوضش نمیکنم!
سپس لحنش تغییر می‌کند و به لحنی نفرت...

Z.a.H.r.A☆ · 17/9/23

پارت بیستم
مایکل بی‌اعتنا به او وارد جمعیت می‌شود و هر لحظه از او دورتر می‌شود تا جایی که چشمان بی‌رمق سوفیا دیگر نمی‌تواند او را تشخیص دهد. در این میان نگاه او به پدرش می‌افتد که آرام آرام از میان جمعیت به سمت او می‌آید. بادستش قطره اشک سمجش را از روی صورتش پاک...

Z.a.H.r.A☆ · 15/2/24

پارت بیست و یکم
می‌توانست صدای ضربان قلبش را احساس کند. استرس او زمانی فزونی یافت که پنجره‌ی خانه با صدای بلندی باز شد و فضای خانه با خاموش شدن آتش به یک باره سرد شد. حس بدی تمام وجودش را فرا گرفت. از جایش بلند شد و روبروی پنجره ایستاد. نظاره گر جنگلی سرد و بی‌روح بود...

Z.a.H.r.A☆ · 22/2/24

پارت بیست و دوم
نزدیک و نزدیک تر رفت. همانطور که با احتیاط قدم برمی‌داشت، متوجه گودالی در چند قدمی خود شد. صدای دختر بچه که کلمات نامفهومی را به کار می‌برد از داخل آن گودال می‌آمد. سعی کرد تا از گل و لایی که فاصله‌ی او تا گودال را پر می‌کرد، پشت سر بگذراند. با هر...

Z.a.H.r.A☆ · 4/4/24

پارت بیست و سوم
-اون بی‌اجازه وارد قلمرو ما شده باید کشته شه.
-ولی اون می‌خواست به دنیس* کمک کنه عادلانه نیست!
با شنیدن این حرف تمام کسانی که در چادر حضور داشتند چشم‌هایشان را به او دوختند. رزالیا* چشمان نافذ و مشکی رنگش را در چادر چرخاند و به همه‌ی اعضا نگاهی...

Z.a.H.r.A☆ · 6/4/24

پارت بیست و چهارم
این را گفت و با خونسردی کامل روی صندلی چوبی که داخل چادر قرار داشت نشست.
رئیس قبیله با لحنی تند گفت‌:
- کسی میتونه رهبر بعدی باشه که لیاقتش و داشته باشه! مطمئن باش اگه لیاقتش و داشته باشی ممکنه که رهبر بعدی باشی. و همینطور نمیتونی با همچین چیز...

Z.a.H.r.A☆ · 8/8/24

پارت بیست و پنجم
ریچارد با چشم‌هایی گرد شده اول به زن و سپس به پدرش خیره شد. پدرش که گویا اصلا او را نمی‌دید به سمت زن رفت و همانطور که دستش را روی کمر او می‌گذاشت تا به سمت چادر هدایت کند، به زبان انگلیسی به او گفت:
- متاسفم، پسرم رفتار مناسبی با غریبه‌ها نداره...

Z.a.H.r.A☆ · 19/8/24

پارت بیست و ششم
کلافه بازوی مارسلو را که سرجایش خشکش زده بود را کشید و با احتیاط اما به تندی قدم برداشت. می‌توانست صدای دیگران را که به دنبال پسر جوان بودند از فاصله‌ای نه چندان دور بشنود‌.
صدای برگ و چوب‌هایی که زیرپاهایشان له می‌شد، اجازه‌ی تمرکز به آن‌ها...

Z.a.H.r.A☆ · 21/8/24

پارت بیست و هفتم
رزالیا بی‌توجه به چهره‌ی متعجب مارسلو زیر لـ*ـب زمزمه کرد:
- ولی این و کار و بدون اینکه براش جبران کنی انجام نمیده!
ریچارد حرف او را نشنیده گرفت.
مارسلو با چهره‌ی گیجی به رزالیا خیره شد:
- چیزی گفتی؟!
رزالیا لبخند تصنعی به مارسلو زد و گفت:
- نه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظرتون راجب رمان چیه؟

عالی

خوب

متوسط

بد

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

مدیر تالار ماورا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین