دانش
کریشنامورتی بهطور مداوم بر جایگاه مناسب تفکر در زندگی روزمره تأکید میکرد. اما با این حال به خطرات ناشی از تفکر نیز اشاره مینمود که زمانیکه به دانش تبدیل میگردد، تصویر ی متحجرانه از گذشته خواهد بود. از نظر کریشنامورتی، چنین اقدامی تفسیر مان و درک کامل مان از جهانی را که در آن زندگی میکنیم تحریف میکند، و بهطور خاص تر، روابطی که آن (جهان) را تعریف میکند به انحراف میکشاند. او دانش را به عنوان یک تابع لازم اما مکانیکی در عملکرد ذهن میدانست.
ظرفیت ذهن در ثبت (وقایع) حصارها و موانعی را ایجاد میکند به عنوان مثال، ابراز کلمات آزار دهنده در یک رابـ*ـطه ممکن است تبدیل به خاطراتی شوند که بر اعمال انسان اثر بگذارند؛ بنابراین دانش میتواند یک اختلاف را در یک رابـ*ـطه نشان دهد و میتواند مخرب باشد. [۱۲۷] او سوالات زیر را مطرح کرد: "آیا مغز میتواند با تمام واکنشها و پاسخهای فوری اش به هر چالش و تقاضا یی باز هم سکوت خود را حفظ کند؟" [۱۲۸] پاسخ او اینچنین بود:این سؤال به معنای پایان دادن به فکر نیست، در مورد این است که آیا مغز میتواند بهطور کامل در سکوت باشد؟ این سکوت به معنای مرگ فیزیکی نیست. ببینید چه اتفاقی میافتد وقتی که مغز کاملاً آرام است. "[۱۲۸]
مغز، برای ضبط کردن، ایجاد امنیت، و "احساس زنده بودن آموزش دیدهاست."ضبط شدههای مغز تصویری از خود، از عزیزان، تجارت، سیاستمداران، کشیشان، و ایدهآلها ایجاد میکند. اگر این تصاویر ماندنی شده باشند فرد همواره ازآن آسیب میبیند، و همواره در چهار چوبی زندگی خواهد کرد که در آن آزادی ای وجود ندارد." اما اگر کسی فرد بتواند بدون اعمال عکسالعمل تنها به آن گوش بسپارد آنگاه مغز دیگر مرکز تبت وقایع (و تصویر سازی) نخواهد بود. " [۱۲۹]
ترس و لـ*ـذت
ترس و لـ*ـذت واژههای همیشگی او در سخنرانیهای عمومی وی بودند. گزیدهای از صحبتهای او در سن دیگو در سال ۱۹۷۰ به شرح زیر است: "ترس همیشه در رابـ*ـطه با چیزی هست، و به خودی خود وجود ندارد. ترس از آنچه در رابـ*ـطه گذشته رخ داده ترس از احتمال تکرار آن در آینده را به همراه خواهد داشت؛ همیشه یک نقطه ثابت وجود دارد که از آن رابـ*ـطه شکل میگیرد. چگونه ترس به آن راه مییابد؟ من دیروز درد داشتم، از این درد خاطرهای وجود دارد که فردا نمیخواهم دوباره تجدید شود.
فکر کردن در مورد درد دیروز، در واقع فکری است که شامل خاطره درد است و ترس از داشتن دوباره درد در فردا را پایهریزی میکند. پس این فکر است که ترس را میآورد. اندیشه بهوجود آورنده ترس است، اندیشه همچنین لـ*ـذت را پرورش میدهد. برای درک ترس شما باید لـ*ـذت را نیز درک کنید. آنها به هم مرتبط هستند، بدون درک یکی شما نمیتوانید دیگری را متوجه شوید. این به این معنی است که یکی نمیتواند بگوید من فقط باید لـ*ـذت داشته باشم بدون ترس. ترس روی دیگر سکهای است که لـ*ـذت نام دارد.
فکر کردن به تصاویری از لـ*ـذت دیروز، باعث بروز این فکر میگردد که ممکن است که دیگر فردا آن لـ*ـذت را نداشته باشید، پس (دوباره) فکر موجب ترس میشود. اندیشه برای حفظ کردن لـ*ـذت تلاش میکند و در نتیجه ترس تغذیه میشود. اندیشه خودش را به عنوان تحلیلگر، از آنچه که باید تجزیه و تحلیل گردد جدا میکند. در حالیکه این دو با هم بخشهایی از تفکر را تشکیل میدهند و این بازی فریبنده فکر است که آن را برای خودش ترتیب میدهد. همه اینها به منظور سر باززدن از روبه رو شدن با ترسهای ناخود آگاهاست، و ابزاری است برای فرار از ترس و در عین حال همزمان با آن ابزاری برای حمایت (حفظ) از آن ترس"
مراقبه
آنچه کریشنامورتی از آن به عنوان واژه مدیتیشن یاد مینمود کاملاً با سیستمها و روشهای کنترل ذهن یا روشهای دستیابی آگاهانه به هدف یا وضعیتی خاص متفاوت بود. او در سخنرانیهای و بحثهای عمومی متعددی به موضوع مراقبه پرداخت: "ذهنی که در مراقبهاست فقط به مراقبه، باید توجه داشته باشد نه به مراقبهکننده. مراقبهکننده ناظر، حسکننده، متفکر و تجربهکنندهاست و زمانی که تجربهکننده و متفکر وجود دارد پس او به دسترسی داشتن، به به دست آوردن، به نتیجه رسیدن و تجربه کردن توجه میکند؛ و آن چیزی است که جاودانهاست و نمیتواند تجربه شود. اصلاً هیچ تجربهای وجود ندارد. تنها یکی وجود دارد که تمی توان برای آن نامی گذاشت. " "... قدرتهای مختلفی وجود دارند… شما آنها را سیدهی مینامید، اینطور نیست؟ آیا میدانید که همه این چیزها مانند شمع در آفتاب هستند؟ هنگامی که خورشید نیست تاریکی وجود دارد و شمع و نور شمع بسیار مهم میشوند. اما زمانی که خورشید، نور، زیبایی و روشنی وجود دارد، همه قدرتها، تمام مراکز مختلف در حال توسعه سیدهیس، چاکراها، کندالینی هستند همه مثل همان نور شمع هستند، آنها ابداً هیچ ارزشی ندارند؛ و هنگامی که شما آن نور را دارید هیچ چیز دیگری را نمیخواهید. "
کریشنامورتی مراقبه را به عنوان یک هنر بزرگ میدید، "شاید هم بزرگترین هنر". او میگفت "شخص باید این هنر را بـ*ـو*سیله تمرین کردن بدون هیچ تکنیکی از طریق، تماشای خودش: در فعالیتهای روزانه (راه رفتن، غذا خوردن)، آداب و رسوم (صحبتها و بدگوییها)، احساسات واکنشی (نفرت، حسادت) و آگاه شدن از این چیزها بدون هیچ انتخابی فرا گیرد." و معتقد بود اشکال مختلفی از مدیتیشن برای فرار از تضادها اختراع شدهاند. [۱۳۲[ این اشکال، طبق نظر کریشنامورتی "بر اساس آرزو و اصرار برای موفقیت، مجاب کردن تضادها و مبارزه برای رسیدن هستند. او این تلاش را به عنوان محدودیت ذهنی شرطی شده میبیند و در این حالت هیچ آزادی وجود ندارد. " مدیتیشن واقعی "پایان تفکر" است که به ابعاد متفاوتی... فرای زمان سوق میدهد.
اندیشه و احساس باعث دفع انرژی میگردد. " تکرار آنها مکانیکی است، در حالی که لازم است، به فرد اجازه تجربه کردن "عظمت و بیکرانی زندگی را نمیدهد". مراقبه تخلیه ذهن از دانستهها ست. مراقبه تفکر یا دعا یا خودهیپنوتیزم (از طریق القاء با کلمات، تصاویر یا امید و پوچیها) نیست. مراقبه پایان بخشیدن به همه اینها به راحتی، بدون تلاش و بدون انتخاب، در شعلهای از آگاهی است.
آموزش
کریشنامورتی چندین مدرسه را در سراسر جهان تأسیس کرد. زمانیکه از او سؤال شد، او موارد زیر را به عنوان اهداف آموزشی خود برشمرد:
- چشمانداز جهانی: نمایی از کل به عنوان بخشی تفکیک شده از اجزاء. هرگز نباید چشماندازی فرقهای وجود داشته باشد، اما همیشه یک چشمانداز جامع آزاد از همه تعصبها باید باشد.
- نگرانی برای انسان و محیط زیست: بشریت بخشی از طبیعت است، و اگر از طبیعت مراقبت نشود، صدمه آن مانند بومرنگ به انسان برمی گردد. فقط آموزش درست، و محبت عمیق بین مردم در همه جا، بسیاری از مشکلات از جمله چالشهای زیستمحیطی را حل خواهد کرد.
- روح مذهبی که خلق و خوی علمی را هم دربردارد: تفکر مذهبی تنها هست اما منزوی نیست. او با مردم و طبیعت در مراوده و ارتباط است. [۱۳۵]
بحران جهانی
بنا بر نظر کریشنامورتی، بسیاری از مشکلات در دنیا از جمله فقر، جنگ، تهدید هستهای، و سایر شرایط تاسف آور، ریشه در تفکر ما دارند. در نظر وی، ما بر اساس تفکرمان زندگی و رفتار میکنیم و بنابراین جنگها و دولتها هم در نتیجه این تفکر هستند. ما هر کدام اعتقادات، نتیجهگیری و تجربیات خود را داریم که به آنها چسبیدهایم و بدین طریق خود را از دیگران منزوی میسازیم.
فعالیتهای خود محور ظاهراً با عنوان ملیگرایی و تعصب مذهبی توجیه میشوند و جهانی پارهپاره یا تقسیم شده را بهوجود آوردهاند که در آن حاضریم بخاطر باورهایمان دیگران را از پای در بیاوریم. برای درک رابـ*ـطه ما با بحران جهانی باید خویشتن را درک کنیم [۱۳۶] او مینویسد. "اگر شما اصلاً نگران جهان نیستید و تنها به فکر رستگاری خویشتن هستید، باورها و خرافههایتان را دنبال کنید و از گوروها (راهنمای روحانی) پیروی کنید، (و البته) پس از آن من میترسم که شما و سخنرانتان دیگر نتوانید با یکدیگر ارتباط برقرار کنید. ما به هیچ عنوان نگران نجات شخصی خود نیستیم اما صادقانه و با جدیت، برای آنچه که ذهن انسان به آن تبدیل شدهاست، و برای آنچه بشریت با آن مواجهاست نگرانیم. ما نگران (نوع) نگاه به این جهان هستیم، اینکه چرا بشر به این دنیا آمدهاست و نقش او چیست؟ "[۱۳۷]
در کتاب «نامه به مدارس» که اولین بار در اوایل ۱۹۸۰ منتشر شد، کریشنامورتی از بحران آن روز را به عنوان بحران شعور یاد کرد. پافشاری بر اندیشه (ایده)، به فرد این اجازه را میدهد تا کشتار شیطانی را به عنوان "وسیلهای برای رسیدن به هدف عالی خود " توجیه کند. از جنبههای دیگر این بحران، دادن شأن و منزلت به اموری همچون دارایی، طبقه اجتماعی یا کشور (حس میهنپرستی) است که پرداخته احساسات انسان است. [۱۳۸]