خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

R*A*N*A

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/21
ارسال ها
9
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
زمان حضور
21 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم رب الحق
نام داستانک : زهر غم
نام نویسنده : R*A*N*A کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر : عاشقانه، تراژدی
خلاصه : دخترکی که رخت زنانگی بر چهره و رفتارش هویدا نبود و آن چشمان درشتِ بی‌بدیلش در بند کتاب‌ها قرار داشت در برگ ریزانی دلش سرید و عاقبتش بی‌نظار شد ...!
***

دل من کودکی سبک‌سر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
اوکه می‌گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد؟

فروغ فرخزاد


داستانک زهر غم | R*A*N*A کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر

R*A*N*A

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/21
ارسال ها
9
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
زمان حضور
21 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
عرق سردی از تیره کمرم راه می‌گرفت و صورت سپیدم را غرق در قطرات خشکش می‌نمود. برای بار چندم به ساعت پارچه ای و دخترانه‌ام چشم دوختم؛ دیر کرد و مرا در انتظار ناشی از استرس به کافه بی‌روح همیشگی سپرد!
با شنیدن ملودی بم مردانه‌اش بی‌اراده چشمانم بسته و لبخندی از شوق مهمان لبان سرخ ماتیک زده‌ام شد.
-‌ شیدا...
"بی‌انصاف نامم را نخوان من که شیدا شده ام شیدا ترم نکن."
- چشماتو چرا بستی دختر!
چشم گشودم و به نگاه لعنتی کشنده اش جان سپردم
- گفتی جِلدی بیا کافه ترسیدم آقا؛ چیزی شده؟
بی‌توجه به وجودم گارسون را برای آوردن کیک همیشگیش احضار کرد
- چیزی خوردی؟
- نه فقط منتظرم بگی چی‌شده
کلافه چنگی میان جعد موهایش زد
- باید با هم حرف بزنیم
هراسان پلک های تابدارم را با تاب دیگری گشودم
- ببین شیدا می‌دونی اهل تعارف و این پا اون پا کردن نیستم یمینی میرم سر بحث اصلی. تو دختر خوبی هستی ولی به درد زندگی با من نمی‌خوری
نمکین خندیدم از این شوخی های بی‌مزه کرده بود و فکر می‌کرد مانند دفعه اول کارم به بیمارستان و هزار کوفت دیگر می‌کشد!
- چرا باهام شوخی می‌کنی فشار به فشار می‌شم اونوقت جواب حاجی بابا رو خودت باید بدیا
چشمک پر شوری زدم
- این دفعه‌ای نمی‌گم استرس امتحاناست.
بی‌رحمانه خم شد و کلمات را به قلب تازه جوانه زده ام کوبید‌.
- شوخی نیست کاملا جدیم بیا با هم رو راست باشیم خب؟ من از دختر پاپتیایی مثل تو که با هزار ترس یه رژ می‌مالن به لَباشون‌ و اهل تفریح و آزادی نیستن؛ افکارشون بچگونست و غیر افت فرهنگی سودی برات ندارن بدم میاد خانوم.
با بهت به چهره‌ای که دیگر نمی‌شناختمش خیره ماندم و به زور دل زدم
- می‌خوای اذیتم کنی؟ زندگی می‌دونی طاقت ندارما تمومش کن!
با تمسخر پوزخند زد
- خیلی بچه‌ای شیدا جان
با همان پوزخند چنگال را در کیک فرو برد و با خونسردی در دهانش قرار داد
- در ضمن گلم من به پات ننشستم که دل بدی به دلم. هی نامه روونه می‌شد از یه دختر خجالتی و ترم اولی خب... خب منم بدم نیومد یخورده دل مثلا عاشقتو شاد کنم؛ تا الآنم روز بدی برات نساختم، درسته؟
باورم نمی‌شد این مرد، ایمانِ من نبود!
لبانم لرزید و در قاب چشمانم هاله‌ای از اشک قرار گرفت
- حتی همین الان می‌خوایی بزنی زیر گریه. شیدا خیلی وقته می‌خوام بهت بگم یکی دیگه رو دوست دارم؛ یکی که با شرایط و نوع زندگی من جوره تو عین خواهر کوچولومی برام عزیزی ولی نمی‌تونم به چشم دیگه‌ای بهت نگاه کنم یعنی خودت اینطور نمی‌خوای.
برایش عزیز بودم؟ می‌شود سر تیتر جک سال قرارش دهید!
- دروغه...
لاقل با مقدمه کوتاه روحم را به در می‌کرد نه که اینگونه عجولانه قتل قلبم را رقم بزند.
- نه دروغ نیست اسمش آیداست تو دانشگاه خودمونه امروزیه، ولی تو شیدا هر چی می‌خوام رد میزنی به سْینم. میگی دوستم داری ولی از زیر خواسته هایی که حقمه در میری اونوقت توقع داری عاشقت باشم؟
طغیان چشمان بی‌فروغم به تلاتم افتاد اما نباید جلوی این مرد وقیح سیل می‌شد. جواب عشق پاک من چنین هَوس کثیفی بود؟ کوله دخترانه ام را به دوش کشیدم و یک ضرب از آن کافه لعنتی و آدم نفرت انگیزش فرار کردم... حتی دنبالم نیامد؛ حتی... حتی نگفت برگرد، نگفت شیدا باش!
قلبم خون می‌بارید و چشمانم در تقلای ذره ای انقلاب پر و خالی می‌شدند...


داستانک زهر غم | R*A*N*A کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا