خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
* به نام یگانه خالق تقدیر *

نام رمان: بازماندگان تقدیر
نام نویسنده: setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸
نام ناظر: سرکار خانم Z.A.H.Ř.Ą༻
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه:
سرگذشت یک درگذشت، درگذشتی که تاوان داد تا گذشت.
تقدیری که جوانی را به بازی گرفت و ارمغانی برای گذران عمر شد و مادری که مادرانه در برابر تقدیرش ایستاد که هرگز بازنده ی بازی نباشد​


در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، ~ریحانه رادفر~ و 16 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه :
من از بغض و گریه، من از درد پُرم
با هر عشق و رویا
با هر خاطره
هوا میرم و زمین میخورم
( شاعر: ستاره افشار)

یک رمان کاملا واقعی
تمامی اسامی مستعار هستند


در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، ~ریحانه رادفر~ و 16 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
  1. پارت 1

  2. باز حرف های صدمن یه غاز خانم جان شروع شده بود و مونده بودم چی جوابشو بدم، اخمی کردم و گفتم:
  3. - خانم جان از شما بعیده مگه من می تونم از بچه هام بگذرم؟ چی داری میگی شما؟ تن رحیمو تو گور نلرزون خواهش می کنم ازت.
  4. صداشو بلندتر کرد و گفت:
  5. - ببین شمیم حرف من یه کلامه، یا کریمو قبول میکنی و میشینی سر زندگیت؛ یا نوه هامو میدی و میری به امید خدا اول و آخر حرفم همینه تموم شد و رفت.
  6. با کلافگی بین در اتاق و سالن روی پام نشستم و ادامه دادم:
  7. - ای بی شمیم بشید الهی، آخه کریم کجا و من کجا؛ بخدا حکم برادر داره برام نکن این کارو خانم جان فکر منم باش من چه حسی می تونم به برادر شوهرم داشته باشم آخه؟
  8. پوز خندی زد و بدون اینکه نگاهم کنه جوابمو داد:
  9. - چه با شمیم چه بی شمیم حرف تو مغزت نمیره دختر؟ من نوه هامو نمیدم ببری زیر دست یه مرد غریب بزرگ کنی.
  10. با چشم هایی گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
  11. - آخه کی گفته من قراره ازدواج کنم ؟ من قلبمو با رحیم خاک کردم خانم جان چرا متوجه نیستی شما؟
  12. بی حوصله دستی تکان داد و عصبی تر از قبل ادامه داد:
  13. - خوبه خوبه نفهممم کردی رفت دیگه؟ رو که میدم سواری هم میخوای، من حرفهامو زدم دیگه خوددانی، پاشو برو بیرون خستم کردی میخوام استراحت کنم.
  14. وسط سالن دراز کش شد و چشمهاشو بست، پیرزن خرفت عادتش بود همیشه حرفهاشو میزد و بیخیال از عالم و آدم راحت میخوابید، ای خواب به خواب بری الهی؛وای خدا چکار کنم؟ خدا نه، اَه همینم مونده بود از این اتاق جا مونده بیام بیرون و اینو ببینم.
  15. - سلام آقا کریم.
  16. - سلام زن داداش خوب هستی؟
  17. - ممنون شما خوبی؟
  18. با تعجب بهم زُل زد و گفت:
  19. - چیزی شده زن داداش؟
  20. دستپاچه جواب دادم:
  21. - نه؛ نه چی قرار بوده بشه مگه؟ برید داخل سفره انداختم غذاتونم حاضره الان میارم.
  22. حالت متعجبی به لبهاش داد و پرسید:
  23. - مادر نمیاد؟
  24. سرمو پایین انداختم به طرف آشپزخونه رفتم و جواب دادم:
  25. - نمی دونم والا گفتن خستن و میخوان استراحت کنن.
  26. در حالیکه داشت کفشهاشو از پاش در میاورد گفت:
  27. - باش پس بی خیال مامان، غذا رو بیار که روده هام دارن همدیگرو شکنجه میدن.
  28. کلافه گفتم:
  29. - چشم تا شما آماده بشی منم غذا رو آوردم.
  30. باز مثل دیوونه ها توی غم و غصه هام و هم صحبتی با رحیم غرق شدم:
  31. خدایا، خودت کمکم کن. من کجا این کجا، رحیم چی بگم به تو آخه چه وقت رفتنت بود؟ فکر من نبودی فکر بچه هاتو می کردی حداقل، به مرجان چی بگم که از همه بزرگتر و حساستره، با مهسا چکار کنم که نه بزرگه نه کوچیک اونم با وجود مشکلی که داره، وای نه خدا مرجان و مهسا به کنار مهدی بچم که وسطیه خورد میشه.
  32. بدون اینکه متوجه بشم پشت سرم قرار گرفته بود، تک سرفه ای کرد و گفت:
  33. - زن داداش شما رفتی غذا بسازی یا غذا بیاری؟
  34. بی اختیار سمتش برگشتم و گفتم:
  35. - هه ترسیدم آقا کریم شما اینجا چکار می کنی؟ برو الان میارم.
  36. لبخند کج و معوجی زد و گفت:
  37. - زن داداش زیاد فکر نکن یا خودش میاد یا نامش.
  38. خجالت زده پشتمو بهش کردم و گفتم:
  39. - دستت درد نکنه آقا کریم من کجا و اینجور فکرها کجا، شما برو منم اومدم.


در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 16 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
  1. ای اهورایی ترین تقدیر من!

    رنگ فردا بر شب تارم بزن.

  2. پارت 2

  3. شکم پرست با ذوق نگاهی بهم کرد و گفت:
  4. - اوف دمت گرم زن داداش؛ دنیا رو ازم بگیر و این قورمه سبزیهاتو ازم نگیر والا به مولا.
  5. بی توجه به ذوق مرگ شدنش بخاطر قورمه سبزی جواب دادم:
  6. - نوش جان.
  7. لـ*ـب های چرب و چیلی شدشو بهم مالید، دستی به سبیلش کشید و دوباره گفت:
  8. - خودت نمیخوری؟
  9. بی توجه تر از قبل گفتم:
  10. - نه از صبح معده درد دارم، نمیدونم چه مرگمه.
  11. متفکرانه گفت:
  12. - دور از جون، گفتم یه چیزیت هست ها، برو استراحت کن، می خورم و ظرف ها رو میذارم ظرفشویی.
  13. تو دلم گفتم: وای خسته نشی یهو، انگاری میخواد شاخ غولو بشکنه تحفه، عمیق تر نگاهم کرد، منتظر بود چیزی بگم؛ به انتظارش پایان دادم و گفتم:
  14. - باشه شما بذار عصر میشورمشون.
    بی وقفه ادامه دادم:
  15. - کاری ندارید با من؟
  16. سری تکون داد و گفت:
  17. - نه؛ برو استراحت کن ممنون.
  18. داشتم میرفتم که یهو ادامه داد:
  19. - زن داداش؟
  20. متعجب برگشتم و گفتم:
  21. - بله؟
  22. انگار پشیمون شده باشه، حرفشو قورت داد و گفت:
  23. - هیچی ولش کن شب که اومدم بهت میگم.
  24. کنجکاوانه در جوابش گفتم:
  25. - بگو اگر واجبه.
  26. قاشقشو پر کرد و گفت:
  27. - نه؛ نه واجب نیست، همون شب بهتره برو؛ برو استراحت کن.
  28. راهی اتاقم شدم، از پله ها بالا رفتم و به کنج اتاقم پناه بردم، تصمیم داشتم با ناصر برای موندن بچه ها صحبت کنم، یه هفته دیگه هم میموندن خودش یه هفته بود؛ حوصله سوال پیچ شدن و چته؛ چته بچه ها رو دیگه نداشتم، شماره ناصرو گرفتم و بعد از الو گفتنش گفتم:
  29. - الو سلام ناصر خوبی؟
  30. با صدایی گرفته گفت:
  31. - سلام جونم آبجی تو خوبی؟
  32. شرمنده جواب دادم:
  33. - بمیرم خواب بودی؟
  34. صداشو صاف کرد و گفت:
  35. - خدا نکنه، نه عزیز دلم، نگفتی چطوری؟ خوبی ؟ خوشی؟ سلامتی؟
  36. در حالیکه از قطار وار حرف زدنش خندم گرفته بود، جواب دادم:
  37. خوبم شکر، چکار میکنی با زحمت های ما؟
  38. صداشو لوس کرد و گفت:
  39. - داشتیم از این حرف ها؟ نه بابا این چه حرفیه؟ زحمت نیست رحمته جانم.
  40. حوصله تعارف تیکه پاره کردن نداشتم، پرسیدم:
  41. - بچه ها اونجان یا بیرونن؟
  42. متعجب پرسید:
  43. - اینجان چیزی شده؟
  44. شرمنده از اینکه نگرانش کرده بودم گفتم:
  45. - نه چیزی نشده، فقط میخواستم اگر زحمتت نمیشه این هفته هم نگهشون داری مادربزرگشون یه کم ناخوشه، مجبورم به اون برسم.
  46. نفس راحتی کشید و گفت:
  47. - چه زحمتی آبجی؟ اونهام انگار بچه های خودم قدمشونم روی جفت چشمهام.
  48. مهربانانه گفتم:
  49. خدا چشمهاتو نگه داره سلام به نیره جونم برسون.
  50. خنده ای کرد و گفت:
  51. سلامت باشی بزرگیتو میرسونم، شما هم سلام به خانم جان برسون.
  52. عصبی گفتم:
  53. - داداشششش
  54. با خنده ی بیشتری گفت:
  55. غلط کردم، سلام نرسون اصلا، خداحافظ
  56. بی اختیار خندیدمو گفتم: خداحافظ نکبت.


در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 15 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
در مصاف من و تقدیر،خدا خوابش برد

تا مرا بست به زنجیر،خداخوابش برد

پارت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 14 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

شاید این تقدیر من بود

شایدم تقصیر من بود

  1. پارت 4
ذوق زده گفت:
- زن داداش یه روز میبرمت ببینیش،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، ~ریحانه رادفر~ و 14 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

بعد از تو من به هیچکس عادت نمی کنم

بی سر شوم، به عشق خیـ*ـانت نمی کنم

سهم من از تو، تک تک این خسته واژه هاست


تقدیر ما دوتاست …… شکایت نمی کنم

  1. ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 13 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

دوباره کـــار ما بالا گـــــرفـته

حواسـم را هـــمین حالا گرفته

نه تــنـها دست تقـدیر و زمانه

خــدا هم این وسط ما را گرفته


پارت 6
با حالت ناباورانه نگاهی به مامان کردم و گفتم:
- وای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 11 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

کی واسمون تقدیرو با خودکار مشکی نوشت

کی آخر این قصه رو با ضربه عشق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 7 نفر دیگر

setareh.afshar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/21
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
616
امتیاز
153
سن
29
محل سکونت
اصالت کورد / ساکن اصفهان
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

پارت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان تقدیر | setareh.afshar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، سیده کوثر موسوی، Ryhwn و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا