خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و نهم
اومد سمتم و بازومو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند. برام سخت بود تو چشماش نگاه کنم و دروغ بگم؛ ولی چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم، اگه راستش رو میگفتم نمیذاشت کاری بکنم؛ اون وقت این مسئله تا آخر ابد مجهول می‌موند و عمرمو تموم می‌کرد. نمی‌دونم چرا حس عجیبی به این ماجرا داشتم، حس می‌کردم با فهمیدن این ماجرا خیلی از مشکلاتم کم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، Meysa و 11 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی
با دیدن چهرش تازه فهمیدم از اون بالا
خیلی قابل تحمل تر بود. یک شلوار آبی پاش بود که چند جاش پاره بود و یک حفت دمپایی زنانه هم پاش بود، معلوم بود با عجله اومده پایین.
-‌ چته؟
با دادی که زد به خودم اومدم و یک قدم بهش نزدیک شدم.
-‌ آدرس علی رو بده؟
خیلی محکم و جدی حرف زدم و چون با ملایمت نمیشد با آدم آدم حرف زد. اونم مثل خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Z.A.H.Ř.Ą༻، Abolfazl1386 و 11 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و یکم
انگار نمی‌خواست کسی حرفامونو بشنوه‌. روی یک صندلی نشست و منم رو به روش نشستم. به چهرش که نمی‌خورد آدم بدی باشه، چشمای ریز قهوه‌ای رنگی داشت و ریش و سبیل نداشت، یک بینی نسبتا کوچیک داشت و ابروهایی مرتب داشت، موهاش یکم جلوی صورتش ریخته بود. با صداش به خودم اومدم و چشم ازش برداشتم.
-‌ خوب می‌شنوم.
-‌ دیروز از شماره‌ای که به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Z.A.H.Ř.Ą༻، Abolfazl1386 و 11 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و دوم
. به جای خالی علیرضا نگاه می‌کردم. هر چی فکر کردم نفهمیدم که علیرضا از چی حرف میزنه؛ اما تنها فکری که به ذهنم‌ می‌رسید و منطقی هم بود این بود که رازی که علیرضا ازش حرف می‌زد مربوط به پیامایی بود که برام میومد، یک جورایی حس می‌کنم اون پیاما منو می‌رسونه به راز علیرضا و شاید ترس علیرضا هم از همین بود؛ اما اون چه رازی بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Z.A.H.Ř.Ą༻، Abolfazl1386 و 9 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و سوم
مریم سریع بلند شد و جایی که قبلا بود نشست تا تو دید نباشه. در رو که باز کردم ارسلان رو پشت در دیدم. با صدایی عصبی گفتم:
-‌ چیه؟
ارسلان هنوز چهرش درگیر بود و الان دیگه می‌دونستم‌ چرا درگیره.
-‌ آرام من همه‌جا رو گشتم تو یک وقت اونو ندیدی؟
بی تفاوت بهش نگاه کردم و آروم گفتم:
-‌‌ نه.
-‌ آخه هیچ جا نیست، نمی‌تونه که پرواز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Z.A.H.Ř.Ą༻، Abolfazl1386 و 7 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و چهارم
صبح با صدای در بیدارش شدم. حدس این‌که کی پشت در بود زیاد سخت نبود. مریم هنوز خواب بود و موهاش دورش ریخته بود. از جام بلند شدم و در رو باز کردم؛ قبل از این‌‌که علیرضا بیاد تو رفتم بیرون و در رو بستم. تعجب کرد و با چشمای ریز شده زل زد بهم، یکم که گذشت صدای آرومشو شنیدم.
-‌ چرا در رو قفل کرده بودی؟
به سمت اتاقش اشاره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، دونه انار، MaRjAn و 7 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و پنجم
قبل رفتن گفتم که برای مریم صبحونه ببرن. از شانس بده من این بار هم سهراب دید. از بس بیکاره همیشه همه جا هست. چشماشو ریز کرده بود و زل زده بود به من و سعی داشت بفهمه جریان چیه. این بارم بی تفاوت در اتاقو بستم و رفتم‌ داخل. مریم صبحونه می‌خورد و من مشغول فکر کردن بودم که چه جوری می‌تونم این مشکل رو حل کنم. تو فکر بودم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، دونه انار، Saghár✿ و 6 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و شیشم
بالای سر جنازه ایستاده بودم. کیارش دستاش تو جیبش بود و کنارم ایستاد بود. یکم‌ که گذشت برگشت سمتم.
-‌ میشناسیش؟
سرمو به نشونه‌ی آره تکون دادم
-‌ روزی که رفتم دنبال حسین دیدمش. صاحب اون مغازه‌ای بود که حسین اون‌جا کار می‌کرد.
چشم از جنازه گرفتم و برگشتم سمتش
-‌ ‌کی پیداش کردی؟
-‌ از اون روزی که حسین رو ول کردیم پیگیر این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Z.a.H.r.A☆، دونه انار و 5 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و هفتم
سهراب
به دلایل منطقی امید داشتم که آرام یک کاری برام انجام میده؛ اما خر چی ساعت میگذشت امیدم کمتر می‌شد. آرامبرای ناهار پایین نیومد و وقتی محمد خواست که دنبالش بره علیرضا مانع شد. با دیدن چهره‌ی درهم علیرضا می‌شد فهمید که با هم دعوا کردن و این عجیب بود.
ارسلان همچنان درگیر اون دختر گمشده بود. نمی‌دونم چرا، اما یک حسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Z.a.H.r.A☆، دونه انار و 3 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و هشتم
نگاهی ازبالای عینک‌ بهم انداخت و لبخند کم جونی زد.
-‌ می‌دونستم امروز میای.
بلند شدم و بـ*ـغلش کردم. حس خوبی بود. بعد از مدت‌ها دوباره میتونستم‌ بـ*ـغلش کنم و معلوم نبود باز کی این اتفاق میوفتاد. از دیدن من خوشحال بود؛ اما خوب میدونستم نوبت به سوال و جواب هم می‌رسید.
روبه روی هم نشسته بودیم و کیک میخوردیم. امروز پنجاه و هشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Artemis-ZH97، Z.a.H.r.A☆ و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا