مشاعره با حرف م

moh@mad · 29/5/23

YeGaNeH گفت:
من اندوهگین نیستم
خودِ اندوهِ جهانم
و سرزمینی در سـ*ـینه‌ام گریه می‌کند.

مرگ را همسنگ با هجران مدان ای دل که من

بارها سنجیدهام مردن یکی هجران صد است

طالب آملی

YeGaNeH · 7/6/23

می‌تپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق تو را می‌گوید...

- فروغ فرخزاد

moh@mad · 9/6/23

YeGaNeH گفت:
می‌تپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق تو را می‌گوید...

- فروغ فرخزاد

مستیم و نداریم غم سود و زیان را
هر شب بفوشیم به جامی دو جهان را

فاضل

Sh@bnam · 9/6/23

moh@mad گفت:
مستیم و نداریم غم سود و زیان را
هر شب بفوشیم به جامی دو جهان را

فاضل

مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدن
با این همه سخت است دل از چون تو بریدن

moh@mad · 10/6/23

Sh@bnam گفت:
مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدن
با این همه سخت است دل از چون تو بریدن

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا خوبترینم کافیست

YeGaNeH · 18/6/23

من به بند تو اسیرم تو زِ من بی‌خبری؟
آفرین... معرفت این است که زِ من می‌گذری.

- شهریار

moh@mad · 19/6/23

YeGaNeH گفت:
من به بند تو اسیرم تو زِ من بی‌خبری؟
آفرین... معرفت این است که زِ من می‌گذری.

- شهریار

من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست

آشیان ساختن ارزانی مرغان چمن
آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست

شهریار

Mahii · 20/6/23

moh@mad گفت:
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست

آشیان ساختن ارزانی مرغان چمن
آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست

شهریار

مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
مشیری

~NIKA~ · 22/6/23

Mahii گفت:
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
مشیری

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

moh@mad · 22/6/23

Sea گفت:
من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم کافیست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

معاونت کل سایت رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

معاونت کل سایت رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین