خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
* به نام یگانه خالق تقدیر *

نام رمان: ستایشی در نگاه سیاوش
نام نویسنده: setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸
نام ناظر: MĀŘÝM
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه:
می‌دانی، این دنیا کاری با من کرد که در مشکلات گم شدم. نمی‌دانم چه شد، ولی وقتی به خودم آمدم در آینه ستایشی وجود نداشت، خودم را در آینه نمی‌دیدم.
بازی با زخم زدن به من آغاز شد و طوری پیش رفت که روحم را مکید و جسمم را متلاشی کرد...
دیگر ستایشی وجود نداشت...
خدا او را در بند من فرستاد تا من خودم را در چشمانش ببینم و این چنین شد که ستایش را در نگاه سیاوش دیدم...
نمی دانم کجا بی ذاتی کردم که خدا او را گذاشت وسط زندگی من.
چرا دلبسته اش شدم را نمی دانم، این ها را از که باید بپرسم؟ از او ؟ از خودم؟ یا از خدایی که او را به من داد؟​


در حال تایپ رمان ستایشی در نگاه سیاوش | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 11 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
مییون عطر رازقی
تو این هوای عاشقی
میخوام بگم دوستت دارم
ای عاشق همیشگی

(شاعر ستاره افشار)


در حال تایپ رمان ستایشی در نگاه سیاوش | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 10 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
  1. پارت 1

  2. هوا ابری بود، دلم از تمام دنیا گرفته بود، از زمین و زمان شاکی بودم تنهایی و تنها بودن توی خونه حسابی کلافه ام کرده بود، مامان اصرار داشت توی خونه نمونم و همراهشون به ویلای دایی اینها توی شمال برم، اما نمیدونم چرا دلم راضی به رفتن باهاشون نشد. من همیشه عاشق شمال بودم، صدای دریا آرامش بخصوصی بهم میداد و موج های دریا هم هیجان و عشق را توی وجودم زنده می کرد.حالا که خوب فکر میکنم مهمترین دلیل نرفتنم به این سفر وجود پسردایی چندش آور و حال بهم زنم شهروز بود، شهروز به تمام دخترهای فامیل نظر داشت. دختری نبود که از دست چشم و دستش در امان باشه، تنها دختری که تونسته بود خودش رو از گزند این مار خوش خط و خال حفظ کنه من بودم. شهروز بر خلاف شهاب برادرش هیچگونه جذابیت باطنی نداشت. شهاب آنقدر آقا و متین بود که هر دختری را شیفته ی خودش میکرد. با تمام
  3. وجود دوستش داشتم اما دریغ از کمی اعتنا. همیشه تشنه ی محبتش بودم، تشنه ی دوست داشته شدن و عشق و نجابت بی اندازه اش.گویی شهروز هم فهمیده بود که با تمام وجودم شهاب را دوست دارم، به همین دلیل صلاح جنگ را در مقابل من از رو بسته بود و تلاش میکرد شهاب را هر طور شده از من دور کنه.هیچ حوصله نداشتم که در این سفر شهروز حساسیت نشون بده و با رفتار احمقانه اش همه را متوجه ی من و شهاب کنه. شهاب فوق العاده بود نباید اینگونه با آبرویش بازی می کردم. در این فکرها بودم که تلفن خونه به صدا در اومد، به طرف گوشی بی سیم خیز برداشتم و با یک حرکت سریع دکمه ی اتصالش رو زدم.
  4. - سامان با صدایی شاد و ذوق زده فریادی در گوشم کشید و گفت: وای ستایش نصف عمرت در فناست که اینجا نیومدی.
  5. - با عصبانیت فریادی سرش کشیدم و گفتم:زهر مار مرده شور صدای نکره ات را نبرن کر شدم همه داداش دارن منم داداش دارم خیر سرم، چی شده مگه حالا؟خندیدم و ادامه دادم نکنه باز سوژه ای مناسب برای خر کردن پیدا کردی؟
  6. - خندید و گفت: نه بابا شهاب به جمع خروس ها پیوست، داره با خواهر دوست شهروز ازدواج میکنه.
  7. خنده روی لـ*ـبم ماسید و برای یک لحظه حس کردم واقعا قلبم از حرکت ایستاد، گوشی از دستم ول شد و بر زمین افتاد اما خیلی زود به خودم اومدم.
  8. - گوشی رو از زمین برداشتم و گفتم: سامان اصلا شوخی جالبی نبود.
  9. سامان که از رفتارهای من حسابی شوکه شده بود و اینو از مکثش میشد فهمید.
  10. بعد از مکث کوتاهی گفت:
  11. - ستایش من واقعیت رو گفتم اصلا هم شوخی نکردم.باز هم کمی مکث کرد و ادامه داد: ستایش تو ب شهاب علاقه ...
  12. در همین موقع با گریه فریاد زدم و گفتم:
  13. - خفه شو، خفه شو سامان و بلافاصله گوشی رو قطع کردم و به دیوار کوبیدمش گوشی چند تکه شده بود اما تسکین دهنده ی دل تکه تکه شده ی من نبود.



در حال تایپ رمان ستایشی در نگاه سیاوش | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 7 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
  1. پارت 2

  2. مثل دیوونه ها لباسهامو تن کردم و از خونه زدم بیرون. چند کوچه ای بیشتر از خونه فاصله نگرفته بودم که فکری احمقانه به سرم زد، تصمیم گرفتم خودم رو جلوی هر ماشینی که از راه رسید بندازم و از این زندگی نکبت بار راحت بشم. در این فکرها بودم که ماشینی با سرعت وارد کوچه ی اصلی شد، چشمهامو بستم و خودم رو جلوی ماشینش انداختم و دیگه چیزی نفهمیدم. چشمهامو که باز کردم خودم رو روی تـ*ـخت بیمارستان دیدم.
  3. - پرستار با دیدن من دکتر رو خبر کرد و گفت: همین الان به هوش اومد.
  4. -دکتر پای گچ گرفته و دست باند پیچی ام را نگاهی انداخت و گفت: یه نوار از سرش بگیرید، باند دستشم باز کنید ببینم مشکل حادی نداشته باشه مرخصه،همراهشو بگید بیاد.
  5. - پرستار در حالی که داشت از در خارج میشد گفت: الان بهشون اطلاع میدم، همراهش یه پسرجوونه فکر کنم همسرشه.
  6. - دکتر گفت: بله همسرشونه صداشون بزن بیاد.
  7. - چشمهامو بستم و با خودم گفتم: وای نه، سامان نه چرا اومدی آخه؟ وای خدا حالا چی بگم بهش؟
  8. - دکتر خطاب به من گفت: یعنی اینقدر به همسرتون علاقه دارید که میخواید خودتونو براش لوس کنید و نشون بدید که
  9. بیهوشید؟
  10. در حالیکه هنوز هم از وجود سامان ترس داشتم به آرومی چشمهامو باز کردم و با دیدن پسر جوونی که درست روبروم ایستاده بود حسابی شوکه شدم و بهش خیره خیره نگاه کردم.
  11. - دکتر که حسابی از عکس العمل من خندش گرفته بود رو به پسری که سیاوش خطابش می کرد گفت: نه مثل اینکه همسرت نمیخوادخوشحالت کنه سیاوش جان ایشون هیچ مشکلی نداره فقط به هیچ عنوان نذار روی پاش حرکت کنه و راه بره باند دستشم چیز خاصی نبود گفتم بازش کردن فقط برای اطمینان بیشتر یه عکس از سرش بگیریم و بعد میتونی ببریش فقط در تاریخ 28 آبان بیارش برای معاینه که اگر صلاح دونستم گچش رو باز کنم.
    - پسر جوون که حالا دیگه میدونستم اسمش سیاوشه رو به دکتر کرد چشمکی زد و گفت: باشه حتما فقط دارویی نیاز نداره؟ میترسم بعدفشار درد اذیتش کنه.
    - دکتر خنده ای کرد و گفت: نسخش روی میزه یه سری مسکن نوشتم که میتونه آرومش کنه اما بهترین مسکن براش وجود خودته این خانمی که من میبینم برای لوس کردن خودش پیش تو هر کاری میکنه.
    - سیاوش لبخندی زد و گفت: نه دیگه نفرمایید اینطوری ها هم نیست سارای من خیلی ماهه.
    - با تعجب بیشتری نگاهش کردم و در حالی که تازه به خودم اومده بودم گفتم: سارا؟
    - دکتر که خیلی از حرکات من لجش در اومده بود بدون این که به من نگاه کنه همونطور که نگاهش هنوز هم به سیاوش بود گفت: بفرمایید گل بود به سبزه نیز آراسته شد اسمشم یادش رفت.
    - سیاوش مجدد چشمکی به دکتر زد و با اشاره به من گفت: عیبی نداره دکتر جون یه فراموشی جزییه خوب میشه.
  12. - دکتر با حرص خطاب بهش گفت: میگن ناز داری ناز کن نداری پاتو دراز کن، ایشون هیچگونه فراموشی نداره حالش از منم بهتره، در ضمن داروهاشو فراموش نکن سپس با کلافگی از اتاق بیرون رفت.


در حال تایپ رمان ستایشی در نگاه سیاوش | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، Saghár✿ و 8 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 3

- من که حسابی گیج و عصبی شده بودم رو به سیاوش کردم و گفتم: تو دیگه چه خری هستی؟ سارا سارا در آورده واسه من و خیلی عصبی اداشو درآوردم.
- سیاوش که از حرکت من خندش گرفته بود گفت: بنده اسمم سیاوشه، 30 ساله و مهندس پتروشیمی هستم، شما نمیخوای خودتو معرفی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستایشی در نگاه سیاوش | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا