او یازده سال چیزی منتشر نکرد تا نقد عقل محض را به اتمام رساند در سال ۱۷۸۱ بزرگترین شاهکار فلسفی خود و یکی از بهترین آثار فلسفی تاریخ بشر در کنار کتاب جمهور از افلاطون و اخلاق از اسپینوزا.[۲۳] به این ترتیب، وی با ترکیب این دو مشرب روند تکامل فلسفه را متحول ساخت و مسیر آن را دگرگون کرد. در این راه او دو حرکت یا گام اساسی را در پیش گرفت. او در کتابش:
- با تأکید بر قوت و توانمندی این ادعای تجربهگرایی که تجربهٔ حسی تنها منبع شناخت و منشأ تمام آرا و اندیشههای انسان بهشمار میرود ولی نتیجهگیری بدبینانهٔ آن را قبول نداشت که نمیتوان این آرا و اندیشهها را توجیه نمود و علت یا عللی برای آنها اقامه کرد.
- از سوی دیگر، این ادعای عقلگرایی را نیز قبول نداشت که حقایق واقع دربارهٔ مسئلهٔ وجود یا عدم پدیدهها و اشیا تنها به مدد عقل قابل شناسایی است. میتوان حرکت کانت را خروج عقلگرایی و ایدئالیسم از بنبستهای کور آن دانست.[۲۴]
راهحل پیشنهادی کانت برای این مسئله که چگونه حکم ترکیبی پیشین دربارهٔ اشیاء ممکن است آنست که به جای آنکه فرض کنیم اشیاء اصلند و ذهن ما ادراک خود را تابع حقیقت آنها میکند، فرض کنیم که ذهن ما اشیاء را بر ادراک خود منطبق میسازد؛ بنابراین موضوع ناممکن است که بدانیم ادراک ذهن ما با حقیقت اشیاء منطبق هست یا نه. کانت این استدلال را انقلاب کوپرنیکی خود میخواند.[۲۵] در کتاب نقد عقل عملی نیز که در ۱۷۸۸ تألیف شد به تحقیق در خصوص مابعدالطبیعه یعنی شناخت مسایلی چون وجود خدا، جاودانه بودن روح، جبر و اختیار انسان، ضرورت آزادی و نظایر آنها پرداختهاست.
نقد عقل محض
در ۴۶ سالگی کانت یک محقق جاافتاده بود و همچنین یک فیلسوف تأثیر گذار و از او انتظار زیادی میرفت. در مکاتبهٔ با دوست و شاگردپیشین خود مارکوس بد*کاره، کانت اعتراف میکند که در مقدمهٔ پایاننامه، او ارتباط بین دنیای محسوس و قوای عقلانی را نتوانسته بود بیان کند. او باید توضیح میداد که چطور آنچه را ما دانش حسی مینامیم با نوع دیگر علم که آن را دانش عقلانی مینامیم ممزوج کرده بود زیرا این دو به یکدیگر مربوطند ولی فرایندهای متفاوتی دارند.
کانت همچنین بیداری خود را از خواب دگمگرایی که در آن او اصول مذهب و فلسفهٔ طبیعت را پذیرفته بود مدیون دیوید هیوم میداند.[۲۶] هیوم در کتاب خود به عنوان رساله در خصوص طبیعت انسان استدلال کرده بود که ما ذهن را تنها به طریق ذهنی و نه عینی میشناسیم که در حقیقت یک حالت توهمی است و مجموعهای از دریافتهای ماست. مفاهیمی همچون علیت، اخلاق و اشیاء در هیچکدام در تجربه حضور ندارند برای همین ممکن است واقعیت آنها زیر سؤال باشد.[۲۷] کانت احساس کرد که خرد میتواند این شک را برطرف کند و خود برآن شد که این مشکل را حل کند. با این که از معاشرت و همنشینی با دیگران لـ*ـذت میبرد، کانت انزوا گزید و در برابر سعی دوستانش که میخواستند او را از انزوا بیرون بکشند مقاومت کرد. ولی کانت سکوت خود را در سال ۱۷۸۱ شکست، حاصل آن کتاب نقد عقل محض بود. کانت بر خلاف تجربهگرایی هیوم، ابراز داشت که برخی از علوم به صورت فطری در ذهن وجود دارد مستقل از تجربه.[۲۸] با اینکه این نقد امروزه بین همهٔ فلاسفه جزو یکی از مهمترین آثار فلسفه بهشمار میرود، ولی در زمان خود این اثر از سرشناسی زیادی پیدا نکرد. کتاب حدود ۸۰۰ صفحه بود و زبانی بسیار پیچیده داشت. تعداد کمی آن را بررسی کردند و آنها آن را اثر مهمی بهشمار نیاوردند. شاگرد پیشین کانت یوهان گوتفرید هِردِر این نقد را وارد کرد که در این کتاب خرد به عنوان یک پدیدهٔ قابل بررسی و نقد قلمداد شده به جای آنکه فرایند استدلال در حوزهٔ زبانی و شخصیت فرد مورد بررسی قرار گیرد.[۲۹] همچنین مانند برخی دیگر از فلاسفه که کار کانت را نقد کردند، او بر این عقیده بود که زمان و مکان صورت مستقلی ندارند تا بتوانند مورد بررسی قرار گیرند. همچنین گارو و فِدِر بر کانت ایراد وارد کردند که او تفاوتی بین دریافت و حس قائل نشدهاست.
اخلاق
مقالهٔ اصلی: اخلاق کانتی
کانت معتقد بود که ارادهٔ خیر و حسن نیت تنها مفهوم ذاتاً خوب است[۳۱] و معنی حسن نیت، انجام وظیفه است، تنها دلیل موجه برای ادای وظیفه همان وظیفه بودن آن است و هیچ دلیل دیگری نباید داشته باشد، و اگر کسی از ترس مجازات یا به امید پاداش ادای وظیفه کند، تکلیف خود را انجام ندادهاست. کانت در این زمینه گفتهاست: «من خواب میدیدم و میپنداشتم که زندگی تمتع است چون بیدار شدم دیدم وظیفه است.»[۳۲] تکلیف عملی است که شخص برای متابعت از قاعدهٔ کلی انجام میدهد. به عبارتی دیگر تکلیف احترام به قانون است.[۳۳] قاعدهٔ اخلاقی اصلی کانت این است که شخص باید همواره چنان عمل کند که گویی شیوهٔ عمل او قانون فراگیر طبیعت خواهد شد و همواره و همهوقت قانون کلی خواهد بود.[۳۲] قاعدهٔ اساسی دیگر در فلسفهٔ کانت بیان میکند که انسان غایت فی نفسه است و باید با هر انسانی، خواه خود و خواه دیگران به عنوان غایت رفتار کرد نه وسیلهٔ رسیدن به هدف.[۳۴]
زیباییشناسی
اگر کار مهم فلسفی کانت میانجیگری میان تقابل «عقلگرایی» و «تجربهگرایی» یا فراروی از آن دانسته شود، تنها قلمروی از فلسفه که در آن وی وظیفه خودش را دقیقاً در این حدود میفهمد زیباییشناسی است. وی راه حلهای عقل گرایان و تجربه گرایان دربارهٔ احکام ذوق را ناپذیرفتنی میداند و میگوید راه حل قانعکننده برای مسئله ذوق باید هنجاری بودن اصیل چنین احکامی یا ضرورت و اعتبار کلی آنها برای همه سوژهها را با سوبژکتیویته ذاتیشان ترکیب کند؛ یعنی این احکام بدانچه خشنود یا ناخشنود میکنند مربوط میشوند نه به هرگونه ویژگی عینی که موجب لـ*ـذت یا الم میشود.[۳۵]
حکم ذوق متضمن چیزی است که کانت «بازی آزاد» خیال و فاهمه در رابـ*ـطه متقابل مینامد. مقصود از آزاد بودن، آن است که خیال تابع هیچ مفهوم از فاهمه نیست. این بازی آزاد، سبب هماهنگی دو قوه میشود و هر دو را جان میبخشد و سوژه، فعالیت ثمربخش هر یک از قوای ما را به شکل احساس لـ*ـذت، تجربه میکند. این احساس لـ*ـذت در نظریه کانت، لـ*ـذت زیبایی شناختی یا تجربه زیبایی است. حکم زیبایی شناختی مقابل، یعنی دربارهٔ زشتی یک چیز، هنگامی است که تصور، فاهمه را از درک دادههای خیال بازمیدارد، به طوری که قوای ما نمیتوانند همکاری بی مخمصه ای داشته باشند.[۳۶]
لـ*ـذت زیبایی شناختی به نحو کلی انتقالپذیر است و چون ما موجودهایی اجتماعی هستیم که از توانایی ارتباط برقرار کردن با هم نوعانمان لـ*ـذت میبریم، به لـ*ـذت جنب و جوش متقابل قوا، لـ*ـذت اجتماعی بودن نیز افزوده میشود - لـ*ـذت داشتن احساسهایی که به نحو کلی انتقالپذیر و با دیگران شرکتپذیرند.[۳۷]
آزادی اراده
در مورد مسئلهٔ آزادی اراده، کانت قائل به مختار بودن و ارادهٔ آزاد انسان است. او معتقد است که این موضوع نیازی به برهان و استدلال ندارد[۳۸] و عقل محض در تحلیل این مسئله عاجز است. او وجود انسان را شامل وجه طبع و عقل میداند. طبع انسان مربوط به طبیعت است و تابع علیت و جبری، اما عقل انسان از جملهٔ معقولات است و زمانی نیست. پس هنگامی که انسان از عقل خود پیروی کند و تکالیف خود را انجام دهد، محکوم ارادهٔ خود یعنی آزاد خواهد بود.
کانت به اندازه اسلاف فیلسوف پیشین خود در فکر اثبات و استقرار آزادی اراده بود، ولی چون از دشواریهایی که در این راه در پیش رو داشت آگاه بود نوشت: «از آنجا که پیوند ناگسستنی رویدادها (پدیدهها) قانون تغییرناپذیر طبیعت است، اگر رویدادها واقعاً و مطلقاً حقیقت داشته باشند آزادی اراده ممتنع است؛ لذا فیلسوفانی که در این مسئله به عقیده عموم بگروند هرگز نخواهند توانست دو مفهوم طبیعت و آزادی را سازگار سازند.»