خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,430
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
با عرض سلام خدمت همراهان عزیز رمان 98
و تسلیت جهت فرا رسیدن ماه محرم .. :گل:
کادر مدیریت رمان 98 برای شما عزیزان مسابقه‌ای رو تدارک دیده؛
به نام دلنوشته‌ی حسینی! :thinking:
که ایده‌ی Sh@bnam عزیز بوده. :rose::rose:
به این صورت که شما یک متنی مربوط به محرم، امام حسین، عزاداری، کربلا و یا هر چیز دیگه‌ای به این ایام مربوط هست رو در قالب یک دلنوشته‌ی 10 الی 15 خط می‌نویسید و داخل همین تاپیک قرار می‌دید؛ پس تاپیک باز خواهد بود. نیازی هم به اعلام آمادگی نیست!
شما از امروز 21 مرداد ماه تا ساعت 23.59 روز 28 مرداد مهلت دارید که دلنوشته‌ی زیبای خودتون رو داخل همین تاپیک منتشر کنید.
بعد از اتمام مهلتِ ارسال، متن‌ها وارد مرحله‌‌ی داوری خواهند شد.
و اما قوانین مسابقه:

1. فقط در زمانی که مشخص شده حق ارسال متن دارید.
2. کپی از دیگر شرکت کنندگان ممنوع!
3. از اینترنت متنی رو کپی نکنید!
4. کمتر یا بیشتر از اونچه ازتون خواسته شده، ننویسید!

5. وارد مباحث سـ*ـیاسی نشید!
6. به اساس‌های متن نویسی دقت کنید که همگی تاثیر داده می‌شه.
7. کادر ارشد حق ورود ندارد! :aiwan_light_punish:

و بخشِ جذاب جوائز :rolleyes:
نفر اول: مدال طلای مسابقات + صوتی شدن دل‌نوشته توسط تیم کتاب گویا محمد زارعی نازپری احمدی
نفر دوم: مدال نقره‌ی مسابقات

نفر سوم: مدال برنز مسابقات

با آرزوی موفقیت.. .
کادر مدیریت رمان 98


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Matiᴎɐ✼، moh@mad، ozan♪ و 20 نفر دیگر

E.Orang

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/21
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
1,656
امتیاز
163
زمان حضور
19 روز 11 ساعت 27 دقیقه
«به نام پروردگار حسین(ع)»
هم‌چنان لرزش پرده‌ی گوشم از آوای محکم اما باعطوفتش آرام نگرفته‌است:
«شیطان شکیبایی‌ات را نرُباید!»*
تنها رویایی شیرین بود؟ اربابم از کربلا بازنگشته بود تا دل شکسته‌ام را تیمار کند؟ پس آن قامت رعنا که مقابلم ظاهر گشت از آن که بود؟!
نامش را نجوا کردم؛ اما سعادت دیدار دوباره نیافتم. گویا صحرای سوزان کربلا به وجود روح طراوت‌بخش سرورش محتاج‌تر است. آری، کربلا بی سلطانش، گویی تاج زرین گم کرده‌است. خار و خاشاک، بی سیدالشهدا(ع) تاب تشنگی ندارند. مهر تابان ظهر عاشورا، بی ثارالله(ع) فروغی ندارد. آتش جهنمی آن صحرا بی ارباب‌، رخ گلستان نمی‌بیند. بی اباعبدالله(ع) ، داغ سنگین عاشورا و تاسوعا، دل شن‌های کربلا را تکه تکه می‌کند.
تنفس! او نفسی تازه به جان و دلم عطا کرد. روح مأیوسم را به شکیبایی دعوت کرد تا دوباره برخیزم و ایستادگی کنم. حال، می‌دانم دستی قدرتمند بر شانه‌ دارم که نه تنها کرونا بلکه زمزمه‌های دل‌سردکننده‌ی شیطان هم قادر بر عقب راندنم نخواهد بود. در این عرصه‌ی سهمگینی که طاقت جهانیان را طاق کرده‌است، امامم در سنگر سفیدپوشان خط مقدم حضور دارد تا با یاری یک‌دیگر مرحمی بر درد همگان گذاریم.
یا سیدالشهدا، به حق این شب‌ها که جهان جامه‌ی غم به تن دارد، شِفای عالم را از شما و خالق شما می‌خواهم! من و دیگر فرشتگان سفیدپوش‌ را یاری کنید تا شکست بر ما چیره نگردد! بر مردم همانند این بنده‌ی حقیر، شکیبایی عطا کنید تا در این شب‌ها حافظ جان خود باشند! یا ابا عبدالله‌ الحسین(ع) !
*سخنی که امام حسین(ع) شب عاشورا به خواهرشان می‌فرمایند تا دل‌داری‌شان دهند. (منبع این عبارت: پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز)
**منبع برخی لغات:دیکشنری آبادیس
***منبع برخی القاب:سایت کرب و بلا




مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: زینب باقری، Sh@bnam، ~ریحانه رادفر~ و 9 نفر دیگر

Z.Ahdary

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/21
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
11,026
امتیاز
303
سن
18
محل سکونت
قبرستون÷€
زمان حضور
35 روز 18 ساعت 31 دقیقه
سلام به آقا حسینم،پدر یتیمان،کشتی برای ما غرق شدگان در گنـ*ـاه میخواهم بگویم به شما آقا که دگر هیچ و هیچ وقت غمتان از دل کم نشده که هیچ بیشتر از آن سال کذایی که گذشت و گذشت شد عذایی بر دل،همان سالی که دگر هیچ آقایی نبود که شود ستون خواهر زینب که شود کوه به پشت پناه طفلش رقیه که شود ستونی محکم برای مظلومان ، که شود پدر پناهی برای یتیمان.آقا زجر دلت کشیدیم هم بپایت موقع کشته شدن فرزندت در آ*غو*ش پاکت که شد آسمان گلخون و خون رنگ به رنگ طفل علی اصغر تو،هر سال به این سال ها مشکی پوش تواییم و نذری رسانیم به یتیمان و فقرا که مثل شما بکنیم دستگیری به مظلومان خدا که دل شما را شاد کنیم.
(دوستان من اولین دلنوشتمه و اگر خوب نشده خودتون منو به خاطرش ببخشین،من تمام احساسمو و تلاشمو توش ریختم و نوشتم اگر بدشد بازم شرمنده من تمام تلاشمو کردم.)


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زینب باقری، نازپری احمدی، Sh@bnam و 7 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
اسم آب و صدای باران که می‌آید،
می‌گویند بگو سلام بر حسین.
اما باران که هیچ،
سنگ هم از آسمان ببارد،
من یاد آقا می‌افتم.
آقایی که آسمان برایش خون گریه کرد و
کودکش همچو آهویی مظلوم و بی دفاع در دستانش جان داد.
آب که سهل است، من رنگ خون که می‌بینم یاد مظلومیت آقا می‌افتم.
یاد شجاعت و مردانگیش در میدان نبرد می‌افتم. ناخواسته برایش می‌گریم و سیاه می‌پوشم.
آخر محبت و محنت او، از وقتی زاده شده‌ام در خونم جریان یافته است.


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زینب باقری، نازپری احمدی، Sh@bnam و 8 نفر دیگر

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,871
امتیاز واکنش
19,803
امتیاز
373
سن
18
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 20 دقیقه
چرا؟؟ به کدامین جرم این کشتارها؟؟

به جرم بیعت نکردن این همه ماتم؟؟

ای یزید لعنت الله بر تو باشد، که دل زینب را جگر سوز کردی، ای یزید آن همه جسارت از کجایت تراوش کرده بود؟؟

دلت نلرزید آن هنگام که از خیمه ها صدای العطش العطش کودکان و زنان نسل فاطمه را شنیدی؟ ؟

دلت نلرزید آن هنگام که حسین به میدان آمد و ندا سر داد جدم رسول الله پدرم علی و مادرم فاطمه!

آری حسین فرزند خورشید و ماه است آن هنگام که ولوله ای در سپاه افتاد، ترسیدند از خشم خدا!

تو نترسیدی از اسم محمد و علی؟؟

آن طفل معصوم شیر خوار چه گناهی داشت ها؟؟دلت از جنس چه سنگی بود؟؟ آنقدر سخت، دستور پاره کردن گلوی کوچکش را دادی؟؟

نترسیدی از اشک حسین؟؟از داغ يک پدر؟

آن هنگام که خون گلوی اصغر را به آسمان پرتاب کرد و پایین نیامد چشمانت نترسیدند؟؟

یزید تو که نمازت سر وقت بود، تو را چه شده بود؟؟ آن جایگاه کاذب آنقدر عزیز بود که روبه روی پسر خورشید و ماه بایستی؟ ؟

می دانم ترسیده بودی از حسین

از ابوالفضل قطیع الکفین

از آه جگر سوز، فاطمه

ولی قلبت سنگ مثل آذرین

تکه هایی از آتش داشته،آن جحیم خشمگین

آرام نمیشد فقط با قتل حسین!

______________________________


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: زینب باقری، Elaheh_A، نازپری احمدی و 8 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,924
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
سلام آقا.
میدونی این شبا چقد دلم می‌خواد تو عزا داری‌هات شرکت کنم؟
میدونی دلم پر میزنه واسه عزاداری کردن؟
میدونی آقا؟
میدونی با هر صدای طبل و زنجیر نفسم بند میاد؟
حسین آقا جان!
ای آقا جان، بمیرم واسه دلِ خونت.
بمیرم برای علی اصغری که روی دستات پرپرشد.
بمیرم برای علی اکبرت، بمیرم برای دختر سه‌ساله‌ات.
بمیرم برای دلِ خون زینب!
آقاجان میدونی، این شبا دلم می‌خواد مثل همه بیام و بر سر و سیـ*ـنه بزنم.
اما نمیشه آقا، منو نمی‌برن!
منو نمیارن تو عزا داریت یا حسین!
میشه از همین‌جا برات خون گریه کنم؟
الهی فدای مظلومیتت بشم یا حسین.
یا حسین من پیش خدا وجهه‌ ندارم تو برام دعا کن، عزیزِ زهرا.
نمی‌دونم چی بگم آقا، شرمندتم به خاطر تموم گنـ*ـاهایی که خواسته و ناخواسته مرتکب شدم.
شرمندم بخاطر نگاه و زبانم که کسی رو رنجوند.
شرمندم بخاطر دل کسایی که شکستم.
یاحسین میشه از خدات بخوای منو ببخشه؟
میشه رو سفیدم کنی یا حسین؟
خسته‌ام، دلم خونه ولی یادت مثل مسکنِ آقا.
آقا! میشه منو لایق بدونی بیام حرمت؟
آقا میشه منم حرمتو ببینم؟
میشه بیام و اونجا از ته دل برات زار بزنم؟
السلام و علیک یا حسین.

#الهه_آذری_مقدم
***
اینم اولین دلنوشته‌ای که به طور جدی نوشتم.


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زینب باقری، عروس شب، Z.Ahdary و 7 نفر دیگر

Tavan

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/1/21
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
11,583
امتیاز
288
زمان حضور
19 روز 9 ساعت 2 دقیقه
جانم دَهَم

دنیا را چه شده؟ که سوگوار داغ حسین بودن را غریبانه می‌کشد! ماتم را چه شده؟! زاده را زدودن از برای چه؟ چه ننگی، دامانمان را سیاه فام کرده؟! لبانمان را غافل کرده از ذکر و تسبیح او! ضریح را چه کسی ربوده از پای چشمانمان! حال دستانمان را گره کدامین میله کنیم؟ زندان؟! رخساره ی بی روح کبوتران حرم را از کدامین روزنه جویا باشیم؟! همگی رفته اند! بی ما؛…و بی شما!
***
خواهان جرعه آبی بود آن کودک،
او ای که خون پیمبر داشت بی شک!
راه شط بسته بودند شمریان!
قرار را ربوده بودند شمریان
آه شمر و شمر و شمر گون!
حرمله و تیر بی‌حریت،
با سه سر از نژاد مُنفَعِل!!
پیکانی که نشانه داشت اصغر را!
دستی که رها کرد تیر را!…
…چشم ها پوشیده شدند از دیدن
اشک ها جاری شدند از زیستن
راه ها غافل شدند از رفتن
دهر نالان شد از بودن!
فغان بر پا شد از آسمان ها! از سروش و از ابر ها!
نفرین بر تو، اِی خاک روی! نفرین بر تو که نایِ دیدن داشتی!
ما چشم بستیم و گریستیم! اما تو همچنان نظاره‌گر بودی! مشتاق خون بودی و می‌خواستی! ناله ها را دوست داشتی! زندگی را با غصه می‌خواستی! دنیا را بی‌خوب ها می‌خواستی!
1_ حریت : آزادی / بی‌حریت : برده
2_ منفعل : شرمسار


***
زنهار و زنهار! از درد بودن! از رسم انکار! از اجبار و اخطار ! نالان و گریان! ماندن و خواندن! سودش چه بود؟! نفعش کجا؟!
دنیا چه سود؟ ماندن چه سود؟ دیدن و خواهان بودن چه سود؟
***
من در آن دم بودم و دیدم، گریه های بی امان را، هُدب ها پر از خون! رنگ ها همه سرخ گون! دلها دلبسته‌ی یک مزار بودند و چشم ها غلتیده در حزن! دستان بومره می‌لغزید از آن قساوت، از همان شقاوت!
زمین غلتیده در خون حسین، یک قطره آب هم پس نداد! شاد بود شادمانه ماند! وای بر تو! که قتل حسین، سزاوارش اینگونه عزا داری نبود!
آه گلستان، آی باران، دیوانگان وَ سر به داران!
جان دهید و قطره قطره خونتان را بریزید به پایِ رگان بریده ی حسین جان!
1_ هُدب ها : مژه های چشم
2_ بومره : شیطان


***
به شدت همان درد که کشیدش حسین؛ به اندازه ی آن غمی که بر دوش داشت حسین؛ به عین همان درد و اندوه که اثر کرد بر آن تک تنی که برادر را تشنه لـ*ـب دید در کنار شط وَ بی چشم و دست، عین همان سوز بی راسب را زینب چشید از برای چند درد! یکی جانِ بی‌جان سقای کربلا، ابوالفضل! دیگری لـ*ـب های ترک خورده ی فرزندِ برادر و خاندان پیامبر! و بزرگتر از آن ها! فقدان تنِ برادر! سرش در چنگ نیزه و چهره ی خونینش نزد یزید! زینب سوخت با درد ها! برادر جان داد با عزت! راهش را می‌بایستی زینب، انقلابی گون می‌پیمود! اشراق راه ولایت بود زینب! آن کاروان اسارت که اسیرانش همه زن بودند و کودک! مردانه ماندند پای دیانت! با پا های برهنه، جانانه پیمودند راه ایمان را! مرد تر از مردان بودند آنان! آن روضه ها خودْشان، زینبی «بودن» می‌خواستند قطعا!

من عطْشان تر از آنم که با آب فرات سیر شوم:

من گمنام تر از آنم که تو یادم بکنی
من خطا دار تر از آنم که تو آبم بدهی
من چرکین تر از آنم که در آ*غو*شت باشم
من مُتَباعد تر از آنم که بین یارانت باشم
غسلم بدهند گر که نخواهم، علمدارت باشم!
1_ اشراق :روشنا / اشراقِ راهی بودن: روشنی بخش راهی بودن
2_ متباعد : دور


***
خاکمان به کدامین آب خورده که خیس نمی‌شود؟! دعایمان در کدامین قبله سجده زده که هیچکس پذیرایش نیست؟! آرزوهایمان به کدامین حرام آغشته شده‌اند که قصد ندارند خاطره شوند؟! جاده ی زندگی‌مان در حال سقوط به کدامین دره است، که به انتها نمی‌رسد؟! امیدمان را آب برد یا دزد ربود که با رغبت از تاب زندگانی، بر تب مرگ فرو افتاده‌ایم؟! خواهانش بودیم یا که وادارمان کردند، سیّد را تنها بگذاریم؟! از انفعال بود یا که از سوز واقعه، که ذکر مصیبت آن رشید مرد جاودانه ماند تا ابدیت؟!
1_ شرمساری

باشد که مقبول باشد در نزد خدایم!!


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: زینب باقری، Sh@bnam، سیده کوثر موسوی و 6 نفر دیگر

عروس شب

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/1/21
ارسال ها
115
امتیاز واکنش
64,046
امتیاز
333
محل سکونت
۲۵ اسفند
زمان حضور
72 روز 16 ساعت 29 دقیقه
عشق جاودانم
حسین جانم
منم آن عاشق بیچاره تو
گوشه چشمی از نگاهت، حال دل ویران کند.
تو همان مسیحا نفسی بودی که دل پژمرده و بی‌تاب مرا زنده نمودی.
مطمئنا از همان اول تو، دست نجات دل پر گنـ*ـاه من بودی.
معجزه حضورت انکار ناشدنیست.
خودت میدانی‌ و می‌بینی که تمامم بی‌تاب توست.
بی‌تاب حرم، بی تاب سرزمینی که خون پاک تو یارانت مقدسش کرد.
زیر ایوان تو آقا هر دعایی مستجابست
من دلم خواهد که گویم زیر ایوان
تا ابد عشقم بمانی....

حسین جانم هدیه کوچکیست به پیشگاه بزرگت.


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: زینب باقری، Sh@bnam، نازپری احمدی و 7 نفر دیگر

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,290
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
حسین جان!
به یاد لـ*ـب تشنه‌ات یک شبم خواب راحت ندارم!
***
ده شب اول محرم از آسمان شبم هم سیاه تر است.
سیاهی که هیچ‌کس تا به حال نتوانسته است که غمش را از من و عالمیان بگیرد.
دلم می‌گیرد وقتی می‌خوانم که چه به روزت آورده اند.
آن‌ها حتی به انگشترت دستت هم رحم نکرده‌اند و انگشتت را به آن بهانه قطع کردند.
اشک‌هایم دیگر از چشمانم نمی‌چکد!
حتی بر تنم هم رخت سیاه نکرده‌ام.
اعتقاد دارم که قلبم ناخودآگاه در این روز ها سیاه می‌شود و خون می‌گرید. گویی می‌گرید که انگار دیده بر شما چی گذشته است.

دلم خون می‌گرید وقتی تشنگی و مظلومی شما را در ذهنم می‌گذراند.
دلم خون می‌گرید وقتی دخترکت را می‌بیند که چگونه شهید شد.
دلم خون می‌گرید وقتی پسرکت را می‌بیند که چگونه بی گنـ*ـاه رفت.
و در آخر...
می‌دانم خیلی بدم!
می‌دانم گاهی به قدری ناراحتت کرده ام که از خدا خواسته‌ای کاش نبودی و نمی‌دیدی شیعیانت چه شده‌اند.

اما بدان تا جون دارم دوستت دارم.


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زینب باقری، Sh@bnam، ozan♪ و 4 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 52 دقیقه
فرشته‌ها به تعزیت* نشسته‌اند. اشک‌هایشان مطر* می‌شود بر سر زمینیان، مطر هم شرمسار است از باریدن در عاشورا...
عاشورایی که حسینش در آن خاک و خون، آتش بر قلب خدا می‌زند...
آسمان نبار که در چنین روزی، صدها سال پیش کویری سوزان را نقش بر آسمانت بستی!
حال چرا از شرم پشت ابر پنهان شدی؟
باران ببار و مگذار خورشید شام غریبان، رخت طلوع بپوشد و آسمان را محکوم به روشنایی کند.
آسمان مفلوک
* است و می‌خواهد ببارد، به منزلت* سه روزی که کوفیان فرات را بر عزیزکرده‌های پیامبر بستند...
ببارد، آنقدر که بر صحرای کربلا بجای سراب آب، سیل آب جاری شود تا دیگر طفلی شش ماه قربانی فرات نشود...
اشک فرشتگان، مطر عالمیان ببار...
چرا باران امشب عطر زنگار خون می‌دهد؟
چرا باران امشب رنگش سرخ است و گلگون؟
گویی اسمان خون طفل شش ماهه‌ را که قرن‌ها پیش به غنیمت برده بود، امشب برای شفاعت بنی‌آدمیان گناهکار، دم
* می‌بارد.
تا بنی آدمیان با خوناب طفل اصغر غسل مهذب
* کنند و سجده به جا آورند.
آری! آسمان آزرمگین
* است و هوای بارش دارد برای جگر خون شده‌ی حسینش...
آری! آسمان هم امشب از شرم رو می‌پوشاند...


****
تعزیت: عزاداری
مطر: باران
مفلوک: شرمگین
منزلت: اندازه
دم: باران
مهذب: پاکی
آرزمگین: شرمگین

دونه انار


مسابقه دلنوشته‌ی حسینی | انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زینب باقری، Sh@bnam، نازپری احمدی و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا