M O B I N A
سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
- عضویت
- 3/4/21
- ارسال ها
- 24,702
- امتیاز واکنش
- 63,861
- امتیاز
- 508
- سن
- 19
- محل سکونت
- BUSHEHR
- زمان حضور
- 273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
کتاب کودک شاهزاده و قورباغه
کتاب کودک شاهزاده و قورباغه اثر برادران گریم در ۲۸ صفحه نوشته شده است، که در لیست قدیمی ترین و رویایی ترین کتاب های کودک قرار دارد.
کتاب کودک شاهزاده و قورباغه از آن دسته از کتاب قصه هایی است که مخاطبان بسیاری را مجذوب خود کرده است. داستان این قصه براستی که شنیدنی و آموزنده است. از این رو کتاب صوتی با قرار دادن داستان کامل کتاب کودک شاهزاده و قورباغه برای کودکان عزیزتان، شما را از خواندن این قصه ی زیبا بی بهره نگذاشته است. پس با کتاب صوتی همراه شوید و از ماجرای جذاب و شنیدنی کتاب کودک شاهزاده و قورباغه مطلع شوید.
داستان کامل کتاب کودک شاهزاده و قورباغه
در روزگاران قدیم پادشاهی در قلعه ای با عظمت، زندگی می کرد.
یک جنگل بزرگ و تاریک در کنار این قلعه بود.
یکی از دخترهای این پادشاه که بسیار جوان بود، دوست داشت برای بازی کردن و قدم زدن به این جنگل برود.
او به سمت در خروجی قلعه رفت تا برای بازی کردن و قدم زدن به جنگل برود.
نگهبان جلو در خواست مانع رفتن او شود، چرا که آن جا ممکن بود، خطراتی شاهزاده خانم را تهدید کند.
اما شاهزاده خانم قبول نکرد و قول داد که مواظب باشد.
شاهزاده خانم به سمت جنگل شروع به دویدن کرد.
او به یک چاه آب که رسید؛ یک توپ طلایی که با خود به همراه داشت، بیرون آورد و شروع کرد به بازی کردن.
زمان زیادی نگذشته بود که توپ شاهزاده خانم داخل چاه آب افتاد.
او هر چه به داخل آب نگاه می کرد، چیزی جز تصویر خودش را نمی دید.
شاهزاده خانم دستش را داخل آب کرد، اما باز نتوانست توپش را پیدا کند.
او این بار درحالی که گریه و زاری می کرد، سطل آب را به داخل چاه فرستاد.
کمک کردن قورباغه به شاهزاده
سطل را که بالا آورد، صدایی به گوشش رسید که می گفت: “از چه ناراحتی؟”
این صدای قورباغه بود که با سطل آب بالا آمده بود.
شاهزاده به قورباغه گفت که توپش داخل آب افتاده.
قورباغه گفت: “اگر گریه نکنی من می نوانم به توکمک کنم. و اگر که بتوانم توپت را پیدا کنم، چه چیزی درعوض آن به من می دهی؟”
شاهزاده گفت: “هرچه که بخواهی، از جواهرات گرفته تا تاجی که روی سرم دارم.”
قورباغه جواب داد: “من هیچکدام اینها را نمی خواهم، تو فقط قول بده با هم دوست باشیم و من همه جا همراه تو باشم.”
شاهزاده خانم قول داد که قورباغه هرچه بخواهد به او بدهد و هرکاری که او می خواهد برایش انجام دهد.
ولی او پیش خود فکر کرد ، که یک قورباغه جز قر قور کردن کنار قورباغه های دیگر چه چیزی می خواهد.
قورباغه که به قول شاهزاده اعتماد کرده بود، به داخل آب شیرجه زد و توپ طلایی شاهزاده خانم را از داخل چاه آب در آورد.
قورباغه که توپ طلایی را از آب بیرون آورده بود، آن را روی چمن ها انداخت و شاهزاده خانم که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، به سرعت توپ طلایی اش را برداشت و پا به فرار گذاشت.
قورباغه شروع کرد به صدا زدن شاهزاده خانوم، اما نتوانست با قور قور کردن او را نگه دارد.
شاهزاده خانم هم که قولش را فراموش کرده بود به قصرشان برگشت.
او زمانی که به قصر برگشت، شب را حسابی استراحت کرد.
تا اینکه روز بعد که به همراه پدرش و دیگر درباریان مشغول خوردن ناهار بودند، متوجه صدایی شد که از سمت پله ها می آمد.
که ناگهان صدای در بلند شد.
آمدن قورباغه به قصر
کسی پشت در بود که با صدای بلند شاهزاده خانم را صدا می زد.
شاهزاده خانم که نمی دانست چه کسی پشت در است به سرعت دوید سمت در، تا ببیند چه کسی او را صدا می زند.
او به محض اینکه در را باز کرد، قورباغه را پشت در دید.
اما شاهزاده خانم، قورباغه را که دید بدون معطلی در را به روی او بست و برگشت به ناهار خوردنش ادامه داد.
پدرش متوجه شد که او از چیزی ترسیده است.
دلیلش را پرسید و گفت: “دیدن یک غول تو را ترسانده است؟”
شاهزاده خانم گفت: “نه پدر جان، پشت در، یک قورباغه است.”
پدر شاهزاده خانم گفت: “او از تو چه می خواهد؟”
تعریف کردن داستان برای پدر
شاهزاده خانم گفت: “دیروز که به جنگل رفته بودم ، در کنار یک چاه آب نشستم و شروع کردم به بازی کردن با توپ طلایی ام. مدت زیادی نگذشت که توپم به داخل چاه افتاد و خودم نتوانستم آن را پیدا کنم. تا اینکه این قورباغه به من کمک کرد تا آن را پیدا کنم. ولی او در عوض از من خواست تا با هم دوست باشیم. من هم که فکر می کردم که او هیچوقت نمی تواند از آب بیرون بیاید ، به او قول دادم که با هم دوست باشیم.”
شاهزاده که داشت جریان روز قبل را برای پدرش تعریف می کرد ، قورباغه مجدد در را کوبید.
همین که در را می کوبید، همزمان شاهزاده خانم را صدا می زد و می گفت: “قول های دیروزت را فراموش کرده ای؟ دیروز کنار چاه آب قول دادی با هم دوست باشیم.”
پادشاه رو به دخترش کرد و گفت: “اگر چنین قولی داده ای، باید به آن وفا کنی. پس در را برایش باز کن و او را به داخل قصر بیاور.”
شاهزاده خانم به حرف پدرش گوش کرد و اجازه داد قورباغه به داخل قصر بیاید.
قورباغه به داخل اتاق پرید و بر روی صندلی شاهزاده خانم نشست، سپس از شاهزاده خانم خواست که بشقابش را جلو بیاورد، تا او هم در آن بشقاب غذا بخورد.
شاهزاده خانم که از این اتفاق بسیار ناراحت بود، به خاطر قولی که داده بود، کاری که قورباغه گفت را انجام داد.
تبدیل شدن قورباغه به شاهزاده ای زیبا و تنومند
قورباغه غذایش را با آرامش می خورد و شاهزاده خانم در ناراحتی به سرمی برد.
تا اینکه قورباغه غذایش را تمام کرد و به شاهزاده خانم گفت: “اتاقت را برای خواب و استراحتم آماده کن ، می خواهم روی تـ*ـخت ابریشمی ات بخوابم.”
شاهزاده خانم که دیگر صبرش تمام شده بود، زد زیر گریه.
اما پادشاه از این رفتار دخترش بسیار عصبانی شد و به او گفت: “خوار و حقیر کردن کسی که به وقت گرفتاری به تو کمک کرده است، اصلا کار درستی نیست.”
شاهزاده خانم بدون اینکه چیزی بگوید قورباغه را با خود به اتاقش برد و او را یک گوشه انداخت.
شاهزاده خانم که در تختش خوابید، قورباغه به سمت او رفت و گفت: “یا به من اجازه می دهی روی تختت بخوابم، یا اینکه به پدرت می گویم.”
شاهزاده خانم که اینبار دیگر به شدت عصبانی شده بود، قورباغه را با تمام توانش به دیوار کوبید.
اما قورباغه دیگر بعد از به زمین خوردنش دیگر قورباغه نبود، بلکه شاهزاده ای بسیار زیبا با چشمانی زیبا و پر از مهربانی بود.
قورباغه ماجرای اینکه توسط یک جادوگر بدجنس به قورباغه تبدیل شده است برای شاهزاده خانم تعریف کرد.
پادشاه عادل که از این ماجرا خبر دار شد ، دستور داد ، این دو با هم ازدواج کنند.
آن دو با هم ازدواج کردند و عاشقانه در کنار هم به زندگی خود در آن قصر رویایی ادامه دادند.
منبع: ایستگاه کودک
کتاب کودک شاهزاده و قورباغه اثر برادران گریم در ۲۸ صفحه نوشته شده است، که در لیست قدیمی ترین و رویایی ترین کتاب های کودک قرار دارد.
کتاب کودک شاهزاده و قورباغه از آن دسته از کتاب قصه هایی است که مخاطبان بسیاری را مجذوب خود کرده است. داستان این قصه براستی که شنیدنی و آموزنده است. از این رو کتاب صوتی با قرار دادن داستان کامل کتاب کودک شاهزاده و قورباغه برای کودکان عزیزتان، شما را از خواندن این قصه ی زیبا بی بهره نگذاشته است. پس با کتاب صوتی همراه شوید و از ماجرای جذاب و شنیدنی کتاب کودک شاهزاده و قورباغه مطلع شوید.
داستان کامل کتاب کودک شاهزاده و قورباغه
در روزگاران قدیم پادشاهی در قلعه ای با عظمت، زندگی می کرد.
یک جنگل بزرگ و تاریک در کنار این قلعه بود.
یکی از دخترهای این پادشاه که بسیار جوان بود، دوست داشت برای بازی کردن و قدم زدن به این جنگل برود.
او به سمت در خروجی قلعه رفت تا برای بازی کردن و قدم زدن به جنگل برود.
نگهبان جلو در خواست مانع رفتن او شود، چرا که آن جا ممکن بود، خطراتی شاهزاده خانم را تهدید کند.
اما شاهزاده خانم قبول نکرد و قول داد که مواظب باشد.
شاهزاده خانم به سمت جنگل شروع به دویدن کرد.
او به یک چاه آب که رسید؛ یک توپ طلایی که با خود به همراه داشت، بیرون آورد و شروع کرد به بازی کردن.
زمان زیادی نگذشته بود که توپ شاهزاده خانم داخل چاه آب افتاد.
او هر چه به داخل آب نگاه می کرد، چیزی جز تصویر خودش را نمی دید.
شاهزاده خانم دستش را داخل آب کرد، اما باز نتوانست توپش را پیدا کند.
او این بار درحالی که گریه و زاری می کرد، سطل آب را به داخل چاه فرستاد.
کمک کردن قورباغه به شاهزاده
سطل را که بالا آورد، صدایی به گوشش رسید که می گفت: “از چه ناراحتی؟”
این صدای قورباغه بود که با سطل آب بالا آمده بود.
شاهزاده به قورباغه گفت که توپش داخل آب افتاده.
قورباغه گفت: “اگر گریه نکنی من می نوانم به توکمک کنم. و اگر که بتوانم توپت را پیدا کنم، چه چیزی درعوض آن به من می دهی؟”
شاهزاده گفت: “هرچه که بخواهی، از جواهرات گرفته تا تاجی که روی سرم دارم.”
قورباغه جواب داد: “من هیچکدام اینها را نمی خواهم، تو فقط قول بده با هم دوست باشیم و من همه جا همراه تو باشم.”
شاهزاده خانم قول داد که قورباغه هرچه بخواهد به او بدهد و هرکاری که او می خواهد برایش انجام دهد.
ولی او پیش خود فکر کرد ، که یک قورباغه جز قر قور کردن کنار قورباغه های دیگر چه چیزی می خواهد.
قورباغه که به قول شاهزاده اعتماد کرده بود، به داخل آب شیرجه زد و توپ طلایی شاهزاده خانم را از داخل چاه آب در آورد.
قورباغه که توپ طلایی را از آب بیرون آورده بود، آن را روی چمن ها انداخت و شاهزاده خانم که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، به سرعت توپ طلایی اش را برداشت و پا به فرار گذاشت.
قورباغه شروع کرد به صدا زدن شاهزاده خانوم، اما نتوانست با قور قور کردن او را نگه دارد.
شاهزاده خانم هم که قولش را فراموش کرده بود به قصرشان برگشت.
او زمانی که به قصر برگشت، شب را حسابی استراحت کرد.
تا اینکه روز بعد که به همراه پدرش و دیگر درباریان مشغول خوردن ناهار بودند، متوجه صدایی شد که از سمت پله ها می آمد.
که ناگهان صدای در بلند شد.
آمدن قورباغه به قصر
کسی پشت در بود که با صدای بلند شاهزاده خانم را صدا می زد.
شاهزاده خانم که نمی دانست چه کسی پشت در است به سرعت دوید سمت در، تا ببیند چه کسی او را صدا می زند.
او به محض اینکه در را باز کرد، قورباغه را پشت در دید.
اما شاهزاده خانم، قورباغه را که دید بدون معطلی در را به روی او بست و برگشت به ناهار خوردنش ادامه داد.
پدرش متوجه شد که او از چیزی ترسیده است.
دلیلش را پرسید و گفت: “دیدن یک غول تو را ترسانده است؟”
شاهزاده خانم گفت: “نه پدر جان، پشت در، یک قورباغه است.”
پدر شاهزاده خانم گفت: “او از تو چه می خواهد؟”
تعریف کردن داستان برای پدر
شاهزاده خانم گفت: “دیروز که به جنگل رفته بودم ، در کنار یک چاه آب نشستم و شروع کردم به بازی کردن با توپ طلایی ام. مدت زیادی نگذشت که توپم به داخل چاه افتاد و خودم نتوانستم آن را پیدا کنم. تا اینکه این قورباغه به من کمک کرد تا آن را پیدا کنم. ولی او در عوض از من خواست تا با هم دوست باشیم. من هم که فکر می کردم که او هیچوقت نمی تواند از آب بیرون بیاید ، به او قول دادم که با هم دوست باشیم.”
شاهزاده که داشت جریان روز قبل را برای پدرش تعریف می کرد ، قورباغه مجدد در را کوبید.
همین که در را می کوبید، همزمان شاهزاده خانم را صدا می زد و می گفت: “قول های دیروزت را فراموش کرده ای؟ دیروز کنار چاه آب قول دادی با هم دوست باشیم.”
پادشاه رو به دخترش کرد و گفت: “اگر چنین قولی داده ای، باید به آن وفا کنی. پس در را برایش باز کن و او را به داخل قصر بیاور.”
شاهزاده خانم به حرف پدرش گوش کرد و اجازه داد قورباغه به داخل قصر بیاید.
قورباغه به داخل اتاق پرید و بر روی صندلی شاهزاده خانم نشست، سپس از شاهزاده خانم خواست که بشقابش را جلو بیاورد، تا او هم در آن بشقاب غذا بخورد.
شاهزاده خانم که از این اتفاق بسیار ناراحت بود، به خاطر قولی که داده بود، کاری که قورباغه گفت را انجام داد.
تبدیل شدن قورباغه به شاهزاده ای زیبا و تنومند
قورباغه غذایش را با آرامش می خورد و شاهزاده خانم در ناراحتی به سرمی برد.
تا اینکه قورباغه غذایش را تمام کرد و به شاهزاده خانم گفت: “اتاقت را برای خواب و استراحتم آماده کن ، می خواهم روی تـ*ـخت ابریشمی ات بخوابم.”
شاهزاده خانم که دیگر صبرش تمام شده بود، زد زیر گریه.
اما پادشاه از این رفتار دخترش بسیار عصبانی شد و به او گفت: “خوار و حقیر کردن کسی که به وقت گرفتاری به تو کمک کرده است، اصلا کار درستی نیست.”
شاهزاده خانم بدون اینکه چیزی بگوید قورباغه را با خود به اتاقش برد و او را یک گوشه انداخت.
شاهزاده خانم که در تختش خوابید، قورباغه به سمت او رفت و گفت: “یا به من اجازه می دهی روی تختت بخوابم، یا اینکه به پدرت می گویم.”
شاهزاده خانم که اینبار دیگر به شدت عصبانی شده بود، قورباغه را با تمام توانش به دیوار کوبید.
اما قورباغه دیگر بعد از به زمین خوردنش دیگر قورباغه نبود، بلکه شاهزاده ای بسیار زیبا با چشمانی زیبا و پر از مهربانی بود.
قورباغه ماجرای اینکه توسط یک جادوگر بدجنس به قورباغه تبدیل شده است برای شاهزاده خانم تعریف کرد.
پادشاه عادل که از این ماجرا خبر دار شد ، دستور داد ، این دو با هم ازدواج کنند.
آن دو با هم ازدواج کردند و عاشقانه در کنار هم به زندگی خود در آن قصر رویایی ادامه دادند.
منبع: ایستگاه کودک
داستان شاهزادهو قورباقه
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: