خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,973
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام نویسنده: نوشین سلمانوندی
ژانر دلنوشته: اجتماعی_تراژدی
منتقد:

مقدمه:
به سانِ انبوهی اندوه، در میان رخنه‌های درد و سوزِ نفسی تلخ، سخت محزونم!


نقد و بررسی دلنوشته "دوخطی!" | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، ~ریحانه رادفر~، Tavan و 4 نفر دیگر

goli.e

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/8/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
3,639
امتیاز
228
زمان حضور
48 روز 13 ساعت 42 دقیقه

تو اسم اعظمی و در بیان نمیگنجی درون حافظه واژگان نمیگنجی
تو جان جانی و جان است اسم تو حتی به حصر کالبد جسم و جان نمیگنجی
نقد و بررسی دلنوشته دوخطی
نویسنده Noushin_salmanvandi

در آغاز باید گفت نام جذاب و گیرایی را برای دلنوشته‌تان انتخاب کردید.
خلاصه‌تان هم گرچه کوتاه اما زیبا و گیراست.
پست اول شما مطالب زیبایی دارد و به خوبی فضا سازی شده(یعنی به خوبی بیانگر احساسات شما هست)
اما با یک مشکل رو به رو هستیم. نبودن تناسب سطحی در جملات( یعنی شما در این متن از جملاتی استفاده کرده اید که بار معنایی بسیار سنگینی دارند)
البته نه این که استفاده از این کلمات مطلقا ممنوع یا اشتباه باشد، اتفاقا به زیبایی و مفهوم جمله کمک میکند. اما زمانی که از حالت نرمال خارج شود، نه تنها دیگر زیبا نیست بلکه درک و خواندن آن برای مخاطب سخت میشود و او قادر به درک معنا، مفهوم و احساست جملات شما نخواهد بود.
به شما توصیه میکنم که بعضا به جای این کلمات از کلمات مترادف و هم معنا به زبان سلیس و روان استفاده کنید.
.
از پست دوم به بعد دیگر شاهد آن جملات با بار سنگین نیستیم و به جای آن ها جملاتی روان و در عین حال همچنان ادبی، زیبا و با فضا سازی عالی و حس آمیزی خوب را داریم:
از میان باطله‌ عموم افکار،
در لابه‌لای روزنامه‌های خاک خورده‌ی ته انبار،
پرسه در ازدحام شهر؛
گذر از روحِ خسته‌ی خیابان،
از‌ مقصد تکراری زندگانی!
در میان تمام سر آغازها و سر انجام‌ها؛
گشتم... تو را گشتم اما نبودی!

به گمانم، همگی آمده‌ایم که بمانیم.
یک بارش برای تو،
بارِ دگرش برای من!
اما نگاه،
عقل را به شهودیت می‌رساند که عزیزی،
قرار است قلابش را
به قعر دریا بیندازد و
صیدنوازی بکند!
***
گاهی وقت‌ها چه زود دیر می‌شود.
گاهی وقت‌ها چه صبورانه منتظر به آمدن می‌مانیم!
اما همین گاهی انتظارها، چه نامردانه برای باورهای پوچمان طناب دار می‌بافد.

در دو پست بالا شاهد متن های زیبا و دلنشینی هستیم
ولی شاهد دو اشکال کوچک نیز هستیم.
در متن اول که شاهد متنی بسان شعر هستیم فعل نقشی شبیه قافیه را بازی میکند.
پس بهتر بود به جای "بکند" از (کند) استفاده میکردید.
در متن دوم هم نیز بهتر بود (اما گاهی همین انتظار ها) جایگزین " اما همین گاهی انتظار ها" میشد.
اما در حالت کلی میتوان گفت دلنوشته‌ای قدرتمند و با ایده ای نو دارید.
به قولی از دل میاییند و بر دل مینشینند.
جمله ای که از رمان فاطوش ذکر کردید بسیار زیبا بود و با محتوای دل نوشته همخوانی داشت اما بهتر بود که آن را دربین یک مطلب از خودتان ذکر میکردید.
در دلنوشته دوخطی شاهد کلمات نو، ترکیبات وصفی جدیدو فضا سازی عمیقی را شاهد بودیم.
فضا حاکم بر دلنوشته نیز کاملا با ژانر انتخابی همخوانی داشت.
حس آمیزی،مراعات النظیر، تشبیه، تضمین و... آرایه های کار آمد و خوبی بودند که به درستی و در جای مناسب در دلنوشته استفاده شده بود.
باآرزوی موفقیت برای شما نویسنده محترم.
(زندگی آب روان است روان میگزرد
هرچه در تقدیرمان است همان میگزرد)

با تشکر بابت انتقاد پذیری شما
تیم نقد رمان 98
goli.e


نقد و بررسی دلنوشته "دوخطی!" | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، ~ریحانه رادفر~، Noushin_salmanvandi و 4 نفر دیگر

Tavan

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/1/21
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
11,646
امتیاز
288
زمان حضور
19 روز 16 ساعت 29 دقیقه
به نام او

نقد دلنوشته دو خطی


بهره گیری از اسمی نو، با استفاده از ترکیبات جدید و در ارتباط با موضوع اثر، بسیار مهم است زیرا خواننده اولین ارتباطی که با نوشته (بالخصوص دلنوشته) میگیرد، نام آن است و اگر با اسم نوشته، خوی نگیرد، خواندن آن را به آینده موکول می‌کند!
دلنوشته ی دو خطی، از اسمی نو بهره نمی برد! و علی‌رغم آنکه از اسمش آشکار بود، تمام جملات دو خطی نبودند! شاید این درست نباشد که به دو خط بودن جملات ایرادی وارد کنم؛ اما اصولا نامی که انتخاب می‌کنید باید دلیل انتخابتان در طول نوشته، برای هر خواننده ای معین شود! پس اگر نویسنده فکر می‌کند این نام برای اثرش مناسب است، پس حتما دلیلی دارد! اما هر چه گشتم هیچ دلیلی به جز تعداد خط ها نیافتم! اگر به خاطر این موضوع نام اثرتان دو خطی است، پس باید بگویم که در آن امر موفق نبودید و اثرتان با نامش هم خوانی ندارد! شما می توانستید از نامی بهتر و شایسته تر برای آن بهره ببرید! که اینگونه، گیرایی دلنوشته‌ی شما هم بیشتر شود!


به فزع می‌افتد شب، و منهوک می‌شود نگاهِ مهتاب به روی واژه‌های تر شده از خیال ابهام آمیزم!
به فزع افتادن شب ترکیب خوشایندی است اینکه تاریکی یا شب که خود نماینده ی ترس است ، بترسد، جالب است اما چگونگی تر شدن واژه ها توسط خیال ابهام آمیزتان را نمی‌فهمم! با چه چیزی خیس شدند؟ آب برای نمين شدنشان از کجا سر برآورد؟ یا که تنها جهت پر کردن مسئله ی ربطش به خیالتان بود؟ بهتر نبود به جای «تر شده» از «جان گرفته» بهره میبردید؟

نگاهت، به استنباطِ آفاقی دگر می‌کشاندم!
آن چِنانی می‌شوم که جزء مستغرقیت در روحت، چاره‌ا‌ی دگر ‌نجویم.

در طی دلنوشته‌یتان با جملات و ترکیب های زیبایی رو به رو بودم اما هر از گاهی نوشته‌یتان در انتخاب یک کلمه یا که یک فعل دچار کاستی هایی می‌شد!
برای مثال، نوشته اید، نگاهِ مخاطب شما، برایتان عجیب و جذاب است، اما آنچه در جمله ی بعد شاهد آن هستم غرق شدن در روحش است! شما زنده اید و او نیز زنده است! پس چگونه در روحش غرق می‌شوید؟ بهتر نبود به جای آن از واژه ای برای نوشته یتان بهره میبردید که علاقه‌یتان را آشکار می‌ساخت؟ اما وقتی جمله ی بعدی را می‌خوانم لـ*ـذت مرا همراهی می‌کند! «چاره‌ا‌ی دگر ‌نجویم.» اینکه چاره ای دگر نیابید یک روی ماجرا است و اینکه چاره ای نجویید یک بُعد جنون آمیز عشق است و به شدت به دل می‌نشیند!

خوف، پژواکی می‌شود در استخوان‌های پوسیده‌ی تنم.
تا غسلم دهی و نجاتِ زندگی‌ام ‌شوی!

ترکیب زیباییست اما معنای درونش نا متعادل پا برجاست! خوف! مرگ را تداعی می‌کند! اما شما در حالتی که جسمتان بی جان است، ترس پژواکی برای استخوان های پوسیده‌تان می‌شود، این چه معنی دارد؟ در جمله ی بعد نوشته اید غسل! جالب است. دو غسل برایم تداعی می‌شود! غسل مرگ و دیگری تولد! غسل تولد یافتن و بدنیا آمدن! زیباست اما در نگاه اول، متضاد با جمله ی اولتان! در یک باز بینی عمیق میتوانم به درستی معنایش کنم! عشق همچون خوف است برایتان! پژواکش جان دلمرده یتان را بیدار می‌سازد و گویا که دوباره متولد شده باشید! اما توجه داشته باشید، خواننده ممکن است حتما به این موضوع پی نبرد، پس کمی از پیچیدگی آن بکاهید!

گاهی وقت‌ها چه زود دیر می‌شود.

گاهی وقت‌ها چه صبورانه منتظر به آمدن می‌مانیم!
اما همین گاهی انتظارها، چه نامردانه برای باورهای پوچمان طناب دار می‌بافد.
****
و اگر می‌دانستیم همین تعصب‌ها محکوم به بودنمان می‌کند و در کنار هم زیستن‌ها، رویداد جدیدی است برای خط به خط زندگی‌مان؛ رها می‌‌شدیم و رها می‌‌کردیم!

من، پنجره را گشودم و تاسف تنهایی را پَس زدم.
دست کشیدم خشت و گل واپسین روزهایم را.
پشت نگاه تر گرفته‌ی شهر، کز نشین حجره‌ی تنگ و تاریک قضاوت‌ها شدم.
اینجا، در این لحظات تب گرفته به غم، شاید که امیدی باشد به پرواز دوباره‌ی پرستوها!
***
در لابه‌لای این بی‌رنگی‌ها، چقدر مبهم و وهمناک به نظر می‌رسد؛

دوست داشتن و دوست داشته شدنی که نه راه پیش دارد و نه راه پس!

این قسمت ها از متن، چیز جدیدی برایمان به ارمغان نداشت! کاملا خالی نبود، اما فقدان بسیاری از آرایه ها چشمان منتظرمان را نا امید می‌کرد! کمی تشخیص و تشبیه و اندکی کنایه، زیبایی نوشته‌یتان را دو چندان می‌کرد! ای کاش بعد از آن شکوهی که نوشته‌یتان برایم به همراه داشت، کامم با دیدن این قسمت تلخ نمیشد! قطعا اگر از آرایه های جدید بهره میبردید، نوشته یتان گیرا تر می‌شد و این موضوع خواننده را مجاب می‌کرد با دقت کافی متن را بخواند و از کنار آن به سرعت عبور نکند.

رنگ بدهیم به ضیافت‌های شبانه‌ای که تنها مهمانش، "اندوه" است.

به طور مثال:
این بار مشکلات را هم دعوت کنیم.
چرا به طور مثال! چرا یک ترکیب بهتر نه؟ در میان انبوه ترکیبات خوب و سازنده، چرا به طور مثال؟
بهتر می بود اگر از « بیایید اینبار فراخوان بدهیم تا که مشکلات نیز حضور بیابند در مجلس اندوه جسته یمان!» یا که از « بگذارید اینبار پذیرای طناب های گره خورده باشیم، تا که تنهایی را که همواره معبدِ منِ ظلم دیده می‌بود و هست را، آغشته به جان مهمانیِ مان نکنیم» استفاده می‌کردید!


گاه فضاسازی نوشته‌یتان عجیب دلنشین بود و گاه عجیب تنور سازنده ی جملاتتان سرد می‌شد! حرف را گم می‌کرد! پیدا هایی که آشکار بودند را به فراموشی می‌سپرد! فضا سازی یعنی بیان عواطف با بهترین و زیباترین جمله ها! در قسمت هایی از دلنوشته، بیان احساسات به طور ظریف و کار آمد مورد نیاز بود؛ و شما می‌توانستید با بهره گیری از کنایه و تشبیه های کوچکی این مسئله را بهبود ببخشید.
تعادل در نوشته یتان سرگشته ی دیار دیگری بود و خواه و نا خواه طناب نویسندگی از دستتان فرار می کرد!
دوست داشتید مسائل را پیچیده ببافید! اما آن پیچیدگی، گاه زیبا میشد و متاسفانه گاهی گرفتار یک تضادِ بی معنی ساز! معنای عمیق جملاتتان زیبا است، البته اگر خواننده بتواند، آنچنانی که هست آن را دریابد! که مطمئنا برای تمامی مخاطبان شما اینگونه نخواهد بود!
هر از گاهی احساس می‌کردم بعضی از کلمات در جای درست خود نایستاده اند! کمی دقت و باز بینی، یقینا اثرتان را گهربار تر می‌کرد و هر کلمه را در جای درست خود سکنی میداد!
دلنوشته ی دو خطی، ماجرایی را روایت می‌کرد که تا به اینجای کار، گسستگی متن ها، خواننده را از فهم آن عاجز می‌ساخت! متون، یکپارچه نبودند و داستان یک گونه پیش نمی‌رفت! البته ناگفته نماند که تفاوت سطح نگارش هر متن با دیگری، بر آشکار شدن این مورد دامن میزد! یکی از پارت ها آنقدر زیبا و بی بدیل بود که برای همه ی مخاطبین لـ*ـذت بخش بود و دیگری آنقدر غرق در تکرار بود که حرف تازه ای برای گفتن نداشت!
با خواندن دلنوشته‌ی دو خطی، دو ویژگی از نویسنده برایم آشکار میشد! دلنگار از دامنه ی کلمات فراوانی بهره مند بود! وی برای عمق بخشیدن به معنای بعضی از جمله ها بسیار تلاش کرده بود و البته هوشمندی وی در جایگذاری بعضی از کلمات هم، بی تاثیر نبود!
در کل امیدوارم که این دلنوشته به پایداری برسد و یکپارچگی در آن چشم نوازی کند! از به کار بردن مسائل تکراری، دوری شود و فضا سازی حاکم بر آن وسعت بیابد!

* وقتی در مثال ها نوشته ام شما، منظورم خود نویسنده نیست، بلکه مقصود فردی است که نوشته از زبان وی جاریست و نقش داستانی را ایفا می کند.

سپاس از انتقاد پذیری شما :گل:
تیم نقد رمان 98
سارا
( Tavan )


نقد و بررسی دلنوشته "دوخطی!" | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، ~ریحانه رادفر~، Noushin_salmanvandi و 4 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,973
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع

تو اسم اعظمی و در بیان نمیگنجی درون حافظه واژگان نمیگنجی
تو جان جانی و جان است اسم تو حتی به حصر کالبد جسم و جان نمیگنجی
نقد و بررسی دلنوشته دوخطی
نویسنده Noushin_salmanvandi
در آغاز باید گفت نام جذاب و گیرایی را برای دلنوشته‌تان انتخاب کردید.
خلاصه‌تان هم گرچه کوتاه اما زیبا و گیراست.
پست اول شما مطالب زیبایی دارد و به خوبی فضا سازی شده(یعنی به خوبی بیانگر احساسات شما هست)
اما با یک مشکل رو به رو هستیم. نبودن تناسب سطحی در جملات( یعنی شما در این متن از جملاتی استفاده کرده اید که بار معنایی بسیار سنگینی دارند)
البته نه این که استفاده از این کلمات مطلقا ممنوع یا اشتباه باشد، اتفاقا به زیبایی و مفهوم جمله کمک میکند. اما زمانی که از حالت نرمال خارج شود، نه تنها دیگر زیبا نیست بلکه درک و خواندن آن برای مخاطب سخت میشود و او قادر به درک معنا، مفهوم و احساست جملات شما نخواهد بود.
به شما توصیه میکنم که بعضا به جای این کلمات از کلمات مترادف و هم معنا به زبان سلیس و روان استفاده کنید.
.
از پست دوم به بعد دیگر شاهد آن جملات با بار سنگین نیستیم و به جای آن ها جملاتی روان و در عین حال همچنان ادبی، زیبا و با فضا سازی عالی و حس آمیزی خوب را داریم:
از میان باطله‌ عموم افکار،
در لابه‌لای روزنامه‌های خاک خورده‌ی ته انبار،
پرسه در ازدحام شهر؛
گذر از روحِ خسته‌ی خیابان،
از‌ مقصد تکراری زندگانی!
در میان تمام سر آغازها و سر انجام‌ها؛
گشتم... تو را گشتم اما نبودی!
به گمانم، همگی آمده‌ایم که بمانیم.
یک بارش برای تو،
بارِ دگرش برای من!
اما نگاه،
عقل را به شهودیت می‌رساند که عزیزی،
قرار است قلابش را
به قعر دریا بیندازد و
صیدنوازی بکند!
***
گاهی وقت‌ها چه زود دیر می‌شود.
گاهی وقت‌ها چه صبورانه منتظر به آمدن می‌مانیم!
اما همین گاهی انتظارها، چه نامردانه برای باورهای پوچمان طناب دار می‌بافد.

در دو پست بالا شاهد متن های زیبا و دلنشینی هستیم
ولی شاهد دو اشکال کوچک نیز هستیم.
در متن اول که شاهد متنی بسان شعر هستیم فعل نقشی شبیه قافیه را بازی میکند.
پس بهتر بود به جای "بکند" از (کند) استفاده میکردید.
در متن دوم هم نیز بهتر بود (اما گاهی همین انتظار ها) جایگزین " اما همین گاهی انتظار ها" میشد.
اما در حالت کلی میتوان گفت دلنوشته‌ای قدرتمند و با ایده ای نو دارید.
به قولی از دل میاییند و بر دل مینشینند.
جمله ای که از رمان فاطوش ذکر کردید بسیار زیبا بود و با محتوای دل نوشته همخوانی داشت اما بهتر بود که آن را دربین یک مطلب از خودتان ذکر میکردید.
در دلنوشته دوخطی شاهد کلمات نو، ترکیبات وصفی جدیدو فضا سازی عمیقی را شاهد بودیم.
فضا حاکم بر دلنوشته نیز کاملا با ژانر انتخابی همخوانی داشت.
حس آمیزی،مراعات النظیر، تشبیه، تضمین و... آرایه های کار آمد و خوبی بودند که به درستی و در جای مناسب در دلنوشته استفاده شده بود.
باآرزوی موفقیت برای شما نویسنده محترم.
(زندگی آب روان است روان میگزرد
هرچه در تقدیرمان است همان میگزرد)
با تشکر بابت انتقاد پذیری شما
تیم نقد رمان 98
goli.e
ممنون از نقد زیبات:گل:
امیدوارم بعد از اتمام کلاس نویسندگی و شاعریم، دلنوشته‌های پر معناتری ارائه بدم.


نقد و بررسی دلنوشته "دوخطی!" | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Narín✿، دونه انار، ~ریحانه رادفر~ و یک کاربر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,973
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام او

نقد دلنوشته دو خطی


بهره گیری از اسمی نو، با استفاده از ترکیبات جدید و در ارتباط با موضوع اثر، بسیار مهم است زیرا خواننده اولین ارتباطی که با نوشته (بالخصوص دلنوشته) میگیرد، نام آن است و اگر با اسم نوشته، خوی نگیرد، خواندن آن را به آینده موکول می‌کند!
دلنوشته ی دو خطی، از اسمی نو بهره نمی برد! و علی‌رغم آنکه از اسمش آشکار بود، تمام جملات دو خطی نبودند! شاید این درست نباشد که به دو خط بودن جملات ایرادی وارد کنم؛ اما اصولا نامی که انتخاب می‌کنید باید دلیل انتخابتان در طول نوشته، برای هر خواننده ای معین شود! پس اگر نویسنده فکر می‌کند این نام برای اثرش مناسب است، پس حتما دلیلی دارد! اما هر چه گشتم هیچ دلیلی به جز تعداد خط ها نیافتم! اگر به خاطر این موضوع نام اثرتان دو خطی است، پس باید بگویم که در آن امر موفق نبودید و اثرتان با نامش هم خوانی ندارد! شما می توانستید از نامی بهتر و شایسته تر برای آن بهره ببرید! که اینگونه، گیرایی دلنوشته‌ی شما هم بیشتر شود!


به فزع می‌افتد شب، و منهوک می‌شود نگاهِ مهتاب به روی واژه‌های تر شده از خیال ابهام آمیزم!
به فزع افتادن شب ترکیب خوشایندی است اینکه تاریکی یا شب که خود نماینده ی ترس است ، بترسد، جالب است اما چگونگی تر شدن واژه ها توسط خیال ابهام آمیزتان را نمی‌فهمم! با چه چیزی خیس شدند؟ آب برای نمين شدنشان از کجا سر برآورد؟ یا که تنها جهت پر کردن مسئله ی ربطش به خیالتان بود؟ بهتر نبود به جای «تر شده» از «جان گرفته» بهره میبردید؟


نگاهت، به استنباطِ آفاقی دگر می‌کشاندم!
آن چِنانی می‌شوم که جزء مستغرقیت در روحت، چاره‌ا‌ی دگر ‌نجویم.

در طی دلنوشته‌یتان با جملات و ترکیب های زیبایی رو به رو بودم اما هر از گاهی نوشته‌یتان در انتخاب یک کلمه یا که یک فعل دچار کاستی هایی می‌شد!
برای مثال، نوشته اید، نگاهِ مخاطب شما، برایتان عجیب و جذاب است، اما آنچه در جمله ی بعد شاهد آن هستم غرق شدن در روحش است! شما زنده اید و او نیز زنده است! پس چگونه در روحش غرق می‌شوید؟ بهتر نبود به جای آن از واژه ای برای نوشته یتان بهره میبردید که علاقه‌یتان را آشکار می‌ساخت؟ اما وقتی جمله ی بعدی را می‌خوانم لـ*ـذت مرا همراهی می‌کند! «چاره‌ا‌ی دگر ‌نجویم.» اینکه چاره ای دگر نیابید یک روی ماجرا است و اینکه چاره ای نجویید یک بُعد جنون آمیز عشق است و به شدت به دل می‌نشیند!


خوف، پژواکی می‌شود در استخوان‌های پوسیده‌ی تنم.
تا غسلم دهی و نجاتِ زندگی‌ام ‌شوی!

ترکیب زیباییست اما معنای درونش نا متعادل پا برجاست! خوف! مرگ را تداعی می‌کند! اما شما در حالتی که جسمتان بی جان است، ترس پژواکی برای استخوان های پوسیده‌تان می‌شود، این چه معنی دارد؟ در جمله ی بعد نوشته اید غسل! جالب است. دو غسل برایم تداعی می‌شود! غسل مرگ و دیگری تولد! غسل تولد یافتن و بدنیا آمدن! زیباست اما در نگاه اول، متضاد با جمله ی اولتان! در یک باز بینی عمیق میتوانم به درستی معنایش کنم! عشق همچون خوف است برایتان! پژواکش جان دلمرده یتان را بیدار می‌سازد و گویا که دوباره متولد شده باشید! اما توجه داشته باشید، خواننده ممکن است حتما به این موضوع پی نبرد، پس کمی از پیچیدگی آن بکاهید!

گاهی وقت‌ها چه زود دیر می‌شود.

گاهی وقت‌ها چه صبورانه منتظر به آمدن می‌مانیم!
اما همین گاهی انتظارها، چه نامردانه برای باورهای پوچمان طناب دار می‌بافد.
****
و اگر می‌دانستیم همین تعصب‌ها محکوم به بودنمان می‌کند و در کنار هم زیستن‌ها، رویداد جدیدی است برای خط به خط زندگی‌مان؛ رها می‌‌شدیم و رها می‌‌کردیم!

من، پنجره را گشودم و تاسف تنهایی را پَس زدم.
دست کشیدم خشت و گل واپسین روزهایم را.
پشت نگاه تر گرفته‌ی شهر، کز نشین حجره‌ی تنگ و تاریک قضاوت‌ها شدم.
اینجا، در این لحظات تب گرفته به غم، شاید که امیدی باشد به پرواز دوباره‌ی پرستوها!
***
در لابه‌لای این بی‌رنگی‌ها، چقدر مبهم و وهمناک به نظر می‌رسد؛

دوست داشتن و دوست داشته شدنی که نه راه پیش دارد و نه راه پس!

این قسمت ها از متن، چیز جدیدی برایمان به ارمغان نداشت! کاملا خالی نبود، اما فقدان بسیاری از آرایه ها چشمان منتظرمان را نا امید می‌کرد! کمی تشخیص و تشبیه و اندکی کنایه، زیبایی نوشته‌یتان را دو چندان می‌کرد! ای کاش بعد از آن شکوهی که نوشته‌یتان برایم به همراه داشت، کامم با دیدن این قسمت تلخ نمیشد! قطعا اگر از آرایه های جدید بهره میبردید، نوشته یتان گیرا تر می‌شد و این موضوع خواننده را مجاب می‌کرد با دقت کافی متن را بخواند و از کنار آن به سرعت عبور نکند.

رنگ بدهیم به ضیافت‌های شبانه‌ای که تنها مهمانش، "اندوه" است.

به طور مثال:
این بار مشکلات را هم دعوت کنیم.
چرا به طور مثال! چرا یک ترکیب بهتر نه؟ در میان انبوه ترکیبات خوب و سازنده، چرا به طور مثال؟
بهتر می بود اگر از « بیایید اینبار فراخوان بدهیم تا که مشکلات نیز حضور بیابند در مجلس اندوه جسته یمان!» یا که از « بگذارید اینبار پذیرای طناب های گره خورده باشیم، تا که تنهایی را که همواره معبدِ منِ ظلم دیده می‌بود و هست را، آغشته به جان مهمانیِ مان نکنیم» استفاده می‌کردید!


گاه فضاسازی نوشته‌یتان عجیب دلنشین بود و گاه عجیب تنور سازنده ی جملاتتان سرد می‌شد! حرف را گم می‌کرد! پیدا هایی که آشکار بودند را به فراموشی می‌سپرد! فضا سازی یعنی بیان عواطف با بهترین و زیباترین جمله ها! در قسمت هایی از دلنوشته، بیان احساسات به طور ظریف و کار آمد مورد نیاز بود؛ و شما می‌توانستید با بهره گیری از کنایه و تشبیه های کوچکی این مسئله را بهبود ببخشید.
تعادل در نوشته یتان سرگشته ی دیار دیگری بود و خواه و نا خواه طناب نویسندگی از دستتان فرار می کرد!
دوست داشتید مسائل را پیچیده ببافید! اما آن پیچیدگی، گاه زیبا میشد و متاسفانه گاهی گرفتار یک تضادِ بی معنی ساز! معنای عمیق جملاتتان زیبا است، البته اگر خواننده بتواند، آنچنانی که هست آن را دریابد! که مطمئنا برای تمامی مخاطبان شما اینگونه نخواهد بود!
هر از گاهی احساس می‌کردم بعضی از کلمات در جای درست خود نایستاده اند! کمی دقت و باز بینی، یقینا اثرتان را گهربار تر می‌کرد و هر کلمه را در جای درست خود سکنی میداد!
دلنوشته ی دو خطی، ماجرایی را روایت می‌کرد که تا به اینجای کار، گسستگی متن ها، خواننده را از فهم آن عاجز می‌ساخت! متون، یکپارچه نبودند و داستان یک گونه پیش نمی‌رفت! البته ناگفته نماند که تفاوت سطح نگارش هر متن با دیگری، بر آشکار شدن این مورد دامن میزد! یکی از پارت ها آنقدر زیبا و بی بدیل بود که برای همه ی مخاطبین لـ*ـذت بخش بود و دیگری آنقدر غرق در تکرار بود که حرف تازه ای برای گفتن نداشت!
با خواندن دلنوشته‌ی دو خطی، دو ویژگی از نویسنده برایم آشکار میشد! دلنگار از دامنه ی کلمات فراوانی بهره مند بود! وی برای عمق بخشیدن به معنای بعضی از جمله ها بسیار تلاش کرده بود و البته هوشمندی وی در جایگذاری بعضی از کلمات هم، بی تاثیر نبود!
در کل امیدوارم که این دلنوشته به پایداری برسد و یکپارچگی در آن چشم نوازی کند! از به کار بردن مسائل تکراری، دوری شود و فضا سازی حاکم بر آن وسعت بیابد!

* وقتی در مثال ها نوشته ام شما، منظورم خود نویسنده نیست، بلکه مقصود فردی است که نوشته از زبان وی جاریست و نقش داستانی را ایفا می کند.

سپاس از انتقاد پذیری شما :گل:
تیم نقد رمان 98
سارا
( Tavan )
دوخطی لزوماً به معنای دو خط نوشته شدن دلنوشته نیست!
دو خطی‌هایی که در پسِ ذهنمان خاک می‌خورند و ایهامی‌ست از پراکندگی کلمات متعارف و غیر متعارف...

واژه‌های تر شده از خیال ابهام آمیزم؟
تر شده=گریستن
چرا برای افکار غم آلود و واژه‌هایی که در اندوه دست و پا میزنن باید جان‌‌دار شدن در نظر گرفت؟!

در رابـ*ـطه با خوف و...
ابتدا خوف باعث مرگ، یک زندگی میشود و سپس غسلی که به دست مجنون است!
منتقد عزیز متوجه نمی‌شم چطور نتونستید با کلمات هم‌پنداری کنید و انقدر برای خودتون سختش کردید؟!
دلنوشته‌های نوشته شده، توسط استاتیدم بررسی و بعد به انجمن وارد می‌شن.
اما مثل اینکه شما مفهوم دلنوشته‌ها رو به کلی تغییر دادید!

"بیایید اینبار فراخوان بدهیم تا که مشکلات نیز حضور بیابند در مجلس اندوه جسته یمان"

این متن مثالیه شما کاملا اشتباهه!
چون کلمات روان و ادبی رو بدون هیچ قید و شرطی بهم آمیخته کردین و از بار معنایی دلنوشتتون رو انداختید.

در آخر ممنون از شما منتقد عزیز برای زحمتی که کشیدید.


نقد و بررسی دلنوشته "دوخطی!" | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • پوکر
Reactions: Parmida_viola، Narín✿، دونه انار و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا