خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Afsa

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/6/20
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
13,227
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
بهشت اندیشه
زمان حضور
29 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله الرحمن الرحیم
نام دلنوشته: سفری بدون مقصد
ژانر: عاشقانه، تراژدی، فلسفی
نویسنده: آفسا
خلاصه:
به گمانم نیش عشق بر پیکره‌ام فرورفت که دیگر سفر و مقصد نفهمیدم.
زهرش مویرگ‌هایم را تنگ کرد و روحم مدهوش ارواح شد.
خود قدم پیش گذاشته بودم برایش؛ برای این دیوانگی و سرگشتگی.
داوطلبانه، بقچه سفر از کف نهادم و بی توشه و اندوخته، رهسپار هجرتی بی‌بازگشت شدم.
تنها دستانی گرم داشتم برای همراهی و همسفری؛ آنگونه که دلم گرم می‌شد به گرمای وجودش؛
و قدم‌زنان در مسیری نامعلوم و بی‌انتها، زمزمه‌ام همین بود:
عشقت اندر دل ویرانۀ ما منزل کرد‏
‏‏آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد‏

#آفسا_نوشت

ادامه دلنوشته سفری به مقصد تو


دل نوشته سفری بدون مقصد | آفسا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، P.E.G.A.H و 14 نفر دیگر

Afsa

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/6/20
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
13,227
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
بهشت اندیشه
زمان حضور
29 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
گمان می‌کردم، همین که دستم که به سیب آخرین شاخه برسد، سفرم تمام می‌شود.
اما همین که «او» را یافتم، هجرتی نو آغاز گشت و با تمام خستگی‌ام،
همچنان باید خود را می‌کشیدم به سمت ... به راستی به کجا؟
نگاه همسفرم، چشمان منجمدم را جلا می‌بخشید و یخ‌بندانش را ذوب می‌کرد.
او را یافته بودم تا سفر عشق به پایان برسانم؛ چه غافل بودم.
عشق و عاشقی، جاده‌ای بی‌انتها بود به سمت ناکجاآباد.
#آفسا_نوشت


دل نوشته سفری بدون مقصد | آفسا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، P.E.G.A.H و 14 نفر دیگر

Afsa

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/6/20
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
13,227
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
بهشت اندیشه
زمان حضور
29 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه شیرینند لبخندهایش! گویی از لحظه دیدار، قلبش را به دل خسته‌ام دوخته‌اند؛
که این چنین دلم ضعف می‌رود برای خنده‌های عمیقش!
او هم کمی انصاف ندارد! چنان از ته دل می‌خندد، انگار نه انگار که ته دلش، متصل به دل وامانده‌ام شده.
شاید غافل می‌شود، چنانچه، تا آنجا که توانسته باری از دوشم برداشته،
و مهر ورزیده است؛ کاسه عشقم را سرریز می‌کند.
می‌داند که از این سفر پس از سفر، سردرگم و خسته می‌شوم.
کوله بارم را می‌گیرد و مثل پسرکی سر به هوا که در دشت می‌دود، می‌خندد!
کاش قدرش را بدانم؛ همسفرم نظیر ندارد.

#آفسا_نوشت


دل نوشته سفری بدون مقصد | آفسا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا