دلنوشته سخنان قلبم | mohadese22 کاربر انجمن رمان 98

~MOHADESE~ · 21/7/21

نام دلنوشته: سخنان قلبم
نویسنده: محدثه وفایی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
سطح: متوسط
ویراستار: _mah_
مقدمه:
روزی روزگاری منی بودم که
فقط خدایش را داشت و دیگر هیچ...
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

روزی که دل به دلَت سپردم
نمی‌دانستم تقاصش را
چشمان همیشه خندانم
روزی با اشک پس می‌دهند
نمی‌دانستم مجبور به دل‌کندن می‌شوم
و باید بپذیرم که از تو متنفر هستم
در‌حالی‌که هنوز هم با دیدنَت
بال پرواز در می‌آورم
این روزها تشنه‌ی ذره‌ای
خنده بر لبانم هستم
ولی کجاست دزدی که خنده را از من دزدید؟
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

خوش و خرم مشغول زندگی است
و هیچ تاوانی برای کارش پس نمی‌دهد
کل جهان را هم بگردی
قانونی برای دل‌شکستگی نیست
دل‌شکستگی آزاد است و مجازاتی ندارد
این تنها چیزی است که انسان را
از پا در می‌آورد
چه بارها که زدی شکستی
و این دل ساکت ماند
چه بارها که شکست و خندید
و چه بارها که کم آورد و بخشید
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

بارها بین مغز و قلبم
جنگ عمیقی رخ داد
و در آخر قلبم بود که پیروز شد
روزی که قلبم بفهمد
به‌خاطرش چه بارها که
غرورم را شکستم
به حال این روزها
باز هم اشک خواهد ریخت
گاهی آن‌قدر حرف‌هایت به دلم زخم می‌زند
که صدای شکستنش را به‌وضوح می‌شِنَوم
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

و آن موقع است که با تمام دردهایم
در دلم نفرینت می‌کنم
که به درد من دچار شوی
دیگر از راه‌رفتن در جاده‌ای
که مرا نصف راه ول کردی خسته شده‌ام
کم آورده‌ام
و دیگر انگیزه‌ای برای ادامه‌ی راه ندارم
من زیادی تلاش کردم
و این راه طولانی و خسته‌کننده را
با امیدهای زیادی ادامه دادم
ولی راهی که خودت ساخته‌ای
و پایان مشخصی ندارد را
به چه امیدی ادامه دهم؟
آیا این است رسم وفاداری؟
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

وقتی راه را شروع کردم به امید بودنت بود
الان به کدام امید ادامه دهم؟
در قلبم آتشی به پا کرده‌ای که
فقط خدا می‌تواند آن را خاموش کند
ذره‌ذره می‌سوزم
و نفرتم به تو و خاطراتت بیشتر می‌شود
دیدن چهره‌ات در خواب
کابوسیست که فقط زخم دلم را بیشتر می‌کند
و چه نامردانه به این زخم‌ها می‌خندی
قلب کوچکم را چه ساده شکستی
و چه ساده با خیالی راحت زندگی می‌کنی!
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

حتی اگر سال‌ها بگذرد
جای خالی‌ات در فکرم
قلبم
و در ثانیه‌هایم
همیشه باقیست
حتی اگر تلاش به نفرت از وجودت کنم
همیشه در اعماق قلبم یادت باقیست
و هرگز فراموشت نمی‌کنم
خدا همیشه شاهد دردهایم بوده است
و می‌داند بنده‌اش چه بارها
که زمین نخورد
و چه بارها که با تلاش از جا بلند نشد
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

و دید که چه بارها به‌خاطرَت
اشک خون ریختم
و چشمانم را بارانی کردم
بیشترین خاطرات را
قطرات باران برایم رقم می‌زنند
هنگام بارش باران
بیشتر از هر بار اشک‌هایم
قلبم را در هیاهوی عشقت
قرار می‌دهند و آن را نابود می‌سازند
تکه‌تکه‌شدن قلبم کار آسانی بود
فقط با یک جمله
اما ساختن دوباره‌ی آن کار سختی است
با یک عمر تلاش
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

دیگر نمی‌توانم تو را در خاطرات مغزم تحمل کنم
اما چه کنم که مجبورم
مجبورم ضجه‌های دلم را با خاطراتت آرام کنم
روزی که عشقت در قلبم ریشه دوانده بود
فکرش را هم نمی‌کردم روزی گل دهد و من
مجبور به کَندن آن گل زیبا شوم
آن روزی که نتوانستم چشم از چشمان زیبایت بگیرم
در سرنوشت
مرگ قلبم را با دستان خود نوشتم
و چه ساده گول آن
چشمان معجزه‌گر را خوردم!
***

~MOHADESE~ · 23/7/21

تو چه می‌دانی از من؟
می‌توانستم ازت رد شوم
ولی نتوانستم
ماندم و با تمام بدی‌هایت ساختم
چشمان گریانم نظاره‌گر
قلب له‌شده‌ام در دستانت بود
ولی طاقت آورد و خندید
تا نبینی غروری را که در درونم فریاد می‌کشد
چه بارها که قلبم را نصیحت کردم!
ولی هر بار با دیدنت حتی خود را از یاد بردم
چه بارها که تیر در قلبم فرو کردی!
و چه بارها که بی‌رحمانه از کنار قلب خونینم گذشتی!
***

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین