خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان
نام رمان: دژاسوی سهو
نویسنده: زهرا بهشتی‌فر کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر عزیز: M O B I N A
ژانر: فانتزی
خلاصه:
در زندگی هیچ شانس دوباره‌ای برای بازگشت به گذشته وجود ندارد؛ بلکه فقط حس پشیمانی است که تا پایان عمرت تو را رها نمی‌کند. زندگی همانند یک فیلم کوتاه است، که تا بخواهی به عمق اتفاقات آن پی ببری، به انتها رسیده. قبل از اینکه بفهمی کسی را که شریک لحظات زندگی خودت کرده‌ای، چه شیطانی است. قبل از اینکه بفهمی او خنجری زهر آلود برای کشتنت فراهم کرده و حالا، دیگر هیچ معجزه‌ای برای بازگشت به گذشته‌ها وجود ندارد...


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Cadman، Mobinamousavii و 26 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
(آرشیو خاطرات) چاقو را در پهلویش فرو می‌برد. نفسش بند می‌آید و چهره‌اش از درد جمع می‌‌شود.
سرش را بلند می‌کند و به کسی که زمانی عشق زندگیش بوده، خیره می‌شود. حالا فقط تاریکی را می‌تواند در چشمان او ببیند. چشمانش سیاهی می‌رود و روی زمین می‌افتد. با دستش، پهلویش را که بی‌وقفه از آن خون می‌جهد می‌گیرد. در آخرین لحظات عمرش، لبانش را از هم باز می‌کند و به سختی می‌گوید:
- ازت متنفرم!
پوزخندی را روی لـ*ـب او می‌بیند و بعد، سیاهی است که اورا در برمی‌گیرد!


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Cadman، Kimiaa، raha.j.m و 25 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول
- اینجا واقعا فوق العادست!
درختان سر به فلک کشیده، گل های رنگارنگ و عطرآگین، رودخانه‌ای زیبا و پرآب، صدای آواز پرندگان و...
این مکان دست کمی از بهشت نداشت!
جکسون لبخندی زد و سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد.
سرم را از پنجره بیرون آوردم و با خوشحالی نظاره گر زیباترین مکان دنیا شدم. خیلی وقت بود، که به چنین مسافرتی نیامده بودم.
به یاد دارم که خانواده‌ام هیچ‌گاه علاقه‌ای به مسافرت نداشتند.
شاید حرفم درست نباشد ولی، خوشحالم که جکسون مرا از دست آن‌ها نجات داد. البته آن‌ها هم حتما از اینکه من از پیششان رفتم، خوشحال شدند!
برخلاف حرف عده‌ای که می‌گویند اگر تک فرزند باشی، توجه پدر و مادرت به تو زیاد می‌شود، درباره‌ی من صدق نمی‌کرد، به عبارتی می‌توان گفت پدر و مادر من، از من نفرت داشتند!
هربار این موضوع را به جکسون می‌گفتم، به من می‌گفت که هیچ پدر و مادری از فرزندشان متنفر نیستند!
و من با این حال هیچوقت حرفش را قبول نداشتم!
در همین فکر ها بودم که با صدای جکسون به خودم آمدم.
- امیلی، رسیدیم!
از ماشین پیاده شدم، جکسون گفت که می‌خواهد جای مناسبی برای ماشین پیدا کند و من تا آن موقع باید خودم به خانه بروم.
خودم دوست نداشتم این کار را انجام دهم، زیرا پدر و مادر جکسون مرا تا کنون ندیده بودند و ترجیح دادم تا همان جا منتظر آمدن جکسون بمانم.
خانه‌ی چوبی پدر و مادر جکسون، فاصله‌ی نسبتا کمی به من داشت و من به این فکر می‌کردم که آن دو، چگونه در این جنگل بزرگ زندگی می‌کنند.
این موضوع را از جکسون پرسیدم و او گفت که آن ها خانه‌ای در شهر دارند و گاهی برای تعطیلات به این مکان می‌آیند.
هوا کم کم رو به تاریکی می‌رفت و می‌دانستم که این جنگل زیبا، در شب خیلی وحشتناک می‌شود!
درحالی که با چشمان منتظر به اطرافم خیره شده بودم، با دیدن سایه‌ای که پشت درخت بود، قدمی به عقب برداشتم.
گلویم خشک شده بود و می‌توانستم ضربان تند قلبم را احساس کنم.
دوباره قدمی به عقب برداشتم که با برخورد به کسی، جیغ خفیفی کشیدم و به عقب برگشتم.
با دیدن جکسون، نفسی از سر آسودگی کشیدم.
جکسون با چهره‌ای پر از سوال به من خیره شد و گفت:
- چرا هنوز نرفتی خونه؟


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Cadman، Kimiaa، raha.j.m و 22 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
آب دهانم را فرو بردم. حسی شبیه به سرگیجه داشتم و چهره‌ی جکسون چندان برایم واضح نبود. سعی کردم لبخندی بزنم و حالت چهره‌ام را طبیعی جلوه بدهم، اما گویا موفق نشدم! زیرا جکسون درحالی که با نگرانی به من خیره شده بود، گفت:
-مشکلی پیش اومده؟!
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خود مسلط باشم. به چشم های سبز رنگ جکسون خیره شدم و به سختی سعی کردم تا با دستم موهای قهوه‌ای رنگ جکسون را نوازش کنم تا بتوانم او را از نگرانی خارج کنم.
-هیچی، نگران نباش. من چون یکم از تاریکی جنگل می‌ترسم، یه لحظه حالم بد شد.
جکسون لبخندی زد و کیفی را که در دستش بود، به دست دیگرش منقل کرد و دستم را فشرد:
-عیبی نداره عادت می‌کنی، بهتره بیشتر از این بیرون نمونیم چون ممکنه مهمونهای ناخونده بیان سراغمون!
دست در دست هم به سمت کلبه‌ای که حالا به سختی در تاریکی دیده‌ می‌شد به راه افتادیم. حالا که در کنار جکسون بودم، کمتر از قبل، از این جنگل بزرگ هراس داشتم.
کمی بعد، روبروی کلبه‌ ایستاده بودیم. دستانم از استرس عرق کرده بودند. مطمئن نبودم که آیا اصلا جکسون درمورد من، با پدر و مادرش حرف زده یا نه، و یا حتی یادم نمی‌آید که این سوال را از جکسون پرسیده‌ام یا نه.
جکسون لبخندی به من زد و در کلبه را به صدا در آورد. کیف تقریبا بزرگی را که در دستان جکسون بود، از او گرفتم. لحظه‌ای بعد، کسی که حدس می‌زدم مادر جکسون باشد، جلوی در ظاهر شد. موهای طلایی رنگ و فری داشت که تقریبا کوتاه بودند و چشمان سبزی که من را به یاد چشم های جکسون می‌انداختند. پیراهن بلند و سبز رنگی پوشیده بود که با رنگ پوستش کاملا همخوانی داشتند. با دیدن جکسون چشمانش برقی زدند و او را در آ*غو*ش گرفت.
لبخند تلخی روی لبانم شکل گرفت. محبتی که همیشه از داشتنش محروم بودم! محبتی که هیچ وقت در زندگیم تجربه‌اش نکرده بودم.
ناخودآگاه قطره اشکی بر گونه‌ام جاری شد. خیلی سریع، قبل از اینکه کسی آن را ببیند، از شرش خلاص شدم. حالا وقت به یاد آوردن گذشته‌ها نبود. مادر جکسون پس از اینکه او را در آ*غو*ش کشید، به من، که در گوشه‌ای ایستاده بودم خیره شد. لبخندی زد و به سمتم آمد، وقتی که من را در آ*غو*ش کشید، گفت:
-تو باید نامزد پسرم، امیلی باشی، درسته؟
من هم سعی کردم با لبخند جواب او را بدهم:
- بله درسته!
مادر جکسون پس از آنکه کمی با من احوالپرسی کرد، ما را به داخل کلبه دعوت کرد.
کلبه فضای خیلی کوچکی داشت به طوری که هرکس در نگاه اول متوجه این موضوع می‌شد. وسایل کلبه شامل می‌شد از یک کمد، تختی کوچک، قالیچه‌ای زیبا که روی کف کلبه نمایان بود و....
چراغ کوچکی که روی سقف کلبه قرار داشت توانسته بود کمی از فضای آن را روشن کند.
درون کلبه اتاقی قرار داشت که درِ آن بسته بود. حدس می‌زدم که پدر جکسون درون آن اتاق باشد.


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Cadman، Meysa، Kimiaa و 12 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
اما دلیل اینکه چرا از اتاق خارج نمی‌شد را درک نمی‌کردم. تصمیم گرفتم تا فعلا سکوت کنم و در گوشه‌ای از کلبه نشستم. مادر جکسون در حالی که مشغول ریختن چای سبز درون لیوان ها بود، به جکسون خیره شد و گفت:
- پدرت چند وقته که بیمار شده،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Cadman، Meysa، Kimiaa و 12 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم
درحال ویرایش


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Kimiaa، raha.j.m، دونه انار و 10 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم
درحال ویرایش


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Kimiaa، raha.j.m، دونه انار و 10 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش:morningb:


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Kimiaa، raha.j.m، دونه انار و 10 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش:morningb:


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Kimiaa، raha.j.m، زهرا.م و 10 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

مدیر تالار ماورا
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,343
امتیاز واکنش
9,227
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
164 روز 8 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش:morningb:


در حال تایپ رمان دژاسوی سهو | zahraa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Kimiaa، raha.j.m، زهرا.م و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا