- عضویت
- 22/2/21
- ارسال ها
- 751
- امتیاز واکنش
- 11,208
- امتیاز
- 303
- زمان حضور
- 31 روز 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
رز عاشق نقاشی بود. او خیلی فقیر بود و هیچ خودکار و مدادی نداشت.
او با چوب روی ماسه نقاشی می کشید.
روزی از روزها پیرزنی رز را دید و گفت: «سلام! بیا این قلم مو و کاغذها رو بگیر. مال تو.»
رز با لبخندی گفت: «خیلی ممنون!»
رز خیلی خوشحال بود.
با خود فکر کرد: «بذار ببینم، چی بکشم؟»
اطراف را نگاه کرد و اردکی را در برکه دید.
«فهمیدم! یه اردک می کشم!»
همین کار را کرد. ناگهان اردک از کاغذ به بیرون پرید و به سمت برکه پرواز کرد.
او گفت: «وای! این قلم مو سحرآمیزه!»
رز دختر خیلی مهربانی بود و برای همهی اهالی روستایش نقاشی کشید.
او برای کشاورز گاوی نقاشی کرد و برای معلم مداد و برای همه بچه ها اسباب بازی کشید.
پادشاه از قلم موی سحرآمیز با خبر شد و سربازی فرستاد تا رز را پیدا کند.
سرباز گفت: «با من بیا. پادشاه می خواد براش مقداری پول نقاشی کنی.»
رز گفت: «ولی اون که ثروتمنده.»
«من فقط واسه آدمای فقیر نقاشی می کشم.»
اما سرباز بدجنس رز را پیش پادشاه برد.
او داد زد: «برای من درختی بکش که رو شاخه هاش پر از پول باشه.»
رز شجاع بود و گفت: «نه!»
به همین خاطر پادشاه او را زندانی کرد.
اما رز یک کلید برای باز کردن در و یک اسب برای فرار کردن از آنجا نقاشی کرد.
پاشاه او را تعقیب کرد.
رز هم چاله بزرگی کشید و تالاپ!
پادشاه در چاله افتاد.
حالا رز فقط از قلم موی سحرآمیز برای کمک به آدمهایی استفاده می کند که خیلی خیلی به کمک نیاز دارند.
منبع کوکا
او با چوب روی ماسه نقاشی می کشید.
روزی از روزها پیرزنی رز را دید و گفت: «سلام! بیا این قلم مو و کاغذها رو بگیر. مال تو.»
رز با لبخندی گفت: «خیلی ممنون!»
رز خیلی خوشحال بود.
با خود فکر کرد: «بذار ببینم، چی بکشم؟»
اطراف را نگاه کرد و اردکی را در برکه دید.
«فهمیدم! یه اردک می کشم!»
همین کار را کرد. ناگهان اردک از کاغذ به بیرون پرید و به سمت برکه پرواز کرد.
او گفت: «وای! این قلم مو سحرآمیزه!»
رز دختر خیلی مهربانی بود و برای همهی اهالی روستایش نقاشی کشید.
او برای کشاورز گاوی نقاشی کرد و برای معلم مداد و برای همه بچه ها اسباب بازی کشید.
پادشاه از قلم موی سحرآمیز با خبر شد و سربازی فرستاد تا رز را پیدا کند.
سرباز گفت: «با من بیا. پادشاه می خواد براش مقداری پول نقاشی کنی.»
رز گفت: «ولی اون که ثروتمنده.»
«من فقط واسه آدمای فقیر نقاشی می کشم.»
اما سرباز بدجنس رز را پیش پادشاه برد.
او داد زد: «برای من درختی بکش که رو شاخه هاش پر از پول باشه.»
رز شجاع بود و گفت: «نه!»
به همین خاطر پادشاه او را زندانی کرد.
اما رز یک کلید برای باز کردن در و یک اسب برای فرار کردن از آنجا نقاشی کرد.
پاشاه او را تعقیب کرد.
رز هم چاله بزرگی کشید و تالاپ!
پادشاه در چاله افتاد.
حالا رز فقط از قلم موی سحرآمیز برای کمک به آدمهایی استفاده می کند که خیلی خیلی به کمک نیاز دارند.
منبع کوکا
قلم موی سحرآمیز
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: