خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
اسم رمان: آترابان
ژانر: عاشقانه،رازآلود،تخیلی،هیجانی
خلاصه:
من زاده نورم به روشنایِ خورشید ، تو زاده تاریکی به ظلمتِ سیاهی ، من به طراوت بهارم ، تو به خشکیِ کویری ، من به لطافت گلِ یاس ، تو به زمختیِ ترابی،من دلم مثالِ شیشه، تو دلت مثالِ تیشه، من بی ریا و تزویر ، تو پراز رمزی ورازی

آرامیس بعداز فارغ التحصیلیش تصمیم میگیره در کیلینیک خصوصی ک توسط دوست پدرش معرفی شده مشغول به کار بشه.اونجا توجهش به بیماری جلب میشه به اسم آتان و ناخوداگاه قدم در مسیری پر خطر برمیداره

ناظر: بر اساس صلاح دید مدیریت
باسلام، ناظر شما -FãTéMęH-
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
زنی که شوهرش تو قسمت باستان شناسی کار میکنه و خیلی آروم و سر به زیر هست ترمیم آثار باستانی انجام میده و عاشق کارشه شب های طولانی زیادی به خونه نیومده چون داشته کار می‌کرده همه هم ازش تعریف میکنن ولی یک آتش سوزی در دفتر بایگانی موزه باعث مرگ شوهرش میشه و درست تو روز خاکسپاری وقتی به خونه برمیگرده متوجه تغییراتی توی وسایل میشه انگار یکی حسابی خونه رو گشته و دوباره سعی کرده همه چیز رو به حالت اولش برگردونه اما نمیدونسته که لیزا هیچ وقت گلدونه ش رو روی میز نمیزاره این تغییرات توی اتاق کار شوهرش بیشتره مطمئنن یک دزد به خودش زحمت نمیده تا خونه رو مرتب کنه پس کسی بوده که نمی‌خواسته اون بفهمه . همه جا رو چک میکنه اما چیزی کم نشده پس دزد ه نتونسته چیزی برداره یا اون چیز که میخواسته رو پیدا نکرده دنبال چی بوده ؟؟)(خواهرش پلیسه ازش کمک میخواد اما اون بهش میگه من حرفت. رو باور میکنم اما نمیتونم بر اساس جابجایی گلدون یک تیم بیارم واسه انگشت نگاری در اصل فک میکنه این یه آسیب روحی بعد از فوت شوهرش اما نمیدونه که بعد از دوسال که از ازدواجش میگذره اونا بیشتر همخونه بودن تا زن و شوهر از اول توافق کردن که به کار هم کاری نداشته باشن ولی بقیه فکر میکردن ازدواج اونا بر پایه عشقی آتشین هست برای همین تحمل مرگ اون برای الیزا باید سخت باشه اما اون احساس راحتی میکنه چون دیگه مجبور نیست نقش یک زن عاشق و خوشحال دربیاره اما نمیتونه این قصه ای که راجب مرگ دنیل گفته شده رو باور کنه چون اون همیشه میگفت از بخش بایگانی موزه متنفره و همیشه کارای کاغذ بازی رو به دستیارش می‌سپرد و الانم خونه چه اتفاقی واقعا برای دنیل افتاده؟؟
تصمیم گرفت فردا یک سر به محل کارش بره و همه چیز رو چک کنه یکم وسیله ازش مونده بود که توی کمدش. بوده نمی‌دونست دزد خونه به اونجا هم رفته یانه اما نباید وقت رو هدر میداد آلان باید میرفت باید از طریق نقش زن شیدا وارد می‌شد پس آماده شد و یکم چشاش رو سرخ کرد و زیرش رو سایه تیره زد تا نشون بده گریه کرده اونم به اندازه یک دریااااا
ساعت ۱۰شبه احتمالا نگهبان نمیداره وارد بشه اما اون ترفندهای خودش رو داره _سلام جودی اینقدر داد کشیده توی مسیر که صداش کلا خش برداشته
"سلام الیزا واقعا بابت دنیل متاسفم هنوز باورم نمیشه واون یک مرد عالی بود همیشه مهربون و دلسوز بود و عاشق کارش بود لعنت به اون اتفاق.
_اره اون بی‌نظیر بود الان نمیدونم چطور باید با نبودش کنار بیام دیگه نمیتونم حتی لحظه ای خونه رو بدون اون تحمل کنم سرگردانم و نمیدونم کجا باید خودم رو آروم کنم اون عاشقم بود تک تک خاطراتمون همین جور جلوی چشمام میاد نمیتونم بخوابم برای همین اومدم اینجا تا خودم رو آروم کنم اون عاشق اینجا و کارش بود با خودم گفتم شاید اینجا بتونم حضورش رو کمی احساس کنم
دیگه رسما نفس کم آورده بود اما میدونست تونسته روی جودی تاثیری که باید رو بزاره چون زن بیچاره چشماش پر از اشک شده بود پس بایک حالت نیمه امیدوار بهش زل زد
"اوه عزیزم نمیدونم چی بگم که دردتو آروم کنه اما میدونی که نمیشه کسی رو جز کارمندان اینجا راه بدم
اما لطفا به چیزی دست نزن چون واقعا برام مسئولیت داره
_ممنونم جودی لطف بزرگت رو فراموش نمیکنم ممنونم نگران نباش من جز دفتر دنیل جای دیگه ای نمیرم بازم ممنون
جودی اون رو به دفتر دنیل برد همه چی گویا سر جای خودش بود وقتی جودی از اتاق خارج شد به‌سمت میزش رفت و خیلی نامحسوس شروع به گشتن کرد

(یک جاسوئیچی پیدا میکنه که شبیه توپ چیز خاصی نیست اما به محضی که لمس میکنه صدا ترق میشنونه توپ با اثر انگشت لیزا باز شده و درونش یک کلید و نامه کوچولو هست که یک آدرس درونشه میره اونجا و راز هایی هست که الیزا رو به مصر میکشونه غافل از اینکه گروهی اونو دنبال میکنن تا به آیینه ای باستانی که توانایی سفر در زمان رو داره برسونه امااااهیچ کس نمیدونه که.....
باسلام، ناظر شما حدیث امن زاده
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

sabo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/11/23
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
1
امتیاز
3
سن
16
زمان حضور
4 دقیقه
ژانر:کلکلی.معمایی.پلیسی.پایان بد
خلاصه:نیاز و مِهدی هم بازی بچگی های هم و دوست های صمیمی که با مرگ مادر نیاز پدرش تصمیم به مهاجرت میگیره و نیاز و مِهدی برای همیشه ازهم جدا میشن ولی چی میشه اگه پرونده ای که به پست سرگرد مِهدی ریزنی میخوره خطرناکه و تو این راه با نیاز همکار میشه و نمیدونه که نیاز همون خلافکاری هست که دنبالش ولی تهش طبق قول بچگشون نیاز بالرین میشه و مهدی پیانیست و باهم فرار میکنند


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
ژانر:کلکلی.معمایی.پلیسی.پایان بد
خلاصه:نیاز و مِهدی هم بازی بچگی های هم و دوست های صمیمی که با مرگ مادر نیاز پدرش تصمیم به مهاجرت میگیره و نیاز و مِهدی برای همیشه ازهم جدا میشن ولی چی میشه اگه پرونده ای که به پست سرگرد مِهدی ریزنی میخوره خطرناکه و تو این راه با نیاز همکار میشه و نمیدونه که نیاز همون خلافکاری هست که دنبالش ولی تهش طبق قول بچگشون نیاز بالرین میشه و مهدی پیانیست و باهم فرار میکنند
باسلام، ناظر شما ~MOHADESE~
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: ~MOHADESE~

avinam

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/11/23
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
1
امتیاز
3
سن
21
زمان حضور
7 دقیقه
تعین ناظر برای نوشتن رمان


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
تعین ناظر برای نوشتن رمان
باسلام، ناظر شما خودم
منتظر ایجاد گفتگو باشید.
به امید موفقیت شما :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

i_bharr_0

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/23
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
1
امتیاز
3
سن
21
زمان حضور
1 ساعت 11 دقیقه
ژانر:فانتزی_تخیلی_ماجراجویی_معمایی
خلاصه:
او فرق دارد مثل دیگران به فکر کلیشه نیست تمام زندگیش شده فکر کردن به ان نورهای درخشان جنوبی حس میکند چیزی اورا به سمت انها میکشد انرژی که از انها میگیرد را حس میکند حسی اشنا که شاید در کودکی تجربه کرده هیچوقت به چیزی انقدر نزدیک نبود
نمیداند به دنبال چیست شاید به سمت سرنوشتش روانه میشود تقدیری که برایش نوشته شده شفق های قطبی در مدار شصت و شش و نیم درجه


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
ژانر:فانتزی_تخیلی_ماجراجویی_معمایی
خلاصه:
او فرق دارد مثل دیگران به فکر کلیشه نیست تمام زندگیش شده فکر کردن به ان نورهای درخشان جنوبی حس میکند چیزی اورا به سمت انها میکشد انرژی که از انها میگیرد را حس میکند حسی اشنا که شاید در کودکی تجربه کرده هیچوقت به چیزی انقدر نزدیک نبود
نمیداند به دنبال چیست شاید به سمت سرنوشتش روانه میشود تقدیری که برایش نوشته شده شفق های قطبی در مدار شصت و شش و نیم درجه
باسلام، ناظر شما خودم
منتظر ایجاد گفتگو باشید.
به امید موفقیت شما :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

dashtban

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/11/23
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
1
امتیاز
3
سن
19
زمان حضور
12 دقیقه
با التماس گفت : عمو ترو خدا...... عمو التماست می کنم...
مگه نمی گفتی من امانت برادرتم پس چی شد پس چر...
ادامه حرف از دهانش بیرون نیامده بود که دستی آمدو محکم در دهانش کوبید شکه نگاهش را به مرد بی عاطفه روبرویش دوخت و شکه و ترسیده زیر لـ*ـب گفت:ع.... عمو؟؟؟
مرد بر خواست با بی رحمی چنگ در میان خروار موهای بافته اش زدو اورا به سمت در کشیدو گفت:اول من عموی تو نیستم..... دوم امانت بودی دیگه نیستی نمی خوای بمیری فقط قراره شوهر کنی!
این را گفت و نیشخندی زد انگار هم خودش هم دخترکی که با درد سعی می کرد مو های بافته شده اش را از میان چنگال های قوی مرد بیرون بیاورد هردو.... خوب می‌دانستند که شوهر کردن فقط نام ظاهریست مرد یک تای ابرو اش را بالا انداخت و ادامه داد:در ثانی زندگی بی ارزش تو مهم تره یا پسر و دختر خودم؟؟؟
این را گفت‌و مو هایش را به ضرب کشید و اورا پرت کرد میان حیاط و گفت : حالا هم کولی بازی در نیار بزار بیان ببرنت شرت کنده شه!!
این را گفت تن رنجور دخترک را پشت در خانه میان آنهمه برف و سرما رها کرد تن دخترک درد میکرد هوا سرد بود و تنها پوشش او یک بلیز بافت و شلوار راحتی بود حتی روسری برای پوشاندن خروار چشم نواز موهایش هم نداشت حس می‌کرد استخوان هایش از فرط سرما بی حس شده اند ماهیچه هایش به شدت به خاطر کتک هایی که خورده بود درد می‌کردند با کرختی پاهایش را در دلش جمع کرد و دستانش را به دور آنها حلقه کرد سرش را به زانوانش چسباندو با درد لـ*ـب زد : یهویی چی شد؟؟؟
با حس صدای قدم هایی روی برف ناخودآگاه تکان خورد اما تا خواست بچرخد صدای زمخت و خشنی پرسید: های..... دختر اسمت چیه؟؟؟


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
با التماس گفت : عمو ترو خدا...... عمو التماست می کنم...
مگه نمی گفتی من امانت برادرتم پس چی شد پس چر...
ادامه حرف از دهانش بیرون نیامده بود که دستی آمدو محکم در دهانش کوبید شکه نگاهش را به مرد بی عاطفه روبرویش دوخت و شکه و ترسیده زیر لـ*ـب گفت:ع.... عمو؟؟؟
مرد بر خواست با بی رحمی چنگ در میان خروار موهای بافته اش زدو اورا به سمت در کشیدو گفت:اول من عموی تو نیستم..... دوم امانت بودی دیگه نیستی نمی خوای بمیری فقط قراره شوهر کنی!
این را گفت و نیشخندی زد انگار هم خودش هم دخترکی که با درد سعی می کرد مو های بافته شده اش را از میان چنگال های قوی مرد بیرون بیاورد هردو.... خوب می‌دانستند که شوهر کردن فقط نام ظاهریست مرد یک تای ابرو اش را بالا انداخت و ادامه داد:در ثانی زندگی بی ارزش تو مهم تره یا پسر و دختر خودم؟؟؟
این را گفت‌و مو هایش را به ضرب کشید و اورا پرت کرد میان حیاط و گفت : حالا هم کولی بازی در نیار بزار بیان ببرنت شرت کنده شه!!
این را گفت تن رنجور دخترک را پشت در خانه میان آنهمه برف و سرما رها کرد تن دخترک درد میکرد هوا سرد بود و تنها پوشش او یک بلیز بافت و شلوار راحتی بود حتی روسری برای پوشاندن خروار چشم نواز موهایش هم نداشت حس می‌کرد استخوان هایش از فرط سرما بی حس شده اند ماهیچه هایش به شدت به خاطر کتک هایی که خورده بود درد می‌کردند با کرختی پاهایش را در دلش جمع کرد و دستانش را به دور آنها حلقه کرد سرش را به زانوانش چسباندو با درد لـ*ـب زد : یهویی چی شد؟؟؟
با حس صدای قدم هایی روی برف ناخودآگاه تکان خورد اما تا خواست بچرخد صدای زمخت و خشنی پرسید: های..... دختر اسمت چیه؟؟؟
باسلام، ناظر شما ~MOHADESE~
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما :گل:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: ~MOHADESE~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا