- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره نا امیدی
قصه شب “باغ تد”: عمو قورباغه در باغش بود که قورباغه جوانی به نام تد قدم زنان به طرف او رفت و گفت:”عمو قورباغه! چه باغ خوبی داری! “
عمو قورباغه گفت:”بله باغ خیلی زیبایی است. اما نگهداری از این باغ کار خیلی سختی است.”
تد گفت:”ای کاش من هم یک باغ داشتم.”
عمو قورباغه گفت:”اینجا مقداری دانه گل هست. اینها را در زمین بکار، به زودی صاحب یک باغ خواهی شد.”
تد پرسید: به همین زودی؟ “
عمو قورباغه گفت:” بله. خیلی زود. ”
نا امید بودن
تد به طرف خانه دوید و دانههای گل را در زمین کاشت و گفت:” آهای دانهها حالا شروع به روییدن کنید. ” تد مدتی را بالا و پایین رفت. اما دانهها شروع به رشد نکردند. تد سرش را به زمین نزدیک کرد و با صدای بلند گفت:” ای دانهها همین حالا شروع به روییدن کنید. “
تد دوباره به زمین نگاه کرد. باز هم دانهها شروع به رشد نکردند. او این بار سرش را به زمین نزدیک کرد و فریاد زد:” دانه ها حالا شروع به روییدن کنید. “
عمو قورباغه دوان دوان به طرف او آمد و پرسید: ” این همه سر و صدا برای چیست؟ ”
تد گفت: ” دانه های من رشد نمی کنند. “
عمو قورباغه گفت:”تو خیلی فریاد میزنی. این دانه های بیچاره می ترسند که سر از خاک بیرون بیاورند. ”
تد پرسید:” دانههای من از رشد کردن ترسیدند؟ “
عمو قورباغه گفت:” البته. آنها را برای چند روز تنها بگذار تا خورشید بر آنها بتابد و باران بر آنها ببارد. به زودی دانه های گل
تو رشد می کنند. “
آن شب تد از پنجره به بیرون نگاه کرد و ناگهان گفت:” دانه های من سر از خاک بیرون نمی آورند. آنها حتماً از تاریکی ترسیده اند. ” تد با تعدادی شمع به طرف باغش رفت و با خودش گفت:” من برای دانه های گل یک قصه می خوانم. این طوری نمی ترسند. “
آنوقت برای دانه هایش یک قصه طولانی خواند. تد تمام روز بعد را هم برای دانه هایش آواز خواند و تمامی روز بعد را هم دوباره برای آنها شعر خواند و همچنین همه روز بعدش را هم موسیقی زد.
تد به زمین نگاه کرد. اما دانهها هنوز شروع به رشد نکرده بودند. او با گریه و ناله گفت:” پس من باید چه کار کنم. این دانهها باید ترسوترین دانه های دنیا باشند. “
سپس تد احساس خستگی زیادی کرد و خوابش برد. ناگهان صدای عمو قورباغه را شنید که می گفت:” تد! تد بیدار شو! به باغت نگاه کن. ” تد به باغش نگاه کرد. گیاهان کوچک سبزی از زمین بیرون آمده بودند.
مترجم: سمیه نثاری
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع: سرسره
قصه شب “باغ تد”: عمو قورباغه در باغش بود که قورباغه جوانی به نام تد قدم زنان به طرف او رفت و گفت:”عمو قورباغه! چه باغ خوبی داری! “
عمو قورباغه گفت:”بله باغ خیلی زیبایی است. اما نگهداری از این باغ کار خیلی سختی است.”
تد گفت:”ای کاش من هم یک باغ داشتم.”
عمو قورباغه گفت:”اینجا مقداری دانه گل هست. اینها را در زمین بکار، به زودی صاحب یک باغ خواهی شد.”
تد پرسید: به همین زودی؟ “
عمو قورباغه گفت:” بله. خیلی زود. ”
نا امید بودن
تد به طرف خانه دوید و دانههای گل را در زمین کاشت و گفت:” آهای دانهها حالا شروع به روییدن کنید. ” تد مدتی را بالا و پایین رفت. اما دانهها شروع به رشد نکردند. تد سرش را به زمین نزدیک کرد و با صدای بلند گفت:” ای دانهها همین حالا شروع به روییدن کنید. “
تد دوباره به زمین نگاه کرد. باز هم دانهها شروع به رشد نکردند. او این بار سرش را به زمین نزدیک کرد و فریاد زد:” دانه ها حالا شروع به روییدن کنید. “
عمو قورباغه دوان دوان به طرف او آمد و پرسید: ” این همه سر و صدا برای چیست؟ ”
تد گفت: ” دانه های من رشد نمی کنند. “
عمو قورباغه گفت:”تو خیلی فریاد میزنی. این دانه های بیچاره می ترسند که سر از خاک بیرون بیاورند. ”
تد پرسید:” دانههای من از رشد کردن ترسیدند؟ “
عمو قورباغه گفت:” البته. آنها را برای چند روز تنها بگذار تا خورشید بر آنها بتابد و باران بر آنها ببارد. به زودی دانه های گل
تو رشد می کنند. “
آن شب تد از پنجره به بیرون نگاه کرد و ناگهان گفت:” دانه های من سر از خاک بیرون نمی آورند. آنها حتماً از تاریکی ترسیده اند. ” تد با تعدادی شمع به طرف باغش رفت و با خودش گفت:” من برای دانه های گل یک قصه می خوانم. این طوری نمی ترسند. “
آنوقت برای دانه هایش یک قصه طولانی خواند. تد تمام روز بعد را هم برای دانه هایش آواز خواند و تمامی روز بعد را هم دوباره برای آنها شعر خواند و همچنین همه روز بعدش را هم موسیقی زد.
تد به زمین نگاه کرد. اما دانهها هنوز شروع به رشد نکرده بودند. او با گریه و ناله گفت:” پس من باید چه کار کنم. این دانهها باید ترسوترین دانه های دنیا باشند. “
سپس تد احساس خستگی زیادی کرد و خوابش برد. ناگهان صدای عمو قورباغه را شنید که می گفت:” تد! تد بیدار شو! به باغت نگاه کن. ” تد به باغش نگاه کرد. گیاهان کوچک سبزی از زمین بیرون آمده بودند.
مترجم: سمیه نثاری
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
منبع: سرسره
قصه باغ تد
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com