- عضویت
- 18/8/21
- ارسال ها
- 93
- امتیاز واکنش
- 1,119
- امتیاز
- 153
- سن
- 21
- زمان حضور
- 1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ده
حس میکردم چشمهام سنگین شده. کم کم دیگه چیزی جز تاریکی ندیدم.
خیسی دستمالی رو روی پیشونیم حس میکردم. آروم چشمهام رو باز کردم. یه خانومه حدوداً 55سالهٔ تپل کنارم نشسته بود و نگران نگام میکرد.
من:
-چـ..(آب گلومرو بسختی قورت دادم) چیشده؟
نگرانی تو چشماش موج میزد:
-بالاخره به هوش اومدی دختر جان؟ صبر کن آقا را خبر بدم...
حس میکردم چشمهام سنگین شده. کم کم دیگه چیزی جز تاریکی ندیدم.
خیسی دستمالی رو روی پیشونیم حس میکردم. آروم چشمهام رو باز کردم. یه خانومه حدوداً 55سالهٔ تپل کنارم نشسته بود و نگران نگام میکرد.
من:
-چـ..(آب گلومرو بسختی قورت دادم) چیشده؟
نگرانی تو چشماش موج میزد:
-بالاخره به هوش اومدی دختر جان؟ صبر کن آقا را خبر بدم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان کینهای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com