خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: دل‌های شکسته
نام نویسنده:مهناز رضوی کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر:اجتماعی، عاشقانه
نام ناظر: Z.A.H.Ř.Ą༻
خلاصه: دل‌های شکسته و عشق‌های بی سرانجام و ناامیدی هایی که چاره‌ای جز امید ندارد.
دلدادگی که در نونهالی شکوفه زد اما به یکباره قبل از رسیدن خزان پاییز، پژمرده شد و حالا هانیه‌ای که برای جوانه زدن آن دلدادگی در دل یار، چنگ می‌زد به ریسمان زندگی.


در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نسترن زاده، Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و 7 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
گاهی ما آدم‌ها، قدر داشته‌ها و افراد مهم زندگیمان را نمی‌دانیم و چنان در منجلاب غرور، تکبر و جهل خود، دست‌ و پا می‌زنیم که نمی‌فهمیم زندگی همین بودن در کنار هم و عشق ورزیدن است.
چنان بخل می‌ورزیم در بیان عشق، که دیگر نه نشانی از عشق است و نه معشوقی...


در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نسترن زاده، Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و 7 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌های_شکسته
#پارت_1


شیشه‌ی اتومبیل را پایین کشیدم و با بی‌تفاوتی به مردمی که برای عید خرید می‌کردند، نگاه کردم.
پسر بچه‌ی کوچکی که از بابت افتادن آبمیوه‌اش،گریه می‌کرد، انگار تمام غم و غصه‌اش در این دنیا فقط آبمیوه‌ای بود که دیگر وجود نداشت.
کاش بر می‌گشتم به دوران خوش کودکی، به دورانی که تمام زندگی‌ام فقط بازی کردن بود...
زمانی که فارغ از هر دشواری و سختی زندگی، با عروسک‌هایمان بازی می‌کردیم، بدون آنکه بدانیم سرنوشت چه بازی‌هایی برایمان در نظر گرفته است.
با توقف اتومبیل، پدرم که خسته‌تر از هر زمان دیگر به نظر می‌رسید، نگاه کردم.
با لبخند گفت:
- رسیدیم، پیاده شو هانیه جان!
با درماندگی گفتم:
- واقعا لازمه بابا؟! فکر نمی‌کنم اینقدر حالم خراب باشه که کارم به روانشناس کشیده بشه.
- هانیه! من قبلا حرف‌هام رو زدم و دیگه نمی‌خوام در این باره بحث کنم، پیاده شو که ده دقیقه هم دیر کردیم.
پیاده شدیم و به سمت ساختمانی که سر در آن، تابلویی با عنوان ساختمان پزشکان نمایان بود، به راه افتادیم.
پدر با دادن شماره‌ی نوبت به منشی، از بابت دیر آمدنمان عذرخواهی کرد.
منشی که زن جوان و خوش چهره بود، با لبخند جواب داد:
- ایرادی نداره، دختر خانمتون می‌تونن برن داخل، دکتر منتظرشه.
در زدم و با گرفتن اجازه‌ی ورود، داخل شدم. دکتر مردی چهل سال الی پنجاه ساله بود با موهای جوگندمی و اندامی ریز نقش با چهره‌ای دلنشین و آرام.
با صدایی گیرا گفت:
- سلام، شما باید هانیه خانم باشید. بفرما بشین.


در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 6 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌های_شکسته
#پارت_2


- سلام.
- حالت چطوره؟
- خوبم.
با کمی مکث ادامه دادم :
- یعنی آقای دکتر، اینقدر خوب که احتیاجی به روانشناس نداشته باشم.
واقعا نمی‌دونم چه رفتاری کردم که خانواده‌م فکر کردن ممکنه دیوانه بشم؛ یا دست به خودکشی بزنم.
- هانیه خانم، اول اینکه کسی نگفته تو داری دیوانه می‌شی یا ممکنه خودکشی کنی یا رفتاری داشتی که نشان‌دهنده‌ی اینها باشه، دوم اینکه کسی که به روانشناس مراجعه می‌کنه، صرفا دلیل بر روانی بودنش نیست؛ ممکنه به مشاوره نیاز داشته باشه، درست مثل شما و سوم اینکه، من رو آقای فرزین صدا بزن.
با جدیت نگاهم کرد؛ انگار می‌خواست تاثیر حرف‌هایش را در چشمانم پیدا کند.
وقتی جوابی از من نگرفت ادامه داد:
- خب هانیه خانم، یه چیزهایی از پدرت شنیدم؛ ولی مایلم از زبان خودتون قضیه رو بشنوم.
- از کجاش تعریف کنم؟
- همه چیز رو، اول از خودتون بگو، دوست دارم بیشتر با شما آشنا بشم.
- من هانیه شایسته‌ام، هفده سالمه و سال سوم دبیرستانم. توی یک خانواده‌ی پنچ نفری بزرگ شدم و دو تا خواهر دارم و خودم بچه آخر خانواده‌ام.
مادرم خانه داره و پدرم مغازه‌ی لوازم خانگی داره، درست مثل عموم.
هر دو خوهرهام با پسر عموهایم ازدواج کردند، برادرهای امیرحسین نامزد سابقم.
مکثی کردم که البته بغض خفته در گلویم که چند ماهی است خانه کرده، باعثش بود.
مادر حق داشت، من در این چند ماه هرگز نتوانسته بودم یاد و خاطر امیرحسین را فراموش کنم .
دکتر فرزین که متوجه حال دگرگون روحی ام شد، گفت:
- هانیه جان، من درکت می‌کنم چه بار سنگینی روی دوش‌های توئه و می‌خوام کمکت کنم تا کمی از این درد و غم رو کمترش کنم، پس لطفا ادامه بده!


در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 7 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌های_شکسته
#پارت_3


- ما یه خوانواده‌ی مذهبی هستیم.
پدرم حاج مرتضی یه فرد سنتی و سخت گیره، درست شبیه عموم حاج رضا.
خانواده‌ی عموم درست برعکس ما، سه پسر دارن و در همسایگی دیوار به دیوار ما به سر می‌برند. عموم چون دختری نداشت، من و خواهرام رو مثل دختر نداشته‌اش، دوست داره و همینطور پدرم، پسر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 7 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌‌های_شکسته
#پارت_5


- امیرحسین هیچ‌وقت حرف از عشق و عاشقی و دوست داشتن نمی‌زد؛ ولی از هر فرصتی برای نصیحت کردن من استفاده می‌کرد.
او معتقد بود،من دختری سبک و لوس و منفعت طلبی هستم و هر بار این حرف‌ها را چه به شوخی و چه جدی به من گوشزد می‌کرد و من توجه‌ایی نمی‌کردم؛ زیرا از این حرف‌ها زیاد از خواهر‌هایم شنیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 6 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌های_شکسته
#پارت_7

یک هفته‌ایی بود امیرحسین رفته بود که زن‌عموم به بسـ*ـتر بیماری افتاد، از طرفی هم پدرم با خانواده‌ی عموم قهر کرده بود.
این جریانات بر زندگی فاطمه و زهره هم تاثیر گذاشت؛ ولی در نهایت با وساطت پدربزرگم، همه چی ختم به خیر شد.
پدرم به خاطر زندگی دخترانش با خانواده‌ی عمو آشتی کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 7 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌های_شکسته
#پارت_9

پزشکی، درست است‌. امیرحسین به من گفته بود که هیچ تفاهمی با من ندارد.
اگر من بتوانم خوب درس بخوانم و رشته‌ی خوبی مثل پزشکی قبول شوم، می‌فهمد که آن‌چنان بی‌تفاهم هم نیستیم. آن‌وقت حتما پشیمان می‌شود و دوباره به من پیشنهاد ازدواج می‌دهد، حتما هم همین‌طور خواهد شد.
امیر حسین فرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
468
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
#دل‌های_شکسته
#پارت_11

با جعبه‌ی کادو شده‌ای که پدر مقابلم گذاشت، به خودم آمدم.
پدر با لبخند گفت:
- خب، حالا نوبت عیدی منه! زود بازش کن ببینم خوشت میاد!
با تعجب به جعبه‌ی کادو خیره شدم. آخه هر سال پدر به من اسکناس‌های نو عیدی می‌داد؛ اما حالا...
دیگر بیشتر از آن معطل نکردم و کادو را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: تسنیم بانو، نسترن زاده، Saghár✿ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا