خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,479
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
Temporarily down


به محل برگزاری اولین ده‌هفتگان از جشنوارۀ ترجمۀ داستانک‌های موضوعی خوش آمدید!
در ابتدای خلقت یک زبان داشتیم؛ در گذر زمان ناهمزبانی در میان ما بیشتر و بیشتر شد و ملت‌ها و فرهنگ‌ها پدید آمد. مترجمان، این پیام‌آورانِ فرهنگ، دانش و خرد، می‌کوشند تا بار دیگر هم را بشناسیم و به اصل خویش که همان یگانگی است برگردیم.

ما در اینجا سعی می‌کنیم تا با فراهم کردن اوقاتی مفرح و برنامه‌ریزی شده، گامی هر چند کوچک در راستای ارتقا مهارت‌های زبانی شما برداریم.

اهداف برگزاری:
- کشف و جذب استعدادهای ترجمه
- ترویج فرهنگ مطالعۀ ادبیات خارجی
- تبدیل فعالیت ترجمه به فعالیتی همگانی و ایجاد اعتماد به نفسِ ترجمه در متقاضیان
- فراهم کردن فرصتی برای تمام علاقمندان زبان انگلیسی تا بتوانند مهارت ترجمۀ خود را محک بزنند.

شیوه‌نامۀ جشنواره:
شنبۀ هر هفته فایل یک داستان کوتاه به زبان انگلیسی جهت دانلود قرار می‌گیرد. فایل فعالِ هفته با رنگ سبز قابل شناسایی خواهد بود.

پس از دانلود و ترجمه، اثر خود را برای ما ارسال کنید. بازۀ ارسال از شنبه تا ساعت 12:00 شب پنجشنبه خواهد بود و بعد از آن امکان شرکت در مسابقۀ هفته وجود ندارد.

بررسی و داوری آثار در روزهای پنجشنبه و جمعه صورت می‌گیرد و بهترین ترجمه غروب هر جمعه در همین تاپیک بارگزاری خواهد شد.



شرایط و نحوۀ شرکت:
- شرکت برای عموم مردم - 5 تا 95 سال:smiley: - با داشتن دانش مقدماتی انگلیسی آزاد می‌باشد.

- شرکت‌کنندگان بعد از ترجمۀ متن، نوشتار خود را با عنوانِ جشنواره ترجمه داستانک | هفته (شماره هفته) | کاربر (نام کاربری) به خصوصی یکی از داوران اعلام شدۀ هفته ارسال می‌کنند:



هفته
فایل
داوران هفته
1​
2​
3​
4​
----------------------<not started>----------------------
_​
5​
----------------------<not started>----------------------
_​
6​
----------------------<not started>----------------------
_​
7​
----------------------<not started>----------------------
_​
8​
----------------------<not started>----------------------
_​
9​
----------------------<not started>----------------------
_​
10​
----------------------<not started>----------------------
_​
-
[ اشتراک جشنواره ]
(از آخرین داستانک ها زودتر از همه باخبر شو :))
-

تیم ترجمۀ انجمن رمان 98


جشنوارۀ ترجمۀ داستانک‌های موضوعی | انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Rxana، YeGaNeH و 15 نفر دیگر

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,479
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
هفتۀ اول
کاربر مترجم
:malakeh
زیباترین قلب
یک روز در یک مکان به شدت شلوغ مرد جوانی شروع کرد به داد و فریاد که ای مردم، من زیباترین قلب دنیا را دارم!
برخی از مردم به قلب وی نگریستند و از اینکه قلبش را بدون نقص و ایرادی دیدند، حیرت زده شدند.
به راستی که قلبش متحیرکننده بود!
بیشترین مردم از زیبایی بیش از حد قلب مردجوان انگار که هیپنوتیزم شده باشند، مرد جوان را ستایش و تحسین کردند.
در همان زمان مرد میانسالی که قصد به چالش کشیدن مردجوان را داشت خطاب به او گفت:
"خیر فرزندم، من زیباترین قلب دنیا را دارم"
مرد جوان پاسخ داد:
"اول قلبت را نشان بده، بعد"
مرد میانسال قلبش را به وی نشان داد. قلب او زمخت، ناهموار و مالامال از زخم و شکاف بود.
قلبش حالت یک قلب را نداشت! ظاهرش تکه تکه و هر تکه یک رنگ متفاوت بود.
قلبش تیزی های زمختی داشت و برخی قسمت های قلب جدا شده و با تکه های دیگری یکی شده بود.
مرد جوان از خنده ریسه رفت و گفت:
" پیرمرد عزیز، آیا عقل خود را از دست داده ای؟ قلب مرا بنگر! زیبا و بی هیچ ایرادی! قلب من حتی تکه ای جدا شده ندارد که تکه هایش هم ایراد داشته باشند. حال، قلب خودت را بنگر، قلبت لبالب از زخم و جرح و نقض است؛ چگونه است که مدعی هستی قلبت زیباترین قلب جهان است؟"
مرد میانسال با تبسم پاسخ داد:
" مرد جوان عزیز، قلب من به زیبایی قلب توست. آیا زخم ها و شکاف ها را می بینی؟ هر زخم نشان از عشقی است که با یک انسان شریکش کرده ام. هر قسمت از قلبم را با کسانی به اشتراک گذاشته ام که عشق را با آنها!
و در ازایش من نیز تکه ای قلب؛
که آن را برجای تکه قلب کنده شده بنهادم دریافت کرده ام."
مرد جوان غافلگیر و شوکه شده بود.
مرد میانسال ادامه داد:
" به همان اندازه که "قلب" و "عشق" داده ام در همان اندازه نیز دریافت کرده ام.
قلبم سرشار از ناهمواری، نقض، جراحت و تکه است.
قلب من "قلب" نیست چراکه در برخی مواقع "قلب" و "عشق" داده ام اما "قلب" و "عشق" دریافت نکرده ام.
قلب تو تازه و بدون نقض است چراکه هیچ گاه هیچ عشقی به هیچ فردی نداده ای؛ حقیقت را نمی گویم؟"
مرد جوان هنوز ایستاده بود و هیچ کلامی بر زبان نمی آورد.
اشکهایش بر روی گونه هایش باران وار سرازیر بودند.
او به سمت مرد میانسال رفت؛ تکه ای "قلب" داد و تکه ای "قلب" گرفت!
***
افراد زیادی به زیبایی اهمیت می دهند و آنرا بزرگ می شمارند،
اما زیبایی حقیقی ظاهر نیست!


جشنوارۀ ترجمۀ داستانک‌های موضوعی | انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، YeGaNeH، Elaheh_A و 3 نفر دیگر

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,479
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
هفتۀ دوم
یک تجربه منحصر به فرد

شب سرد و بادی بود. من و دوستم بعد از مدت ها موفق به دیدار یکدیگر شده بودیم و ساعت ها با هم گپ می زدیم. ما متوجه گذشت زمان نشدیم و به زودی ساعت نزدیک به ده شب شد. تصمیم گرفتیم با یک ریکشا اتومبیل به خانه‌مان برویم.
باران شروع به باریدن کرد و ما عجله کردیم که سوار ریکشا شویم و به محل خود برسیم. هیچ یک از ریکشاهای اتومبیل به جز یکی، برای ما متوقف نشد.
راننده از ما پرسید کجا می خواهیم برویم و ما محل را گفتیم. بدون اینکه چیزی در مورد کرایه بگوید، گفت: "لطفاً سوار شوید!" از او تشکر کردیم و وارد شدیم.
از آنجا که هوا بسیار سرد بود، از راننده خواستم در رستورانی کوچک یا یک چای فروشی توقف کند. می خواستیم یک فنجان چای داغ بنوشیم. راننده در نزدیکی یک رستوران کوچک توقف کرد.
ما چای سفارش دادیم و از راننده خواستیم با ما همراه شود و یک فنجان چای بخورد. راننده نپذیرفت. من اصرار کردم، اما او دوباره مودبانه قبول نکرد.
دوستم پرسید: "آیا از این مغازه چای نمی بری یا چی؟" (به طور معمول در جای دیگری چای می‌خوری؟)
راننده جواب داد: "نه قربان ، من الان حوصله خوردن چای را ندارم."
دوباره پرسیدم: "اما ، چرا؟ یک فنجان چای هیچ آسیبی نمی‌رساند. "
راننده با لبخند پاسخ داد: "متشکرم آقا ، اما متاسفم."
دوستم پرسید: "آیا با غذا خوردن یا نوشیدن در بیرون مخالف هستید؟"
راننده گفت: "نه!"
من واقعاً از رفتار او شگفت زده شدم و از دوستم خواستم که او را مجبور نکند.
در عرض 15 دقیقه به خانه خود رسیدیم. کرایه را پرداخت کردیم و راننده از ما تشکر کرد.
با انگیزه، او را متوقف کردم؛ زیرا واقعاً می‌خواستم از او بپرسم که چرا از نوشیدن چای با ما در رستوران خودداری می‌کند.
لحظه ای فکر کرد و پاسخ داد: «آقا، پسرم ظهر در یک تصادف فوت کرد. من پول کافی برای تشییع جنازه‌اش ندارم. بنابراین نذر کردم که حتی آب نخورم، تا زمانی که پول کافی برای مراسم خاکسپاری پسرم به دست آورم. به همین دلیل وقتی شما پیشنهاد دادید من چای نخوردم. لطفا اشتباه متوجه نشوید. "
ما هر دو در هم شکستیم و پول بیشتری برای مراسم تشییع پسرش به او پیشنهاد کردیم.
او مودبانه امتناع کرد: "ممنون از سخاوت جنابعالی. در عرض یکی دو ساعت، اگر یک یا دو مشتری دیگر پیدا کنم، پول مورد نیاز خود را به دست می آورم. " و محل را ترک کرد.


جشنوارۀ ترجمۀ داستانک‌های موضوعی | انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Rxana، YeGaNeH و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا