- عضویت
- 21/2/21
- ارسال ها
- 373
- امتیاز واکنش
- 4,501
- امتیاز
- 278
- محل سکونت
- fugitive
- زمان حضور
- 21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
(5)
اوون از این سوی کافهتریا به بتانی نگاه کرد؛ احساس خلأیی شکمش را پر کرد. راستش تمامش هم کَلک نبود. واقعا یک طلسم در کتاب طلسمهای قاضی وجود داشت که ممکن بود به او در یافتن پدرش کمک کند. و وقتی که فهمیده بود پدر بتانی گم شده است، واقعا دلش میخواست که کمکی بکند.
اما چیزی در این مورد اشتباه بود که بخواهد به این بهانه خودش را وارد کتاب کند. حتی اگر تمام آن چیزی که میخواست انجام بدهد عبارت بود از یک کارِ خوب فوقالعاده، قهرمانانه، نجاتبخش و بینظیر. حتی اگر نجات قاضی به وضوح هدف و دلیل وجود اوون بود.
شاید فقط باید حقیقت را به او میگفت؟ میدانست که بتانی هرگز به دنبالش نمیرود، برای همین داستانش را تغییر داده بود و گویی نسخۀ جدید او را تقریبا بیشتر از هر چیزی ترسانده بود؛ حداقل هر چیزی به جز فراگیری جادو. اما بعد احساس عذاب وجدانش از بین رفت و تازه، او چه چیزی برای از دست دادن داشت وقتی که بتانی به هر صورت او را با خودش نمیبرد؟
اوون نگاه دیگری به او و موهای بلند قرمز-قهوهایش انداخت و اندیشید که پدر او واقعا چه کسی میتوانست باشد. آیا او شخص مهمی بود، مثل شرلوک هلمز؟ یا جیمز باند؟ او هم از دنیای کتابها آمده بود، نیامده بود؟ یا شاید کسی بود مثل گاندالف؟ هر چند جادوگر برای ایفای نقش پدری اندکی پیر بود. پدربزرگ میتوانست باشد، ولی پدر، احتمالا نه.
شاید هم یکی از شخصیتهای آن کتابهای عاشقانهای بود که مردم همیشه به امانت میبردند اما سعی میکردند تا جلدش را از دید اوون پشت پیشخوان کتابخانه پنهان کنند، انگار که خجالتزده باشند. این محتمل به نظر میرسید، چرا که مادرش هم با مطالعه در مورد پدرش عاشقش شده بود. چه کسی آن کار را کرده بود؟ چه کسی عاشق یک شخصیت داستانی شده بود؟
پدر بتانی هر کسی که میبود، شاید اوون هنوز میتوانست کمک کند. نه با همراهی او در پریدن توی کتابها، بلکه با مطالعه و جست و جو. این کاری بود که باید میکرد. واقعیت را به او میگفت و میگفت که در اصل میخواسته به کیل گنومنفوت و پایان همه چیز برود تا قاضی را نجات دهد و بگوید تا چه حد احساس تاسف کرده و در ازایش پیشنهاد کمک در یافتن پدرش را رو کند.
بلند شد تا دقیقا همه اینها را انجام دهد ولی مشکلی وجود داشت و آن این بود که بتانی غیبش زده بود. اما روی میزش چیزی را جا گذاشته بود. کتابی که در حال خواندنش بود.
او جلو رفت و مطمئن شد که هیچکس را به خودش مشکوک نکرده باشد. سپس کتاب را برداشت.
کیل گنومنفوت: دزد جادویی³⁴. اولین کتاب از این مجموعه.
و داخل کتاب چیزی شبیه یک بوکمارک گذاشته شده بود.
من پایهام.
- بتانی
بله؟ پایه بود؟ چشمان اوون گشاد شدند و تنش به لرزه افتاد. فورا نشست تا کسی متوجه حالتش نشود اما نتوانست جلوی لبخندش را بگیرد. حس میکرد آن لبخند از پهنای صورتش بزرگتر است اما هیچ اهمیتی نمیداد.
آنها برای نجات قاضی میرفتند! تمام آدمهای توی کافهتریا، تمام آدمهای توی تمام کافهتریاهای کل دنیا کتاب را میخواندند، اسم اوون را میدیدند و حین نجات استاد جادوی کیل تماشایش میکردند.
آیا برایش جشن میگرفتند؟ آیا با خجالت جلو میآمدند تا از او امضا بگیرند؟ آیا به مناسبت تولدش تعطیل رسمی اعلام میکردند و هیچ نامهای رد و بدل نمیشد چون اکثر کارمندان ادارۀ پست مشغول جشن گرفتن این روز بخاطر اوون کانِرز بودند؟
یا اتفاق واقعا فوقالعادهای رخ میداد، مثلا او و کیل تبدیل به بهترین دوستان همدیگر میشدند. سپس کیل بخاطر حل شدن قضیۀ دکتر وریتی باز هم درخواست کمک میکرد و اوون میپرسید:«کمک توی چه کاری؟» و کیل هم با چشمکی پاسخ میداد:«یه چیز خفن».
کیل همیشه چشمک میزد. این یک جورهایی باعث کیل بودنش میشد. به خصوص وقتی که با بهترین دوستانش بود.
بخش ریزه میزه و بسیار کوچولویی از اوون تصمیم گرفت تا آرامتر باشد و یادآوری کرد که بتانی در مورد هیچکدام از این چیزها نمیداند و زمانی که بفهمد به طرز ناجوری ناخشنود خواهد شد. همان بخش پیشنهاد داد که او باز هم معذرت بخواهد و واقعیت را بگوید.
و باقی اوون میدانست که آن قسمت حق دارد. باید همین کار را میکرد. باید.
از طرف دیگر، آیا یک معذرت خواهی ارزشش را داشت که اجازه دهد مرد بزرگی مثل قاضی بمیرد؟ معلوم است که نه.
اوون برگۀ بتانی را مچاله کرد و به داخل سطل زباله انداخت و از کافهتریا بیرون رفت تا کمی برنامه بریزد. برنامههایی برای شکست دادن یک دانشمند دیوانه، نجات قاضی جادوگر و تبدیل شدن به قهرمانی برای تمام دنیا.
_______________________
³⁴: Kiel Gnomenfoot: Magic Thiefرمان داستانْدزدها | Erarira کاربر انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: