Z.a.H.r.A☆
مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
- عضویت
- 19/7/21
- ارسال ها
- 1,348
- امتیاز واکنش
- 9,400
- امتیاز
- 333
- محل سکونت
- Otherworld
- زمان حضور
- 168 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسر عموی بزرگم منزل ای را خرید و همان را بازسازی کرد. همان منزل در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا به حال کسی در همان اقامت نداشت، یعنی درست از آن زمانی که مالکش یک دکتر بود و درگذشت.
مطب و داروخانه همان دکتر در پشت منزل واقع شده بود. یک خانه سرایداری هم کنار منزل بود….از قرار معلوم یکی از پسرهای دکتر به دختر جوان سرایدار پیشنهاد ازدواج می دهد، اما دکتر مخالفت نموده و در نتیجه دختر بیچاره خودش را پایین پله های سالن حلق آویز می نماید.
همان وقت رسم بود که پس از مرگ هر فرد در منزل، تا مدتی روی همه آینه ها و ساعت ها پارچه ای تیره می انداختند تا ارواح مرده ها در آنها گیر نیفتند اما از قرار معلوم دکتر از همان رسم بی خبر بود. پسرعموی من نیز که از دکوراسیون منزل بسیار خوششش آمده بودُ در مدل مبلمان و تابلوها و آینه ها تغییری ایجاد ننمود.
زمانی که در ایام عید به همراه داداش کوچکم و پسرعموهای دیگر به دیدن آنجا رفتیم، آینه ای قشنگ مقابل راه پله اعتنای مرا به خود جلب نمود. در حالی که به دقت و از نزدیک همان آینه را تماشا می کردم، متوجه شدم که چند اثر انگشت روی همان به چشم می خورد.
من با آستین لباسم تلاش کردم که همان لکه ها را پاک کنم اما در کمال شگفت و ناباوری متوجه شدم که خاصیت انگشت به خورد آینه رفته میباشد و پاک نمی گردد! همین تنها پدیده عجیب و غریب و غیر پیش پا افتاده در آنجا نبود.هنگامی که در سالن می نشستم و تمام کنار هم بودیم،
به وضوح صدای آهسته موسیقی و قدم های سبک یک زن و یا مرد را می شنیدیم. اگرچه واضح نبود که چه حرفهایی زده می گردد اما در هر صورت صدایی خشمگین و یا غضبناک نبود، حقیقتا می توانم بگویم که همان سر و صداها بسیار هم دلنشین و خوشایند بوده اند.
هر زمان که به سوی صدا می رفتم، ناگهان صداها قطع می شدند. اما در بالای راه پله واقعا حضور نحس و شرارت بار شخصی را احساس می کردم، نه تنها در یک بخش ، بلکه در همه بخش های بالای منزل.اگرچه من هم پسرعمویم را دوست دارم و هم منزل جدیدش را اما تنها زمانی به آنجا می روم که مجبور باشم! راستش از طبقه بالای آنجا وحشت دارم.
من یک دختر ۱۶ ساله بی باک و شجاع هستم، هیچ گاه از سواری در ترن های خطرناک هوایی ترسی به خود راه نمی دهم و با رضایت خاطر به تماشای فیلم های جنایی و ترسناک می نشینم اما اعتراف می کنم که از آنجا می ترسم.مادرم همچنان حرفهایم را باور نمیکند و به نظرش مجنون شده ام، اگرچه خود او هم صدای قدم ها را می شنود و اثرات انگشت را روی همان آینه می بیند!
مطب و داروخانه همان دکتر در پشت منزل واقع شده بود. یک خانه سرایداری هم کنار منزل بود….از قرار معلوم یکی از پسرهای دکتر به دختر جوان سرایدار پیشنهاد ازدواج می دهد، اما دکتر مخالفت نموده و در نتیجه دختر بیچاره خودش را پایین پله های سالن حلق آویز می نماید.
همان وقت رسم بود که پس از مرگ هر فرد در منزل، تا مدتی روی همه آینه ها و ساعت ها پارچه ای تیره می انداختند تا ارواح مرده ها در آنها گیر نیفتند اما از قرار معلوم دکتر از همان رسم بی خبر بود. پسرعموی من نیز که از دکوراسیون منزل بسیار خوششش آمده بودُ در مدل مبلمان و تابلوها و آینه ها تغییری ایجاد ننمود.
زمانی که در ایام عید به همراه داداش کوچکم و پسرعموهای دیگر به دیدن آنجا رفتیم، آینه ای قشنگ مقابل راه پله اعتنای مرا به خود جلب نمود. در حالی که به دقت و از نزدیک همان آینه را تماشا می کردم، متوجه شدم که چند اثر انگشت روی همان به چشم می خورد.
من با آستین لباسم تلاش کردم که همان لکه ها را پاک کنم اما در کمال شگفت و ناباوری متوجه شدم که خاصیت انگشت به خورد آینه رفته میباشد و پاک نمی گردد! همین تنها پدیده عجیب و غریب و غیر پیش پا افتاده در آنجا نبود.هنگامی که در سالن می نشستم و تمام کنار هم بودیم،
به وضوح صدای آهسته موسیقی و قدم های سبک یک زن و یا مرد را می شنیدیم. اگرچه واضح نبود که چه حرفهایی زده می گردد اما در هر صورت صدایی خشمگین و یا غضبناک نبود، حقیقتا می توانم بگویم که همان سر و صداها بسیار هم دلنشین و خوشایند بوده اند.
هر زمان که به سوی صدا می رفتم، ناگهان صداها قطع می شدند. اما در بالای راه پله واقعا حضور نحس و شرارت بار شخصی را احساس می کردم، نه تنها در یک بخش ، بلکه در همه بخش های بالای منزل.اگرچه من هم پسرعمویم را دوست دارم و هم منزل جدیدش را اما تنها زمانی به آنجا می روم که مجبور باشم! راستش از طبقه بالای آنجا وحشت دارم.
من یک دختر ۱۶ ساله بی باک و شجاع هستم، هیچ گاه از سواری در ترن های خطرناک هوایی ترسی به خود راه نمی دهم و با رضایت خاطر به تماشای فیلم های جنایی و ترسناک می نشینم اما اعتراف می کنم که از آنجا می ترسم.مادرم همچنان حرفهایم را باور نمیکند و به نظرش مجنون شده ام، اگرچه خود او هم صدای قدم ها را می شنود و اثرات انگشت را روی همان آینه می بیند!
خانه ترسناک با ارواح مردگان
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com