خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان : رومئویی برای عشق
نام نویسنده: n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸
نام ناظر: Mahla_Bagheri
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
قرار بود این رابـ*ـطه یک بازی باشد؛اما، صبر کن.
میشنوی؟میبینی؟
صدای قلبی که به وجودت خو کرده!
لرزش دستی که بیتاب دستانت شده!
کافیست آرام تر بروی تا حرارت اتش درونم بسوزاندت.
کاش همه دروغ ها تو باشی؛ اما، همه چیز شفاف است، به شفافی چشم‌هایت!
تو حیله‌ای هستی که حیله‌گر را گرفتار خودت کردی.
من اسیرت شدم!
همچون رومئو که اسیر عشق ژولیت شد.
اری، درست است! من رومئویی برای عشق تو شده‌ام.


در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Reyhan.t و 20 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه
[با پنجره بخواب ای سنگ جان من!
من روی یاد تو که یله شده بر آسمان خط میکشم.
با من تراوش روزانه‌ای ست که در نبود تو تکرار می‌شود!
تقصیر خواب نیست!تقدیر ما تصادفیست.
استاد نجفی]


در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، MaRjAn، Reyhan.t و 21 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت1

روژان♡


با عصبانیت خیره بودم به کیفم که کلا روی زمین خالی شده بود! سرم رو بلند کردم و محکم کوبیم به پسری که با نگاه سرد و یخی پوزخندی زد. پسره گاو، جلوت رو نگاه کن خب! کور که نیستی؟!
باحرف فرناز، منشی شرکت، دوباره به همون چشم‌های یخ زدش خیره شدم. طوری سرم رو به سمتش برگردوندم که رگ‌های گردنم جابه‌جا شد.
فرناز با استرس به پسره گفت:
-‌ ‌سلام آقای کیانفر خوش اومدید، اتاقتون آمادس!
با استرس بهش چشم دوختم و گفتم:
- تو رئیس جدیده‌ای؟
پوزخندی زد با لحن خشکی گفت:
- تو نه، شما خانم روژان امینی !
تنه‌ای بهم زدو رفت که نزدیک بود پخش بشم روی زمین، باورم نمی‌شد که حتی منو می‌شناسه خدایا خودت به دادم برس.
با حرص نشستم رو زمین تا گَندکاری که اون کرکودیل کور از خودش به جا گذاشته بود رو جمع کنم. درحال نق زدن بودم که نگاهم به پد بهداشتی افتاد. هین بلندی کشیدم. یعنی این رو هم دیده؟
خب معلومه دیده! خاک تو مغزت روژان؟! کی مای بیبی بزرگسالان رو تو دید مردم می‌زاره؟ با حرص پد بهداشتی رو انداختم تو کیفم و بلند شدم که چشم‌هام به فرزناز خورد. با چهره خندون به من نگاه میکرد و ریز می‌خندید، چشم غره ای بهش رفتم و با پا کوبیدم زیر پاش چون داشت می‌خندید و توقع این کار رو ازم نداشت، پخش زمین شد! با چهره خندون ولی؛ صورت در هم رفته از درد نگاهم کرد. با نیش باز چشمکی بهش زدم وگفتم:
-عه فرناز جون حواست کجاست؟
تک خنده ای کردم ومنتظر جوابش نشدم.
وارد اتاق کارم شدم، روی صندلیم نشستم و با انگشتام روی میز ضرب گرفتم. شروع کردم با خودم کلنجار رفتن.
-خدایا حالا چیکار کنم؟رییس کم بود که این گاومیش رو نصیب من کردی، آبروم رفت پیش این پسره جدیده فامیلیش چی بود؟اها کیانفر، برو بابل فامیلیش رو ببین! من روژان نیستم اگه این بچه رو فردا کیانخر صدا نکنم حالا ببین! کرکودیل کور با پوزخند منو نگاه میکنه! اصلا چطوری جرعت کرد این کار رو انجام بده؟
با صدای خنده فرناز به خودم اومدم همونطوری که سعی داشت خندش رو کنترل کنه گفت:
- روژان دیوونه شدی؟ چقدر حرص میخوری، کاری نکرده که!
با دیدن فرناز متعجب بهش خیره شدم و گفتم:
-همه رو به زبون آوردم؟
فرناز تک خنده ای کرد و گفت:
- نمیدونم! من فقط از اونجا شنیدم ک بهش گفتی کثافت.
لبخند موزی زدم و گفتم:
- اها، خوبه بقیه رو نشنیدی پس.
چش غره‌ای بهم رفت و از اتاق رفت بیرون.
نفس کلافه ای کشیدم. حالا باید چه گِلی به سرم بگیرم؟


در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 22 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت2

کلافه پرونده رو برداشتم می‌خواستم شروع به کار کنم که فرناز دوباره وارد اتاق شد. مثل گاو سرش رو انداخت پایین میومد داخل.
با لحن حق به جانبی شروع کرد به نق زدن:
-انقدر تو وراجی که ادم یادش میره چکار داره باهات! صد بار بهت گفتم اندازه ای که فکت رو تکون میدی از عقلت کار بکش! بالا خونه رو اجاره داده از پایین خونه دوبل استفاده میکنه...
وسط حرفش پریدم و خنده گفتم:
- مطمئنی دیگه من زیاد وراجم؟
دستاشو زد به کمرش با همون لحنش گفت:
- شک نکن دختر، البته حرف حق تلخه ولی تو قبولش کن تلخیش مثل قهوه به دل میشینه!
پشت چشمی برام نازک کرد که تک خنده ای کردم وگفتم:
- همینه که هست، از سرتم اضافم عزیزدلم.
تو سکوت نگاهم میکرد، خودکار رو پرت کردم سمتش که جا خالی داد خورد به در گفتم:
-خاله قزی کارت چی بود؟!
با حالت متفکری بهم چشم دوخت، بعد چند دقیقه انگار یادش اومده بود گفت:
-هان؟! اهان...
چقدر این بشر خنگ بود. پقی زدم زیر خنده سعی داشتم خندم رو کنترل کنم، گفتم:
_کوفت، بنال خب ببینم چیشده؟!
باحالت متفکری نگام کرد وگفت:
-چیزه... مدیر کارت داره.
عصبی بهش توپیدم:
-همه مشکل روانی دارن اینجا، خداروشکر که من هستم وگرنه یه مشت روانی چجوری باهم کنار میومدن. خب نگفت چکار داره؟
با نیش باز شده نگاهم کرد و گفت:
-نه فقط گفت خانوم امینی رو بگین بیاد اتاقم.
نفس کلافه ای کشیدم با دیدن فرناز که هنوز وسط اتاقم ایستاده بود تک خنده ای کردم وگفتم:
-الان چرا اینجا مثل چوب خشک ایستادی؟چه مرگته امروز؟ میشه بهم توضیح بدی؟
نیشش دوباره از هم باز شد و گفت:
-این مدیر جدیده خیلی خوشگله روژان! پولدارم که هست! مجردم که هست! خدا قسمت کنه دیگه.
خودکار بعدی رو پرت کردم سمتش وگفتم:
-بدسلیقه بودی و خبر نداشتم؟ بلند شو خودت رو جمع کن به اون جنازه زرافه میگه خوشگل! حالم رو بهم زدی. برو سرکارت منم برم پیش اون زرافه ببینم چکارم داره.
چشم هاش اندازه توپ تنیس شد و با حالت کنایه‌گفت:
-فقط منو تو خوشگلیم روژان، با تو یک نفر نمیشه از جنس مخالف گفت، انقدر که بی احساسی! من برم سرکارم. فراموش نکنی بری اتاقش!
نگاهم رو ازش گرفتم و با پرونده‌ها مشغول شدم و گفتم:
-باشه میرم ادم رو یک دقیقه اروم نمیزارن.
با رفتنش از جام بلندشدم وبا خودم کلنجار رفتم. خدایا شکرت دیگه چی بگم بهت، فقط بخیر بگذرون. پرونده رو گذاشتم سرجاش و وارد اتاق مدیر شدم.
با ورودم سرش روحتی از لـ*ـب تاپ بیرون نیاورد. پسره بی شخصیت! پشت چشمی براش نازک کردم.
با لحن جدی گفت:
-اجازه دادم بیاین داخل؟
بهت زده نگاهش کردم وگفتم:
-بله؟
بدون حتی نیم نگاهی دوباره وز وز کرد:
-من اجازه دادم که شما وارد اتاق شدید؟
چشم ژاپنیِ خنگ زشت چه حرفا من باید از تو اجازه بگیرم؟ زرافه بی قواره! با لحن حق به جانبی گفتم:
-اها نه؛ اما، کارم داشتید پس منتظرم بودید دیگه!از قدیم گفتن در کار خیر حاجت هیچ... وای ادامش چی بود؟ اها...حاجت هیچ انتظار نیس.


در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 20 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت3

با لحن جدی گفت:
-بفرما بیرون، درصورتی که اجازه دادم می‌تونی بیای داخل!
با سماجت نگاهش کردم و گفتم:
-اما شما خودتون..
ابروی بالا انداخت با چشم‌های وحشیش زل زد بهم و گفت:
-الانم دارم اینو میگم پس بیرون.
دوباره سرش رو انداخت پایین و با لـ*ـب‌تاپش کار کرد. اداشو در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 19 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت4


همه پراکنده شدن ، هرکی مشغول کار خودش شد منم با قدمای لرزون بلند شدم. یاخدا! خودت کمکم کن الان این گودزیلا منو میخوره. اون دراز زارفه ، با من فنچ، چکار میتونه داشته باشه؟
خب، اصلا این کیه که بخواد واسه من صداشو ببره بالا؟با چه حقی این کار رو کرد؟ بی ریختِ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 19 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت5


با جمله آخرش لرزی به تنم افتاد. خدا ازت نگذره کیانخر! یا ابلفضل من که میدونم رفتنی‌ام وای خدایا نه... اگه من اخراج بشم نون یک خانواده بریده میشه کلا! از ترس ناخون‌هام رو بین دندون‌هام میکشیدم که. عادت داشتم از بچگی تا عصبی می‌شدم ناخون‌هامو می‌جوییدم. با اتفاقی که افتاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 16 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت6

•یک روز بعد•

باصدایی که مثل عرعر خر به گوشم می‌رسید شروع کرد به حرف زدن!
-لیست خروجی شرکت رو میخونم. خیلی‌هاتون تا اینجا کنارمون بودیدو به پیشرفت شرکت کمک کردید! یک سری بی‌نظمی‌ها داره شرکت که باید بهشون رسیدگی کنم.
با تموم شدن این حرفش سرش رو بلند کرد و به من خیره شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 15 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت7

پرونده‌ها رو کامل کردم زیر دستم گذاشتم. خسته بودم و حوصله دیدن قیافه اون عنتر برقی رو نداشتم تا پایان ساعت کاری وقت زیاد بود نفس عمیقی کشیدم و خم شدم و کشوی دوم میزم رو باز کردم. برگه‌ای دراوردم و گذاشتم رو میز شروع کردم به طراحی کردن. با دقت خاصی خطوط رو قوس می‌دادم و طرح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Zeynab Savary و 14 نفر دیگر

n.abbaspoor

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/7/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
248
امتیاز
98
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
1 روز 15 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت8
حس کردم پاهام داره روی زمین کشیده میشه که چشمامو باز کردم‌. بله انگار اوضاع خیلی خراب تر از این حرف‌ها بود. یک طرف بدنم داشت یخ می بست و یک طرف دیگه از بدنم زیر پتوی گرم و نرمم بود. یعنی در واقع توی یک وجب جا سیبری و و صحرای کربلا رو با هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رومئویی برای عشق | n.abbaspoor کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Reyhan.t و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا