Z.a.H.r.A☆
مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
- عضویت
- 19/7/21
- ارسال ها
- 1,348
- امتیاز واکنش
- 9,400
- امتیاز
- 333
- محل سکونت
- Otherworld
- زمان حضور
- 168 روز 9 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
آینهها ترسناکترین چیزهایی هستند که در خانه نگه میداریم. در تمام فرهنگهای بشری، باورهای خرافی گوناگونی دربارۀ آینهها وجود دارد. شاید دلیلش این است که ما وحشتانگیزترین چیزی که در زندگیمان میشناسیم را در آنها میبینیم: خودمان را. هر چه در عکسهای آلبوم خانوادگی، مهربان و آرامیم، جلوی آینه شکلکهای دیوانهوار درمیآوریم. انگار هیولایی که در وجودمان نشسته، از طریق آینه است که خودش را نشان میدهد. این ترسها، امروز بیشتر از همیشه هم شدهاند، چون همهمان در تالار آینهای بیانتها حبس شدهایم: اینترنت.
مگان اوگبلین، پاریس ریویو — هیچ شیء متداولی به اندازۀ آینه مایۀ وحشت، سردرگمی و اضطراب بیمارگونه نشده است. تقریباً تمام فرهنگها به آینه که میرسند، خرافاتی میشوند: در برخی کشورها آینۀ اتاق بیمار را میپوشانند مبادا که روح را از تن رنجورش بیرون بکشد، و پس از آنکه کسی مُرد آینه را در لفافهای میپیچند مبادا که روحش سرگردان شود. یک اسطورۀ چینی میگوید تصاویری که در آینه میبینیم، در حقیقت موجوداتی شیطانیاند که وانمود میکنند بازتاب مایند، اما بیصدا نقشۀ مرگمان را میکشند. بچه که بودم، در فولکلور عامیانه اعتقاد داشتند اگر جلوی آینهای مات بایستید و سرود «مریم خونین»۱ را سهبار بخوانید، ساحرهای ظاهر میشود که از شما امتحان میگیرد و اگر موفق نشوید، میکُشدتان. هرگز جرأت نکردم این کار را بکنم، ولی قصهاش آنقدر مرا میترساند که سالهای سال از تصویرم در آینههای مات میگریختم، مبادا که فکرکردن به کلمات آن سرود هم ساحره را پدیدار کند. نارسیس اولین کسی بود که بهخاطر نگاه به بازتاب خودش جان داد. بعضی از عرفا هم این داستان را به آدم نسبت دادهاند که با خیرهشدن به خودش در حوض آب، جایگاه عرشیاش را از دست داد. همیشه این روایت از هبوط را ترجیح دادهام. بالاخره برای آنچه داستان سِفر پیدایش میخواهد به صورت دراماتیک بیان کند، آینه استعارۀ مناسبی است، به مراتب مناسبتر از سیب: آن لحظهای که آدمیان به خودآگاهی رسیدند و برای اولین بار فهمیدند که از مرگ گریزی ندارند. این تجلی آغازین کماکان در دو معنای واژۀ vanity هویداست که خودپسندی و بیهودگی را در چنبرۀ ریشۀ لغویاش گرفتار میکند. (واژۀ hevel، معادل عبری vanity که محبوب سلیمان بود، را میتوان «نفَس محض» هم ترجمه کرد. این نیز از پیرنگ هولناک آن واژه حکایت میکند.)
انسانشناسان از قدیم حدسشان این بوده که بازتابها، اولین نسخههای مفهوم روح را به ذهن بشر انداختهاند. انسان اولیه، بازتاب خود را در تالاب میدید و باور داشت نسخۀ دیگری از خویشتن اوست که پس از مرگش باقی میماند. ولی اگر این بدل موجب فناناپذیری میشد، اضطراب جدیدی هم به بار میآورد: تمثال آدمی میتوانست خود را از قید او رها کند و جانی از آنِ خودش بیابد، یا به دست دشمن بیفتد. بسیاری از تابوهای اقوام بدوی دربارۀ بازتابها و سایهها و تصویرها از این اعتقاد نشأت میگرفت که با آسیبزدن به تمثال کسی میتوان خودش را آزار داد. جادو و افسونِ این ترسِ دائمی را در خاطرۀ جمعیمان ریختهاند که شاید یک روز بردۀ سایههایمان شویم. یاد آن صحنه از نمایش موزیکال «دختر مدل»۲، ساختۀ سال ۱۹۴۴، میافتم که بازتاب جین کِلی در شیشۀ مغازه جان میگیرد و کِلی را افسون میکند تا از رقص بیحسابوکتابش تقلید کند، انگار که کِلی عروسک است و بازتابش عروسکگردان. همین صحنهچینی را میشود در بیشمار قصۀ دورۀ رمانتیک دید که قهرمان داستان تصویرش را به شیطان میدهد تا عشق یک بانو یا وعدۀ جوانی ابدی را به چنگ آورد. این بدهبستان هیچ وقت پایان خوشی نداشته است. جان یافتن آن بازتاب یعنی بُرونریزی همۀ میلهای سرکوبشدۀ آن قهرمان، یعنی نهاد (اید) جاندار او، که بدنامش میکند و لاجرم او را به خودکشی میکشاند. اوتو رنک، روانکاوی بود که در مطالعاتش پیرامون بدلها، اشاره کرد از همۀ این قصهها یک درس میشود گرفت: بازتاب هرقدر هم خارقالعاده به نظر بیاید، همیشه مُنادی مرگ است.
مگان اوگبلین، پاریس ریویو — هیچ شیء متداولی به اندازۀ آینه مایۀ وحشت، سردرگمی و اضطراب بیمارگونه نشده است. تقریباً تمام فرهنگها به آینه که میرسند، خرافاتی میشوند: در برخی کشورها آینۀ اتاق بیمار را میپوشانند مبادا که روح را از تن رنجورش بیرون بکشد، و پس از آنکه کسی مُرد آینه را در لفافهای میپیچند مبادا که روحش سرگردان شود. یک اسطورۀ چینی میگوید تصاویری که در آینه میبینیم، در حقیقت موجوداتی شیطانیاند که وانمود میکنند بازتاب مایند، اما بیصدا نقشۀ مرگمان را میکشند. بچه که بودم، در فولکلور عامیانه اعتقاد داشتند اگر جلوی آینهای مات بایستید و سرود «مریم خونین»۱ را سهبار بخوانید، ساحرهای ظاهر میشود که از شما امتحان میگیرد و اگر موفق نشوید، میکُشدتان. هرگز جرأت نکردم این کار را بکنم، ولی قصهاش آنقدر مرا میترساند که سالهای سال از تصویرم در آینههای مات میگریختم، مبادا که فکرکردن به کلمات آن سرود هم ساحره را پدیدار کند. نارسیس اولین کسی بود که بهخاطر نگاه به بازتاب خودش جان داد. بعضی از عرفا هم این داستان را به آدم نسبت دادهاند که با خیرهشدن به خودش در حوض آب، جایگاه عرشیاش را از دست داد. همیشه این روایت از هبوط را ترجیح دادهام. بالاخره برای آنچه داستان سِفر پیدایش میخواهد به صورت دراماتیک بیان کند، آینه استعارۀ مناسبی است، به مراتب مناسبتر از سیب: آن لحظهای که آدمیان به خودآگاهی رسیدند و برای اولین بار فهمیدند که از مرگ گریزی ندارند. این تجلی آغازین کماکان در دو معنای واژۀ vanity هویداست که خودپسندی و بیهودگی را در چنبرۀ ریشۀ لغویاش گرفتار میکند. (واژۀ hevel، معادل عبری vanity که محبوب سلیمان بود، را میتوان «نفَس محض» هم ترجمه کرد. این نیز از پیرنگ هولناک آن واژه حکایت میکند.)
انسانشناسان از قدیم حدسشان این بوده که بازتابها، اولین نسخههای مفهوم روح را به ذهن بشر انداختهاند. انسان اولیه، بازتاب خود را در تالاب میدید و باور داشت نسخۀ دیگری از خویشتن اوست که پس از مرگش باقی میماند. ولی اگر این بدل موجب فناناپذیری میشد، اضطراب جدیدی هم به بار میآورد: تمثال آدمی میتوانست خود را از قید او رها کند و جانی از آنِ خودش بیابد، یا به دست دشمن بیفتد. بسیاری از تابوهای اقوام بدوی دربارۀ بازتابها و سایهها و تصویرها از این اعتقاد نشأت میگرفت که با آسیبزدن به تمثال کسی میتوان خودش را آزار داد. جادو و افسونِ این ترسِ دائمی را در خاطرۀ جمعیمان ریختهاند که شاید یک روز بردۀ سایههایمان شویم. یاد آن صحنه از نمایش موزیکال «دختر مدل»۲، ساختۀ سال ۱۹۴۴، میافتم که بازتاب جین کِلی در شیشۀ مغازه جان میگیرد و کِلی را افسون میکند تا از رقص بیحسابوکتابش تقلید کند، انگار که کِلی عروسک است و بازتابش عروسکگردان. همین صحنهچینی را میشود در بیشمار قصۀ دورۀ رمانتیک دید که قهرمان داستان تصویرش را به شیطان میدهد تا عشق یک بانو یا وعدۀ جوانی ابدی را به چنگ آورد. این بدهبستان هیچ وقت پایان خوشی نداشته است. جان یافتن آن بازتاب یعنی بُرونریزی همۀ میلهای سرکوبشدۀ آن قهرمان، یعنی نهاد (اید) جاندار او، که بدنامش میکند و لاجرم او را به خودکشی میکشاند. اوتو رنک، روانکاوی بود که در مطالعاتش پیرامون بدلها، اشاره کرد از همۀ این قصهها یک درس میشود گرفت: بازتاب هرقدر هم خارقالعاده به نظر بیاید، همیشه مُنادی مرگ است.
وقتی به آینه نگاه میکنیم، روبهروی مرگ نشستهایم!
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com