کامل شده مجموعه اشعار نطق خاطر | سارا مرتضوی کاربر انجمن رمان 98

سارا مرتضوی · 29/10/21

انگار عقربه‌ها
خواب زمستانی
رفته‌اند.
چشمان ترک‌برداشته‌ام
همراه ثانیه‌ها
جا خوش کرده‌اند
هـ*ـوس نکردم
چشم به راهی را
ولی عجب!
دوخته شدم

سارا مرتضوی · 29/10/21

رویت رنگین گل‌ها
شورمی‌انگیزد
شهر خیالی‌ام را
یاد می‌آورد
آنجا که پر از
آشتی و صفاست
ملک من
دنیای رنگی‌رنگی!

سارا مرتضوی · 29/10/21

فرفری موی بلندم
ای ثنا!
دیدنت، شنیدنت
در این هرج و مرج
عجب بوی آشنایی
حس من، حس توست
به زلالی آب چشمه
به صفای برگ سبز تازه

سارا مرتضوی · 29/10/21

من آن دخترک تنهای شهرم
که بر کنج دیوار لمیدم
من همانم که صدایش
در تب و تاب گفتن
مسکوت مانده

سارا مرتضوی · 29/10/21

اِی دل کجایی
بی‌قرار است روزگارم
من بی تو
آن سرگشته‌ی دشت خدایم

سارا مرتضوی · 29/10/21

با من بگو از
دل تنگ
حسرت‌های همیشگی
درد غم، روح سرگردان
خط خطی‌های توی دفتر
ناگفته‌های مسکوت

سارا مرتضوی · 29/10/21

بیهوده کاری است
بافکر نوشتن
از دلتنگی‌ها، ناگفته‌ها.
می‌خواهم
نطق جان
حرف دل
یاد رویا کنم.
بی‌حواشی

سارا مرتضوی · 29/10/21

گلبهی، سبز و بنفش
پوشانده تمام تنش را
دو چشم مشکی بلوری
دهان باز بدنبال غذا
زندگی دو روزه
آرزوهای برباد رفته
ماهی کوچک آکواریوم

سارا مرتضوی · 29/10/21

گوشه‌ی جدول سیاه و سفید
روی سنگی نشستم
خودروها ویژویژ پشت هم
مثل قطار سریع‌السیر ناکجاآباد
رد می‌شوند
یاد عمرم افتادم
با همین سرعت

سارا مرتضوی · 29/10/21

در کنار بینایی
میزنم خود را
به کوری
می‌شنوم اما
کر هستم
نه توان دیدن درد دارم
نه شنیدن فریاد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی