خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ده

حس می‌کردم چشم‌هام سنگین شده. کم کم دیگه چیزی جز تاریکی ندیدم.
خیسی دستمالی رو روی پیشونیم حس می‌کردم. آروم چشم‌هام‌ رو باز کردم. یه خانومه حدوداً 55سالهٔ تپل کنارم نشسته بود و نگران نگام می‌کرد.
من:
-چـ..(آب گلوم‌رو بسختی قورت دادم) چی‌شده؟
نگرانی تو چشماش موج می‌زد:
-بالاخره به هوش اومدی دختر جان؟ صبر کن آقا را خبر بدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • گریه‌
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 15 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت یازده

صدای چرخیدن کلید تو در کمی هوشیارم کرد. در بازشد و سایه ای بالای سرم افتاد. اون بود. مثه میرغصب بالای سرم وایساده بود و یکی از دستاش تو جیبش بود. انقدر خونسرد و بی تفاوت نگاهم می‌کرد که انگار هیـچ اتفاقی نیوفتاده!
ازاین همه خون‌سردیش خونم به جوش اومد!
از روی زمین بلند شدم و با انزجار تو چشم‌هاش نگاه کردم:
-آخه تو چی هستی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 15 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوازده
***
دو روز گذشت
دوش گرفتم و اجبارا لباسایی که گرفته بودو پوشیدم. حداقل از لباسای نحس خودش بهتربود.
حوله رو از دور موهای خیسم باز کردم که مثه آبشار پایین ریختن.
موهام نم دار که می‌شه خیلی خواستنی می‌شه. یادمه قبلنا بابام وقتی موهامو شونه می‌زد می‌گفت:«تو با موهای نم دار، همانی که همانی که دل را می‌شکافی»
یهو شونه ازدستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 14 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سیزده
صداش مردونه بود و یه گیر خاص توش بودکه صداشو جذاب تر می‌کرد:
-اوکی رفتم. اومدم بگم امشب به یه مهمونی دعوتم‌ و تو رو هم اجبارا باید همرام ببرم. ساعت 8 آماده باش!
-من با تو هیجـ..
از صدای بهم خوردن در فهمیدم نظرم هیچ اهمیتی براش نداره و بیرون رفته. هه دیگه چی؟ باهاش مهمونی برم؟ و انگار که هیچ‌اتفاقی نیوفتاده؟ هه.
چشم حتـما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 15 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارده

سوار یه ماشین گنده شد. اوف حالا من چطور سوار این کروکدیل شم؟
ازتو ماشین سرش رو خم کرد و گفت:
-نیت می‌کنی؟ سوار شو دیگه.
در ماشین از بس سنگین بود دو دستی بازش کردم.
داشتم به این فکر می‌کردم که پام رو کجا بزارم برم بالا؟ که صداش افکارم رو بهم ریخت.
علیرام:
-چیکار میکنی؟
این روزا زیاد عصبی می‌شدم. حقم داشتم! غریدم:
-به این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 14 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پانزده

وقتی فامیلیم رو گفتم علیرام پوزخند صدا داری زد که پسره مکثی کرد و بعد خودش رو جم کرد:
-آها. خوشبختم تمنا خانوم. اسم خوشکلی دارین. منم رَسامم.
پسره خیلی خوش‌رویی بود. ولی پیدا بود ازجریان من و علیرام خبرداره چون تعجبی نکرد وقتی علیرام اسمم رو نمی‌دونست. همشون برن به درك.
یهو یه دختر 21_22ساله اومد سمتمون و خیلی گرم با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 14 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شانزده

با لبخند چندشی روبه علیرام گفت:
-عزیزم ایشون(من) کی باشن؟
علیرام خیلی خونسرد دستای دختره رو از دور بازوش جداکرد وگفت:
-زنـم!
دختره باچشای گردشده گفت:
-عزیـزم چی میگی؟
نیلا:
-همینکه شنیدی عزّّیزم.این خانوم خوشکله همسر علیرامه. پس الان متأهل باید مراقب رفتارت باشی!
معلوم بود نیلا از این دختره اصلا خوشش نمی‌اومد.
دختره با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 14 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفده

چطور میتونه انقـدر سرد نگاه کنه!؟
علیرام:
-همینجاست!
هنوز تو فکرم غرق بودم:
-ها؟
اشاره به سمت توالت کرد و گفت:
-دستشویی اینجاس.
گنگ«آهان» ی گفتم•

بالاخره عزم رفتن کردیم. هممون کنار ماشینا ایستادیم.
علیرام به رسام گفت:
-داداش افتادی تو زحمت. تو برو دیگه خودم نیلا رو می‌رسونم.
رسام بهش نگاه کرد و گفت:
-عهه داداش این چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 14 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هجده

«علیرام»

بهش نگاهی انداختم. مثه اینکه خواب رفته بود. هر از گاهی تو خواب هق می‌زد. اونقدر مظلوم و بی پناه بنظر می‌رسید که دوستداشتم همون لحظه تحویل مادرش بدمش. به خودم نهیب زدم!
فراموش نکن. فراموش نکن برای چی می‌جنگی!
فراموش نکن روزای بی پناهیت رو. اینم از رگ و ریشهٔ هموناست!
جلوی خونه نگه داشتم. حتی با توقف ماشینم بیدار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 14 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نوزده
***
«تمنا»

4روز ازشب مهمونی گذشته بود. نمی‌دونم چرا امروز انقدر دلم گرفته! چرا کسی نمیاد من رو ببره؟ پس مامان و داداش آردام کجان؟ حسین کجاس؟
ساعت 11شب بود. خوابم نمی‌برد. به آسمون شب خیره شدم. زمزمه وار می‌گفتم و بغضم بزرگتر و بزرگتر می‌شد.
خدایا کی می‌خوای نجاتم بدی؟ خدایا قلبم طاقت این همه غریبی و اجبار رو نداره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Erarira و 16 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا