خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان چطوره؟

  • خوب

  • عالی

  • متوسط

  • خوشم نمیاد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: آرامش مصنوعی
نام نویسنده: ساحل گودرزی کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
ناظر: -FãTéMęH-
خلاصه: زندگی حکم می‌دهد و عقل فرمان صادر می‌کند و قلب گویی سر مجادله با این دو را دارد که همه فرمان ها و حکم هایشان را همچون ته مانده سیگار زیر پای خود له می‌کند و به مسیر خود ادامه می‌دهد مسیری پر از فراز و نشیب که شخصیت های داستان را به چالش می‌کشد.


در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، نگار 1373، MĀŘÝM و 36 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خداوند جان و خرد


مقدمه:
می‌بافم رج به رج گره به گره...
درد هایم را بند به بند گره می‌زنم....
شادی هایم را به جای گل های قالی
نقش می‌زنم سرگذشتم را با سر....
انگشتانم را نخ به نخ
به تصویر می‌کشم....
پس اشک‌ها و لبخندهایم را طرح می‌زنم
تا دست به دست راوی یک زندگی باشند.
پارت اول
شهرزاد:زاده غم
پاهایش ناتوان بود. با نیمچه جانی که در بدن داشت؛ سعی در بلند شدن می‌کرد. اما تلاش‌هایش بی فایده بود بی‌رمق تکیه‌اش را به دیوار داد و چشمانش را بست که تمامی اتفاقات چند سال پیش مانند یک فیلم کوتاه از جلوی چشمانش رد شدند.
(10سال قبل)
دخترک دستی به موهای خرمایی‌اش کشید و با همان حلقه اشک‌هایی که با غمی کودکانه در چشمانش در حال رقص بودند زمزمه کرد؛
_ بابا تروخدا بیا بریم...تروخدا.
کاسه چشمانش پر شده بود از خواهش و تمنا و قطره اشک‌هایش هم آماده برای ریختن.
_ نمی‌شه دخترم امشب خطرناکه.
همایون از خطر حرف می‌زد و عقل دخترک پافشاری میکرد به نفهمیدن حرف‌های او!
دست‌هایش را با حالت قهر به سـ*ـینه زده بود و رویش را به سمت دیوار کرده بود.
- بهت قول میدم فردا...
دخترک محکم پایش را به زمین کوبید و جیغ زد!
کش موی صورتی رنگ را که برای تولد به موهایش زده بود کند و روی زمین انداخت و به سمت اتاقش پا تند کرد.
همایون کلافه دستی به موهای جوگندمی‌اش کشید و روی مبل نشست.
از یک طرف تاب ناراحتی دخترکش را نداشت و از طرفی دیگر نمی‌توانست عقل و منطقش را بگذارد بر پایه قلب و احساسی که هر دفعه یک ساز را برای زدن انتخاب می‌کردند.
اینبار نمی‌شد ریسک کرد...می‌دانست سپردن عقلش به یک مشت احساسات بی در و پیکر ختم می‌شود به بی‌پدری دخترکش.
- بابایی
بسرش را بالا آورد و با دیدن دخترکش که پیرهن صورتی پرنسسی‌اش را تن کرده بود و با دست‌های کوچکش اشک‌هایش را پاک میکرد انگار کسی با عتابت قلبش را به چنگ گرفت.
- قشنگ شدم؟
همایون لبخندی روی لـ*ـب نشاند که نه جان داشت و نه احساس.
جواب سوال دخترک هم قطره اشکی شد که از چشمانش فرو ریخت و قلبی که با تمام وجود به سـ*ـینه‌اش می‌کوبید تا خودنمایی کند و او را ناگریز به گوش کردن حرف‌هایش کند.
- قشنگ نشدم؟
بغض کودکانه‌اش رسوخ کرد به عقل همایون و قلب برنده بازی شد!
- شبیه پرنسس‌ها شدی.
دخترک لبخندی زد که درست برعکس همایون سراسر حس بود.
قصد رفتن به تولد را نداشت و اینبار می‌خواست سرپوش بگذارد بر تمام احساساتش اما چه میکرد وقتی دخترکش خوب بلد بود او را در عمل انجام شده قرار دهد؟
کتش را از روی چوب لباسی برداشت و دخترکش را بـ*ـغل زد
قدم‌هایش دیگر استوار نبودند و زانوهایش هم دیگر توانی برای ایستادن نداشتند.
همه چیزش تسلیم این زندگی شده بود و خدا کجا بود تا ببیند حالش را؟
می‌دانست که جلال فقط منتظر یک فرصت مناسب است تا زهرش را به او بریزد و انتقام کار‌های کرده و نکرده‌اش را بگیرد
اما شاید پایان زندگی‌اش باید چنین غم‌انگیز و تلخ رقم می‌خورد.


در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، نگار 1373، MĀŘÝM و 33 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
جلال گره کراواتش را باز کرد و روی تـ*ـخت نشست
تابلوی عکس را از روی میز برداشت و با غمی وافر روی عکس را نوازش کرد.
لبخند همسر و دخترش دقیقا مانند همان چاقویی بود که قلب رنجورش را نشانه می‌گرفت

(- جلال...نمیخوای مژدگونی بدی؟
- مژدگونی برای چی؟
- برای ثمره عشقی که تو شکممه)

مغزش خاطرات را مرور میکرد و قلبش هم گریه برای آن روزهایی که شیرینی‌اش همچون عسل بود و حال از آن روزهای خوب تلخی‌ای به یادگار مانده بود که دیگر دست و دلش را برای ادامه این زندگی سست کرده بود و آن همه خیال و انگیزه‌های سراسر شادی را به غمی کشنده تبدیل کرده بود به گونه‌ای که جای همه‌ی آن خیال‌ها را واژه تلخی به نام انتقام گرفته بود
دست‌هایش مشت شده بود روی زانوانش و چهره‌اش هم سرخی خون را قرض گرفته بود
دست‌هایش را محکم‌تر مشت کرد و در فکر خود گلوی همایون را تصور کرد
تصور کرد و دیوانه شد...مردانه اشک ریخت و هرچه وسایل در اتاق بود را پرتاب کرد اما هیچکدام از این کارها کم نکرد از دیوانگی‌اش
تنها چیزی که آرامش میکرد مرگ همایون بود و بس
همان دوست چندین و چند ساله‌اش که هم‌چون زلزله‌ای ویران شد بر تمام خوشی‌هایش
حس و حالش شبیه کسی بود که دار و ندارش را به زندگی باخته بود و هیچ چیزی جز یک جان نیمه سوخته نداشت
ضربه‌هایی که پیاپی به در می‌خورد را نادیده گرفت و با همان وضع آشفته روی تـ*ـخت دراز کشید
- اقا؟
- کی اجازه داد بیای تو؟
حتی دیگر توان نداشت داد بزند و خشمش را خرج کند!
- اقا درباره همایونه
تمام وجودش گوش شد و خشم خوابیده در وجودش بار دیگر چشمانش را باز کرد
- میشنوم؟
- امروز توی مراسم حاضر میشه...یه جورایی شانس آوردیم وگرنه گیر انداختنش به این اسونیا نبود
مهار نکرد خنده شکفته شده روی لـ*ـبش را
با دست‌هایش بشکنی زد و خنده بلندی سر داد و چه غم‌انگیز که در خنده‌اش غم‌ها آواز سر می‌دادند و گاهی هم فریاد می‌زدند و ناله می‌کردند از شدت درد!
- مشتلق داری پیش من پسرر
خشایار خندید و در چشم‌هایش هزاران ستاره نور افشانی کردند و جلال حسرت خورد به حال او
حسرت خورد و در دل آرزو کرد ای کاش میشد جای او باشد
با هر چیز کوچکی لبخند بزند و دردی نداشته باشد که هر ثانیه و خر لحظه قلبش را به چنگ بکشد
(و دنیا چنین جایی است!
اگر بهترین جایگاهش را هم نصیبت کند به جایش خیلی چیزها را از تو دریغ می‌کند
آرامش،خوشبختی...و تو آرزو میکنی که ای‌ کاش خوار‌ترین پست و مقام را داشته باشی اما آرامش خانه دلت و خنده مهمان همیشگی لـ*ـب‌هایت باشد)


در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: SelmA، نگار 1373، MĀŘÝM و 30 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
عقربه‌ها تندتر از هر زمان دیگری حرکت می‌کردند و به اویی که چهره و چشم‌هایش همچون ترکیب ابر با آسمان قرمزش شده بود پوزخند می‌زدند
چشم‌هایی که همچون آسمان سرخ رنگ شده بود و دلش گریه‌ می‌خواست و چهره‌ای که از ترس همانند سفیدی ابر بود.
- بابا؟گریه میکنی؟
همایون دستی به صورتش کشید و کی اشک‌هایش روانه شده بودند که خودش خبر نداشت؟
رعد و برق با قدرت هرچه تمامتر صدایش را به رخ کشید و باران شروع به باریدن کرد
شهرزاد با ترس به آ*غو*ش پدرش پناه برد و زمزمه کرد؛
- بابایی؟
همایون ذهنش را در جایی میان ناکجا آباد گم کرده بود و قدرت کلامش را هم از دست داده بود
دست‌هایش را دور فرمان مشت کرده بود و دانه‌های عرق تا ستون فقرات کمرش هم پیشروی کرده بودند
- بابایی؟
شهرزاد گریه میکرد و همایون جسم غرق خونش را وسط باغ پر شکوه سودابه تصور می‌کرد
نمی‌توانست به آن تولد برود...نمی‌توانست!
شهرزاد با حالت قهر رویش را برگرداند و با شدت بیشتری گریه کرد
اما همایون انگار کر شده بود که نه صدای گریه‌های دخترکش را میشنید و نه صدای وحشتناک رعد و برق
هر چه توان داشت جمع کرد و با صدایی که انگار از زیر خروارها خاک بیرون می‌آمد گفت:
- بابا جون من یه کاری برام پیش اومده
پیش از آنکه صدای جیغ‌های گوش خراش دخترک بلند شود گفت:
- من تو رو میزارم خونه سودابه خودم بعدا میام دنبالت
باشه؟
دخترک سرش را تکان داد و اشک‌هایش را پاک کرد؛
- باشه
همایون لبخندی زد که بیشتر شبیه یک طرح ناموفق بود
در ذهنش مدام پازل نقشه‌هایش را میچید و باز هم دلش آرام نمی‌گرفت.
ترسی که بر دلش افتاده بود انقدر بزرگ بود که هیچ چیز آرامش بخشی نمی‌توانست در برابرش ایستادگی کند
- شهرزاد؟
دخترک به انکه جواب بدهد سرش را به نشانه بله تکان داد
- یه قولی به بابا میدی؟
- چه قولی؟
- میخوام که همیشه تو هر شرایطی که بودی و هر اتفاقی که واست افتاد پا پس نکشی و همیشه قوی باشی میتونی این قول و بدی؟
شهرزاد خنده نمکی کرد و انگشت کوچکش را جلو اورد؛
- قول مردونه
همایون سرش دخترکش را بـ*ـو*سید؛
- خب حالا هم برو تولد تا منم فردا بیام دنبالت
- تنهایی برم؟
- اره...من از تو ماشین نگاهت میکنم
- باشه


در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: SelmA، نگار 1373، MĀŘÝM و 30 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم
نگاهش را دوخت‌ به دخترکش که با سرعت میدوید و اب‌های جمع شده روی زمین جوراب شلواری سفیدش را گلی میکرد سرش را بالا گرفت و رو به آسمانی کرد که امشب قیامت به پا کرده بود با صدای غرشش.
آسمانی که خدایش چندین سال پیش رویش را از او برگردانده بود و تنها چیزی که نصیبش میکرد بدبختی و مصیبت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، نگار 1373 و 27 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم
بادی تند می‌وزید و شاخ و برگ‌های درختان را میرقصاند
جلال درجه بخاری را کمی بالاتر برد و با خونسردی زمزمه کرد؛
- گمش نکنی
- نه آقا...حواسم هست
مچ دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و با لحنی که موجی از کلافگی را با خود به همراه داشت گفت:
- جاده خیلی شلوغ شده
خشایار لـ*ـبش را با زبان تر کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، نگار 1373 و 27 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفتم
هر چه میگذشت مه غلیظ‌تر‌ میشد
حال به جای آن حجم از خشم و غیظ ترسی ننشسته بود که قصد سوزاندن همان نیمه جان باقی مانده‌اش‌ را داشت
باران قطع شده بود اما سردی جان‌سوز‌ِ هوا‌‌‌‌ و مه‌ای که جلوی دیدشان را گرفته بود همچنان پابرجا بود
گوشی‌اش را درآورد و برنامه گالری را باز کرد
کل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، نگار 1373 و 26 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم
خشایار مردد دستش را جلو برد و روی شانه جلال گذاشت
حرفی نمیزد و با نگاهش قصد داشت او را تسلا دهد
هوا کمی روشن شده بود و دیگر از آن مه غلیظ خبری نبود
اما جاده همچنان شلوغ بود و بوق ممتد ماشین‌ها هم خط می‌انداخت روی اعصاب
صدای آمبولانس و آتش‌‌نشانی موجب شد هر دوی آنها از آن فضایی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، نگار 1373 و 25 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نهم
10 سال بعد
بر روی صندلی نشسته بود و چشم‌هایش خیره قاب عکس روبرویش بود.
خیره پدری که خیلی زود تنهایش گذاشت و سهمش از کودکی را واژه‌ای به نام یتیمی کرد
در تمام این سال‌ها دنیا پاشنه‌اش را درست خلاف جهت خواسته‌های او چرخانده بود و او چه خوب یاد گرفته بود قوی بودن را.
موهای خرمایی‌اش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، نگار 1373 و 26 نفر دیگر

Sahel08

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/21
ارسال ها
116
امتیاز واکنش
1,609
امتیاز
213
سن
94
زمان حضور
3 روز 3 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دهم
روی تاب نشسته بود و موهای‌ بلند و بازش به دست باد نوازش میشد
خاطرات پدر عقل و قلبش را درآورده بود
غمش هم در تمام این ۱۰ سال همچون سایه به دنبالش آمده بود و خاطره‌ها هم نقش همان نمکی را داشتند که به خون می‌انداختند زخم‌های ۱۰‌سال پیش را
(- محکم تر هول بده
- از این محکم تر؟
- ارهه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، نگار 1373 و 26 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا