خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SaNia♡

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/8/21
ارسال ها
106
امتیاز واکنش
2,335
امتیاز
213
زمان حضور
71 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: نجوای خاموش
نویسنده:سانیا بهمنی کاربر انجمن رمان ۹۸
نام ناظر: Mahla_Bagheri
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
خلاصه:
و چه زیباست؛ وقتی کسی را داشته باشی که در سخت ترین روزهای زندگیت، همراهت باشد. مرد و مردانه کنارت بایستد و با دست های حمایتگرش، اشک هایت را پاک کند.
مرهمی باشد برای کهنه زخم های جسم و روحت. و من از درک این عواطف عاجز بودم تا وقتی تو به زندگیم آمدی، آمدی و هستی ام را به آتش کشیدی، آمدی و به یکباره قلب و روحم برای همیشه و تا ابد مال تو شد!

این رمان اختصاصی انجمن رمان ۹۸ تایپ شده و هر گونه کپی برداری از آن پیگرد جدی به همراه دارد!

#سانیا_بهمنی


در حال تایپ رمان نجوای خاموش | سانیا بهمنی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، سیده کوثر موسوی، S.salehi و 9 نفر دیگر

SaNia♡

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/8/21
ارسال ها
106
امتیاز واکنش
2,335
امتیاز
213
زمان حضور
71 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
وقتی در قعر ناامیدی بودم و در باتلاق مشکلات گرفتار شده بودم، تو ناجی ام شدی و رهایی ام بخشیدی از هر آنچه که مرا می آزرد.
امیدم شدی، در میان ناامیدی هایم، پناهم شدی در میان بی پناهی هایم!
پس بیا و کنارم بمان؛ برای همیشه و تا ابد.
بگذار داشته باشمت.
خواسته ی زیادیست؟
نه، اگر تو واقعاً مجنون باشی!

#سانیا_بهمنی


در حال تایپ رمان نجوای خاموش | سانیا بهمنی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، سیده کوثر موسوی، S.salehi و 8 نفر دیگر

SaNia♡

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/8/21
ارسال ها
106
امتیاز واکنش
2,335
امتیاز
213
زمان حضور
71 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول:
نگاهش که به صورت بی جان و رنگ پریده ی پدرش افتاد، دنیا برایش تیره و تار شد. هنوز هم مرگ عزیزترینش را باور نکرده بود؛ آمده بود تا با چشم های خودش ببیند. دستش را گرفت. مو به تنش سیخ شد؛ دست های پدرش سرد سرد بود!!
زیر لـ*ـب زمزمه کرد:
_نه، امکان نداره، بابام دختر عزیز دردونه اشو تنها نمی ذاره.
انگار زبانش بند آمده بود، می ترسید، می ترسید حتی پدرش را صدا بزند، می ترسید صدایش کند و جوابی نشنود. با خودش گفت:
_نکنه، نکنه یه وقت حرفای دکتر آریامهر و عمه اینا درست باشه، نکنه بابای من واقعاً مرده باشه.
حتی فکرش هم زجر آور بود. به خودش نهیب زد:
_نه، این امکان نداره، بابای من فقط خوابیده، بخاطر منم که شده بیدار می شه.
پدرش را صدا کرد:
_بابا، بابای خوبم چشماتو باز کن ببین! آناشیدت اومده، بخاطر منم که شده چشماتو باز کن.
جوابی جز سکوت نشنید. باز هم تکرار کرد:
_بابا جونم، چشاتو باز کن، بخاطر من خواهش می کنم!
و باز هم با سکوتی معنادار مواجه شد و معنای این سکوت چه می توانست باشد جز اینکه پدرش واقعاً جان سپرده است.
دیگر به ستوه آمده بود. این بار فریاد کشید:
_ بابا بسه دیگه؛ این شوخیه مسخره رو تمومش کن، توروخدا چشماتو بازکن، تو نباید منو تنها بزاری، اگه تو بری من باید چیکار کنم؟ دردمو به کی بگم؟ خواهش می کنم چشماتو باز کن. پدرش را تکان می داد و زجه می زد.
باصدای فریاد هایش همه به اتاق هجوم آوردند؛ اما با دیدن آناشید که روی پاهایش ایستاده بود و از روی ویلچر بلند شده بود، متعجب شدند. نمی دانستند باید خوشحال باشند یا گریان، باید غمگین باشند یا خندان؟ آناشید دوباره توانسته بود روی پاهایش بایستد و چه چیزی بهتر از این.
ولی حالا دیگر علیرضا نبود، نبود که نظاره گر این صحنه باشد؛ اینکه آناشیدش حالا دوباره توانسته بود روی پاهایش بایستد. الهه با دیدن این صحنه انگار زبانش بند آمده بود و حرفی برای گفتن نداشت. باورش نمی شد برادر زاده اش توانسته بود دوباره روی پاهایش بایستد و راه برود و این مثل یک معجزه بود!!
صدایش کرد:
_آناشید..تو ..تو ..رو..پاهات ..وایسادی!!!

#نجوای_خاموش
#سانیا_بهمنی


در حال تایپ رمان نجوای خاموش | سانیا بهمنی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، سیده کوثر موسوی، S.salehi و 10 نفر دیگر

SaNia♡

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/8/21
ارسال ها
106
امتیاز واکنش
2,335
امتیاز
213
زمان حضور
71 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم:
اما آناشید انگار چیزی نشنید، شاید هم شنید ولی برایش مهم نبود؛ تنها چیزی که برایش مهم بود پدرش بود و بس . الهه را که دید، باعجله به سویش رفت.
_عمه تو یه چیزی بگو، بابام از تو بیشتر حرف شنوی داره! عمه بهش بگو منو تنها نذاره.
الهه نمی دانست باید به برادر زاده اش چه بگوید، چه بگوید تا کمی آرام شود. اینکه برادرش جان سپرده است عین حقیقت بود و گاهی حقیقت بسیار تلخ است.
آناشید را بـ*ـغل کرد و از روی شال صورتی رنگش، دستی به موهای همانند شبش کشید.
_آروم باش عزیزم، آروم باش.
جواب الهه دلخواه آناشید نبود!!
خودش را از آ*غو*ش الهه بیرون کشید و به سمت عماد رفت، عمویش!!
_عمو، بابای من فقط خوابیده مگه نه؟
عماد هم نمی دانست باید چه جوابی به آناشید بی تاب و بی قرار بدهد، چه بگوید تا آناشید مرگ عزیز کرده اش را باور کند. دستش روی شانه ی آناشید نشست.
_داغ علیرضا به اندازه ی کافی برام کمرشکن هست تو دیگه بدترش نکن، باید قبول کنی علیرضا دیگه مرده!!!!
آناشید اما انگار گوشش بدهکار نبود، دست عماد را که روی شانه اش بود، پس زد.
_دروغه، من باور نمی کنم، شما همتون یه مشت دروغ گویین‌.
کاسه ی صبر عماد دیگر پر شده بود. فریاد کشید:
_ای کاش دروغ بود، ای کاش شوخی بود، چرا نمی فهمی بابات دیگه مرده!!
بحثشان در حال بالا گرفتن بود که پرستاری وارد اتاق شد:
_چرا انقدر داد و هوار راه انداختین، لطفا درک کنید اینجا بیمارستانه! حالا هم لطفاً اینجا رو خلوت کنید، باید جنازه رو به سردخونه منتقل کنیم ‌‌.
کلمه ی سرد خانه که به گوش آناشید خورد، دیگر کنترلش را از دست داد. فریاد کشید:
_نه شما نباید بابای منو ببرید اونجا، اونجا سردش میشه، من باید برم پیشش!!
الهه و دخترش پریا سعی در آرام کردن آناشید داشتند؛ اما مگر آناشید رام شدنی بود؟
تقلا های آناشید بی نتیجه ماند و هر چه تلاش کرد نتوانست بازوانش را از حصار دستان الهه بیرون بکشد و به هر زوری که بود او را از اتاق بیرون بردند.
آناشید بی حال گوشه ی سالن، روی زمین نشسته بود. نه اشک می ریخت، نه جیغ می زد و نه فریاد می کشید. ساکت ساکت بود و این سکوت همه را نگران کرده بود. دلشان می خواست آناشید زجه بزند، فریاد بکشد، گریه کند ولی ساکت نماند.
آناشید زیر لـ*ـب زمزمه کرد:
_لعنت بهت کیارش، لعنت بهت لعنتی، بخاطر توی لعنتی زندگیم داغون شد، کاش هیچ وقت باهات آشنا نمی شدم، ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!!

#نجوای_خاموش
#سانیا_بهمنی


در حال تایپ رمان نجوای خاموش | سانیا بهمنی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، سیده کوثر موسوی، S.salehi و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا