خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
بنام خدا
نام رمان: طالع سلطنت خونین
نام نویسنده: s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: MaRjAn
ژانر: #اجتماعی #عاشقانه #فانتزی
سبک: #رئالیسم_جادویی
سطح: برگزیده
خلاصه: سقوط سلطنت «پادشاه لوئی دوم» به دست برادرش. نقطه عطف شروع یک تقدیر جدید برای مردمان زاده‌ی نسل «دورادو» بود. زمانی که در پس آینه‌ی اتاق ممنوعه قصر پنسون‌ها، پرده از رازی چندین ساله برداشته می‌شود.
یک طالع شوم! تاریخ دوباره تکرار می‌شود!
_______________________________
سبک رئالیسم جادویی(واقع‌گرایی جادویی): رئالیسم جادویی یکی از شاخه‌های واقع‌گرایی در مکاتب ادبی است که در آن ساختارهای واقعیت دگرگون می‌شوند و دنیایی واقعی، اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده می‌شود؛ در واقع، رئالیسم جادویی، ترکیبی از واقعیت، افسانه و تاریخ است.
در داستان‌هایی که به سبک واقع‌گرایی جادویی نوشته شده‌اند، همه چیز عادی است؛ اما یک عنصر جادویی و غیر طبیعی در آن‌ها وجود دارد.
رمان «طالع سلطنت خونین» در سبک رئالیسم جادویی به نگارش درآمده است. بدین صورت که در سرزمینی کاملا عادی با افراد کاملا عادی سر و کار داریم؛ اما با این تفاوت که یک عنصر غیر عادی آن‌ها را از رئال جدا ساخته و به سمت رئال جادو سوق داده است. کشمکش‌های اجتماعی و عاشقانه‌های پر فراز و نشیب، دو ژانر اجتماعی و عاشقانه را در بر گرفته‌اند.
این رمان شامل چهار بخش است و هر بخش فصل‌هایی با عنوان‌های خاص خود را دارد. در ابتدا شاید اتفافات و شخصیت‌ها مقداری گنگ در نظر ظاهر شوند؛ اما هیچ‌ یک از آنان بی دلیل پا به عرصه نگذاشته‌اند و در بخش پایانی رمان شاهد بهم متصل شدن تمامی این اتفاقات و شخصیت‌ها خواهیم بود.




بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، Mobina.85، MĀŘÝM و 60 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خداوند جان و خرد

Negar___polarrf431eea5ca51c6eab056e26bd8b111cf.jpg


مقدمه:
با ترس و وحشت قدم‌هایش را تندتر می‌کند و درحالی‌که عرق از سر و صورتش می‌چکد، هراسان سرش را به اطراف می‌چرخاند؛ تا مبادا سرباز‌ها پیدایش کنند.
«جنگل دافنی» در تاریکی فرو رفته و درختان سایه‌ی رعب‌آورشان را بر زمین افکنده‌اند و باد هوهوکشان از میان شاخه‌ها به گوش می‌رسد.
به هر سمت که می‌رود، تنها چیزی که به چشم می‌خورد، درختان سر به فلک کشیده‌ای‌اند که مانند اشباح معلق از این سو به آن سو می‌روند. ناگهان صدای یکی از سربازان به گوشش می‌رسد:
- پیدایش کنید... آن رمال نحس را پیدا کنید و بکشیدش!
کلاه شنل سیاه آغشته به خونش را جلوتر می‌آورد و درحالی‌که عرق سرد از ستون فقراتش به پایین می‌چکد، طفل معصومش را محکم‌تر به آ*غو*ش کشیده و به راهش ادامه می‌دهد. صدای سربازان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. دیگر رمقی برایش نمانده است. از شدت خون‌ریزی و فرط خستگی، میان بوته‌ها از پای می‌افتد و به درخت بلوط سفیدی که سال‌هاست خشکیده، تکیه داده و عاجزانه از سربازان طلب رهایی می‌کند.
سربازها یکی پس از دیگری گردش آمده و کمانشان را به طرفش نشانه می‌گیرند.
- بالاخره، زمان مرگت فرا رسید!
و تیری از کمان رها شده و مستقیم به قلبش اصابت می‌کند. سرباز جلوتر می‌آید و طفل را از آ*غو*شش جدا می‌سازد.
- به طرف قصر برمی‌گردیم.
حال، صدای رعب‌آور جنگل دافنی با صدای سربازان در ه‍م‌ آمیخته و بانگ سر می‌دهد:
«سلطنت پادشاه لوئی دوم به پایان رسید؛ زنده باد پادشاه ادوارد!»


_____________________________
سخن نویسنده:
«دورادو» نام سرزمینی خیالی‌ست؛ در قرن ۱۹میلادی، واقع در اروپای غربی و در همسایگی بریتانیا و فرانسه. تمام شخصیت‌ها و اتفاقات، جملگی از قوه‌ی تخیل نویسنده نشأت گرفته و در هیچ تاریخی ثبت نگردیده است.
این رمان اولین تجربه‌ی نوشتن من است و امیدوارم بتوانم شما خوانندگان عزیز را تا پایان، راضی نگه دارم. ممنون از همراهی سبزتان.
نکته: لازم دونستم این نکته رو خدمتتون عرض کنم که «آیدا» صرفا نامی ایرانی نیست؛ بلکه یک نام بین‌المللیست. و در میان کشورهایی چون: ایران و آلمان، آفریقای جنوبی و در زبانهای لاتین و عربی به معنای شاد و مبارک، و در انگلیسی به معنای ثروتمند آمده است.
:morningb:


بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tabassoum، HoSnA_NHT๛، wild girl و 59 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
꧂بخش یکم꧁

«فصل اول: آن مرد با کلاغ‌هایش می‌آید.»
***
نسیم ملایمی می‌وزید و باد برگ‌های درختان را به رقص آورده بود. صدای خش‌خش برگ‌ درختان با نوای آهنگین و گوش‌نواز پرندگان در هم آمیخته و خورشید تابناک بر فراز آسمان‌ها، بعداز ظهری دل‌انگیز را به ارمغان آورده بود.
جاده خاکی و طولانی بود. کالسکه‌ای از دور نمایان و هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. با صدای درشکه‌چی، یک‌باره وقفه‌ای به حرکت خستگی‌ناپذیر اسب‌ها وارد آمد و سر جای خود ایستادند. درشکه‌چی به سرعت از کالسکه پیاده شد و در درشکه را گشود. لابه‌لای پرده‌ای ابریشمی، دستان ظریفی با طنازی بیرون آمد و پرده را کنار زد. تابلویی که بر سر دروازه‌ی حیاط نصب شده بود را خواند:
«آکادمی آموزش اتیکت اشراف‌زادگان_سال تاسیس ۱۸۲۰»
لبخند کجی بر گوشه‌ی لبانش نقش بست. با ناز و عشوه پشت چشم‌هایش را نازک کرد و خطاب به درشکه‌چی گفت:
- خب منتظر چه هستی؟! من را به داخل ببر!
درشکه‌چی سرش را به نشانه‌ی تعظیم فرود آورد و دستان ظریف دخترک را با احتیاط در دست گرفت. دخترک نیز پای راستش را از درشکه بیرون آورد و با دست دیگرش، دامن چین‌دار قهوه‌ای‌رنگش را با اکراه بلند کرد و از درشکه بیرون آمد. مقابل دروازه ایستاد و نگاهی به پاکت نامه‌ی موجود در دستش انداخت. در این فاصله، درشکه‌چی به سرعت چمدان چرمی سیاه‌رنگی را از قسمت باربند درشکه پایین آورد و منتظر ایستاد. سپس یکی از دو دربان آکادمی به استقبالشان آمد و پس از خوش‌آمدگویی، با اشاره‌ی درشکه‌چی چمدان را در دست گرفت و منتظر ماند. دخترک نگاهی اجمالی به سرتاپای مردی که کت شلوار سیاهش در تضاد با پیراهن و دست‌کش‌های سفیدش بود، انداخت. سپس عزم رفتن کرد و بقیه نیز به دنبالش راهی گشتند.
از دروازه‌ی حیاط عبور کرد و در‌حالی‌که نگاهش را دور تا دور حیاط می‌گرداند، خطاب به درشکه‌چی گفت:
- بهتر است برگردی! از حالا به بعد دیگر نیازی نیست همراهیم کنی. برگرد و به مادربزرگ بگو صحیح و سالم به آکادمی رسیده‌ام و سعی خواهم کرد هر روز برایش نامه بنویسیم.
- چشم، دوشیزه آیدا.
درشکه‌چی این را گفت و سرش را بار دیگر به نشانه‌ی تعظیم فرود آورد و به طرف کالسکه به راه افتاد.
بار دیگر آیدا، با دقت هرچه تمام‌تر اطرافش را از نظر گذراند و به راهش ادامه داد. مسیر باریک سنگ‌فرشی که دو طرفش را گل‌بوته‌های یاس و چمن‌ احاطه کرده بودند در پیش گرفت. تا این‌که به ساختمان اصلی آکادمی رسید. کلاه لبه‌دار کوچک و توری‌اش را روی سرش تنظیم کرد. ساختمان چهارطبقه و چوبی آکادمی را از نظر گذراند. سپس با نفسی عمیق، شمیم یاس‌های حیاط را سمت ریه‌هایش کشاند و داخل شد.
با یک دست دامن بلند و چین‌دارش را گرفت. سرش را با غرور بالا آورد و همان‌طور که با چشمان گِرد و عسلی‌رنگش، راهرو‌های سنگ‌فرش و دیوارهای کنده‌کاری شده را از نظر می‌گذراند، به راهش ادامه داد. تا این‌که به اتاق ته راهروی غربی رسید. تابلوی چوبین و مستطیل‌شکلی که بر سر درب نصب شده بود را نظاره کرد.
«اتاق سرپرست»
درب اتاق، نیمه‌باز بود و می‌توانست از پشت در داخل را تماشا کند. خانمی میانسال، با موهای طلائی بافته‌شده و لباسی ارزان‌قیمت برتن، پشت یک میز چوبی مشرف به پنجره‌ای بزرگ، روی صندلی نشسته بود و با چشمان خمارش، نوشته‌های کاغذ در دستش را می‌خواند. سر و وضع و پوشش نه چندان مرغوبش، به مزاج آیدا خوش نیامد. همین امر سبب گشت تا اخمی ظریف میان دو ابروی کمانی‌اش جا خوش کند. در افکارش غرولندکنان مادربزرگش را مخاطب قرار داد: «اَه مادربزگ! از دست کارهای شما... من را چه به این فقیر فقرا! یعنی ایشان قرار است به من آموزش بدهند که چگونه مانند یک دوشیزه‌ی اشرافی رفتار کنم؟!»
با حرص سرش را به طرفین تکان داد. دستش را مشت کرد و چند ضربه‌ی ملایم به در وارد کرد. خانم میانسال سرش را بالا ‌آورد و با مهربانی لبخندی بر لبان نازکش نشاند.
- بفرمایید داخل!
آیدا با تکبر خاصی سرش را بالا گرفت. هم‌چنان که پشت چشم‌هایش را نازک کرده و با دستش شکاف در را بیش‌تر می‌کرد، وارد اتاق شد. بدون گفتن حتی یک کلمه، فوراً نامه‌ای که در دست داشت را روی میز گذاشت و منتظر ‌ایستاد.


بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saba☆، Tabassoum، Mobina.85 و 52 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم میانسان با این‌که از رفتار مغرورانه و دور از ادب آیدا رنجیده‌خاطر شد؛ اما به روی خود نیاورد. نامه را از روی میز برداشت و شروع به خواندن کرد. چند لحظه‌ای اتاق غرق در سکوت و آرامش شد. دخترک هنوز پایش به آکادمی نرسیده در ذهنش نقشه‌ی فرار از آنجا را می‌کشید. اگر اصرار مادربزرگش نبود، هرگز پایش به چنین جایی باز نمی‌شد. در سکوت مطلق غرق در افکارش بود تا اینکه خانم میانسال سکوت را شکست. هم‌چنان که نامه در دستش بود و خط به خط می‌خواند، صورتش را به سمت آیدا برگرداند. سرانجام با لبخندی بر لـ*ـب، آیدا را مخاطب قرار داد:
- «آیدا اسکوات»، نوه‌ی دوست داشتنی و تنها وارث کنتس «پاتریشیا اسکوات»... به آکادمی اتیکت اشراف‌زادگان خیلی خوش آمدید!
آیدا بادی به غبغب آورد و با غرور، لبخند کجی بر کنج لـ*ـبش نشاند. نوه‌ی کنتس بودن عنوان ناچیزی نبود!
خانم میانسال ادامه داد:
- کنتس اسکوات در این نامه ذکر کرده‌اند که شما سالهاست به طور خصوصی تحت نظر بهترین مربیان، در قصر شخصیتان آموزش دیده‌اید.
مکث کوتاهی کرد و هم‌زمان که نامه را در کشوی میز جای می‌داد، دگربار لـ*ـب برچید:
- که ظاهرا زیاد در کارشان موفق نبوده‌اند!
سپس ابروان بور و کم‌پشتش بالا پریدند. به قیافه‌ی متکبر آیدا نگاهی انداخت و ادامه داد:
- ایشان اصرار دارند که شما سال آخر آموزش‌هایتان را این‌جا، در همین آکادمی بگذرانید. نگران نباشید دوشیزه‌ی جوان، مطمئنم از آموزش‌هایمان راضی خواهید بود.
سپس دستانش را بر روی میز، درهم قفل کرد.
- همان‌طور که از نامش پیداست، این‌جا مکانی بسیار مناسب، با آموزش‌های سطح بالا و قوانین خاص، برای شما بهترین امکانات را فراهم خواهد کرد و شما می‌توانید در کنار اشراف‌زاده‌های دیگر، که هر کدام از خانواده‌های سرشناس و ثروتمند این سرزمین هستند، آموزش‌های لازم را ببینید.
آیدا هم‌چنان سرش را بالا گرفته و سکوت کرده بود. گویی داشت با این کارش به خانم میانسال می‌فهماند که چقدر از آمدن به آکادمی ناراضی و ناراحت است. در این هنگام، یکی از خدمه‌های آکادمی وارد اتاق شد و خطاب به خانم میانسال گفت:
- از این‌که مزاحم اوقاتتان شدم، عذر می‌خواهم «خانم جونز»؛ اما مدیر جدید می‌خواهند شما را ببینند.
خانم جونز با دستش به آیدا اشاره کرد و گفت:
- لطفا دوشیزه اسکوات را تا خوابگاه همراهی کنید و هر چه خواستند در اختیارشان قرار بدهید. من نیز با مدیر جدید ملاقات خواهم کرد.
خدمت‌کار با تواضع و احترام سرش را خم کرد و خطاب به آیدا گفت:
- خواهش می‌کنم دنبالم بیایید، دوشیزه اسکوات.
هردو از اتاق خارج شدند. خدمت‌کار چمدان چرمی را از مرد دربان گرفت و به سمت خوابگاه قدم برداشت.
همان‌دم آیدا چشمانش را در حدقه چرخاند. حالش از فضای خفقان‌آور آکادمی بهم می‌خورد. نفسش را محکم بیرون داد و هم‌چنان که خدمت‌کار را دنبال می‌کرد، از او پرسید:
- قرار است تا کی این‌جا بمانم؟!
- تا هر وقت که آموزش‌هایتان به پایان برسد.
پوفی کشید. باید تا پایان آموزش‌هایش فضای اینجا را تحمل می‌کرد؟! این برای آیدایی که هفده‌سال از زندگانی‌اش را در قصر خصوصی‌اش گذرانده بود، عملی دشوار و حتی ناممکن بود! چه بسا که در حصار طلائی قصرش نیز، او فردی تنها و غمگین بود. فرقی نمی‌کرد؛ چه در فضای خفقان‌آور آکادمی باشد، چه در قصر مجللش! در هر دو صورت او احساس شادمانی نمی‌کرد! چراکه درونش تنها و در انزوا بود! حس خلاءی که از بَدو تولدش دست در گریبانش برده و هر لحظه گلویش را می‌فشرد!
دست‌هایش را مشت کرد و همراه خدمت‌کار به راهش ادامه داد.
پله‌های چوبی و قدیمی ساختمان را با احتیاط پیمودند. بالاخره بعد از پیمایش حدودا چهل و پنج تا پله‌ی چوبی، به طبقه‌ی سوم ساختمان رسیدند. خدمت‌کار سر جایش ایستاد و صورتش را به طرف آیدا چرخاند. نجوای نازکش در گوش آیدا طنین انداخت.
- این‌جا خوابگاه آکادمی است و شما قرار است از حالا به بعد همین‌جا به استراحت بپردازید.
با یک نگاه، کف چوبی و دیوار‌های سفید گچ‌بری شده، راهروی عریض و طولانی که در دو طرفش، قطاری از درهای چوب گردو صف کشیده بودند را از نظر گذراند. همه‌چیز سرجایش قرار گرفته بود و در حد مقبولی بودند؛ اما باز هم برای راضی کردن آیدا کافی نبودند.


بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saba☆، Tabassoum، Mobina.85 و 49 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سر چرخاند و نگاهش به پنجره‌ی کوچک و مثلثی‌شکل ته راهرو معطوف گشت. زیر لـ*ـب غرید:
- آن‌قدر که از آکادمی‌شان تعریف و تمجید می‌کنند، حتی به خود زحمت نداده‌اند یک پنجره‌ی بزرگ‌تر و دل‌بازتر بسازند.
خدمت‌کار با مهربانی لبخندی را مهمان لبان نازکش کرد.
- سخت نگیرید دوشیزه‌ی جوان، اطمینان دارم از این‌جا خوشتان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saba☆، Tabassoum، Mobina.85 و 48 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
از زیر کلاهش لبخندی بر لـ*ـب نهاد. دندان‌های ردیف و مروارید‌نشانش را به رخ کشید و آهسته زمزمه کرد:
- شما که هستید؟! از کجا آمده‌اید؟ و آیا از مربیان آکادمی هستید یا یک دوشیزه‌ی اشرافی؟!
آیدا با دیدن جنس مرغوب پارچه‌ی شنل و حاشیه‌ی طلاکوب‌شده‌اش، نفس در سـ*ـینه‌اش حبس شد. گویی دخترکی که مقابلش ایستاده، از عنوان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Tabassoum، FaTeMeH QaSeMi و 43 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پریسیلا با انگشتان دو دستش، دو طرف دامن چین‌دار و نیل‌گونش را گرفت. نوک پای چپش را جلو آورد و پای دیگرش را مقداری خم کرد و در این حین، کمر و شانه‌هایش را درحالی‌که سرش را هم‌چنان با اقتدار بالا گرفته بود، با یک تکان به سمت پایین خم کرد. ادای احترام کرد و گفت:
- از تعریفی که کردید، بسیار بسیار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، Tabassoum، FaTeMeH QaSeMi و 43 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پریسیلا که نظاره‌گر این منظره بود، با شیطنت خطاب به آیدا گفت:
- گمان کنم کنجکاوی «مایکل» را برانگیختی! نگاهش سمت ما معطوف گشته است، کم پیش می‌آید مایکل به کسی توجه کند!
دگربار آیدا سرتاپای مایکل را از کلاه سیلندر کرمی‌رنگش، پیراهن اطلسی و کراوات سفید ابریشمی‌اش گرفته، تا جلیقه‌ی طلاکوب‌شده و کت شلوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: MĀŘÝM، Tabassoum، FaTeMeH QaSeMi و 37 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این حین، میان دسته‌ای دیگر از اشراف‌زادگان ندایی برآمد و پریسیلا را نزد خود فراخواندند. رزالین با لبخندی که بر لبانش نشاند؛ دندان‌های خرگوش‌مانندش نمایان گشت و دستی بر شانه‌ی پریسیلا گذاشت. سپس لـ*ـب برچید:
- باز هم همان برنامه‌ی همیشگی، عجله کن پریسیلا! گویی خواستگارهایت دگربار برایت صف کشیده‌اند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: MĀŘÝM، Tabassoum، FaTeMeH QaSeMi و 34 نفر دیگر

S.salehi

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/4/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
2,718
امتیاز
203
محل سکونت
×سرزمین عجایب×
زمان حضور
74 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پریسیلا گل را از دستان پسرک برچید. هم‌چنان که پشت چشم‌هایش را نازک کرده بود و با طنازی پشتش را به او می‌کرد، قدم برداشت و گفت:
- مگر در کتاب «چگونه مانند یک جنتلمن رفتار کنیم؟» به شما یاد نداده‌اند چگونه یک لیدی را شیفته‌ی خود کنید؟!
پشت سرش، نجیب‌زادگان نیز قدم‌ برداشتند و هم‌چنان که او را تعقیب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان طالع سلطنت خونین | s.salehi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، Tabassoum، FaTeMeH QaSeMi و 33 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا